یک بار کفار حمله شدیدی را آغاز کردند، رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: چه کسی خود را فدای من میکند؟ «زیاد بن سکن» با پنج نفر از انصار به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم حاضر شد و تک تک آنها به دفاع جانانه از ایشان پرداخته و به درجۀ رفیع شهادت نایل شدند([۱]). شرف و افتخار بزرگی که در آن روز نصیب «زیاد» گردید، این بود که آن حضرت فرمودند: او را نزدیک بیاورید، چنانکه او را نزد آن حضرت بردند و در حالی که آخرین رمق حیات باقی بود، صورت خویش را بر قدمهای مبارک آن حضرت گذاشته و در همان حال جان به جان آفرین تسلیم نمود.
به چه ناز رفته باشد ز جهان نیازمندی |
که به وقت جانسپردن به سرش رسیده باشی |
یکی از سربازان اسلام مشغول خوردن خرما بود به آن حضرت نزدیک شد و اظهار داشت: یا رسول الله! اگر من کشته شوم جایم کجا خواهد بود؟ آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: در بهشت. از این نوید و بشارت از خود بیخود شد و بر کفار حمله برد و به شهادت رسید. عبدالله بن قمیه که از قهرمانان معروف قریش بود، صفها را شکافته خود را به آن حضرت صلی الله علیه و سلم رساند و بر چهرۀ مبارک فرو رفت. از هرسو صدای چکاچک شمشیر به گوش میرسید و تیر بسان باران میبارید. سربازان فداکار آن حضرت گِرداگرد ایشان حلقه زدند. «ابودجانه» خود را سپر ایشان قرار داد و هر تیری که به سوی آن حضرت پرتاب میشد، بر پشت وی اصابت میکرد. حضرت طلحه شمشیرها را با دست خود میگرفت، یک دست او قطع گردید. دشمنان با قساوت و بیرحمی تمام، به سوی آن حضور تیر پرتاب میکردند، ولی بر زبان مبارک این جمله جریان داشت: «رَبِّ اغْفِرْ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُون»([۲]) (بار الها! قوم مرا بیامرز، زیرا که آنها نمیدانند).
حضرت طلحه از تیراندازان معروف و ماهر بود و در آن روز آنقدر تیر به سوی دشمن پرتاب کرد که دو سه کمان از دست وی شکست و خود را در مقابل چهره مبارک آن حضرت صلی الله علیه و سلم سپر قرار داده بود تا از اصابت تیر به ایشان جلوگیری کند. آن حضرت گاهی سر را بالا برده و سپاه کفر را ملاحظه میکرد، طلحه میگفت: ای رسول خدا! سر را بالا نیاورید تا تیری به شما اصابت نکند، این سینۀ من سپر شماست([۳]).
حضرت سعد بن ابیوقاص نیز از تیراندازان معروف سپاه اسلام بود و در رکاب آن حضرت قرار داشت. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ترکش خود را در مقابلش قرار داد و فرمود: «پدر و مادرم فدای تو! خوب تیراندازی کن»([۴]). در همین حال از زبان مبارک آن حضرت ابن جمله خارج شد: «آن قوم چگونه رستگار میشود که پیامبر خود را مجروح ساخته است؟» این جمله مورد پسند خداوند متعال قرار نگرفت و آیه ذیل نازل گردید:
﴿لَیۡسَ لَکَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَیۡءٌ﴾. چنانکه در صحیح بخاری، غزوۀ اُحد این واقعه مذکور است.
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم همراه با یاران فداکار و مقاوم خود بر بالای کوه رفتند تا دشمن نتواند به آنجا راه یابد. وقتی ابوسفیان مشاهده کرد با گروهی از سپاه خود قصد آنجا را نمود، ولی حضرت عمر و چند نفر دیگر از اصحاب با پرتاب سنگ مانع از رفتن آنها شدند([۵]). هنگامی که خبر وفات آن حضرت به مدینه رسید، مخلصان و فدائیان نبوت با بیتابی و بیقراری تمام، به سوی کوه احد حرکت کردند. حضرت فاطمه زهرا آمد و دید که بر چهرۀ مبارک آن حضرت خون جاری است. حضرت علی با سپر آب آورد و حضرت زهرا خونهای چهره آن حضرت صلی الله علیه و سلم را میشست، ولی خون منقطع نمیشد. قطعهای از حصیر را سوزانده خاکستر آن را بر محل زخم قرار داد، آنگاه جریان خون باز ایستاد([۶]).
ابوسفیان بر کوهی که روبروی مسلمانان قرار داشت بالا رفت و فریاد برآورد: آیا محمد در همینجا حضور دارد؟
آن حضرت فرمودند: کسی جواب ندهد. ابوسفیان نام حضرت ابوبکر و حضرت عمر را گرفته آنها را صدد کرد، وقتی جوابی نشنید، فریاد برآورد:
«همگی کشته شدهاند».
حضرت عمر تاب نیاورد و در پاسخ اعلام داشت: ای دشمن خدا! ما زنده هستیم.
ابوسفیان گفت:
«اعل هبل»([۷]) «ای هبل! سربلند باش!».
صحابه به دستور آن حضرت صلی الله علیه و سلم اظهار داشتند:
«الله أعلى وأجل» «خداوند از هرچیز برتر و بالاتر است».
ابوسفیان گفت:
«لنا العزى ولا عزى لکم» «ما عُزّی داریم و شما عُزّی ندارید»([۸]).
صحابه در پاسخ گفتند:
«الله مولانا ولا مولى لکم» «خداوند مولا و آقای ما است و شما مولا و آقایی ندارید».
ابوسفیان گفت: امروز در مقابل روز بدر است، لشکریان ما گوش و بینی مردگان شما را قطع کردهاند، من چنین دستوری ندادهام، ولی وقتی از این عمل آگاه شدم، ناراحت و متأسف نشدم([۹]).
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم زنان و کودکان را در مدینه به سرپرستی حضرت ثابت و حضرت «یمان» به قلعهها و پناهگاههای اطراف مدینه انتقال داده بود. زمانی که خبر شکست مسلمانان به گوش آنها رسید، آنان را رها کرده و خود را به احد رساندند. حضرت ثابت به دست مشرکان به شهادت رسید و حضرت یمان بر اثر عدم شناسایی توسط مسلمانان شهید شد. فرزندش حضرت حذیفه هرچند فریاد برآورد که این پدر من است، ولی وضعیت طوری بود که از کنترل خارج شده بود. در آخر حضرت حذیفه با تأسف اظهار داشت: «ای مسلمانان! خداوند این گناه شما را بیامرزد». رسول اکرم صلی الله علیه و سلم خواستند تا دیه او را از جانب مسلمانان ادا کنند، ولی حضرت حذیفه آن را عفو کرد. ابن هشام این واقعه را مفصلاً بیان کرده است. در صحیح بخاری نیز به طور مختصر بیان گردیده است.
[۱]– صحیح بخاری، غزوۀ احد /۵۷۹ و صحیح مسلم ۲/ ۱۳۸ باب ثبوت الجنه للشهید «سلیمان ندوی» و در صحیح مسلم غزوه بدر مذکور است که هفت نفر انصاری بودند و همگی یک پس از دیگری به شهادت رسیدند.
[۲]– صحیح مسلم، غزوۀ احد ۲/ ۹۰٫
[۳]– صحیح بخاری، غزوه احد /۵۸۱٫
[۴]– صحیح بخاری، غزوۀ احد /۵۸۰٫
[۵]– طبری، ۱۴۱۰/ ۱۱٫
[۶]– صحیح بخاری، ذکر غزوۀ احد ۲/ ۵۱۴٫
[۷]– نام بتی است.
[۸]– نام بتی بود.
[۹]– تمام این تفصیلات در بخاری غزوۀ احد مذکور است.