محفلی بود و نازنین یاری
یاری آگاه و نیک پنداری
گفتمش در زمینه اســلام
بازگو آنچه گفتنی داری
گفت: دینی بدون روحانی
فارغ از هر کشیش و احباری
مصطفی مجتهد نبود و أمی بود
مرتضی هم نه مرد بیکاری
گفتمش: رهنمای مردم کیست؟
چه کس از دین کند نگهداری؟
گفت: هان! رهنما بود قرآن
بر همه فرض، دین نگهــداری
بر همه علم دین بود واجــب
واجب عینی است بر طالــب
هادی دین کجا فروشد دیـن
نی بود کَلّ و نی که سر بـاری
دین فروشان نه رهنما باشنـد
دین نباشد ز جنـس بــازاری
کسب روزی ز راه دین نکننـد
دینشان ایمن از دغلکــــاری
نردبان سیاستش نکننــــــــد
دینشان ایمن از دکانــــداری
حکمرانی نداشت پیش علـــی
ارزش کفش پاره خــــواری
ملک ایشان قلمرو دلهاســـت
نه حجاز و هلند و بلغــاری
نقش آخوند را شدم جویا
گفت: بر دوش خلق سر باری
کار او را چه؟ جستجو کـــردم
گفت: تکفیر و حبس و کشتاری
او بُوَد مست از شراب غــرور
کی به عهدش بود وفـــاداری
گفتمش: گو که چیست حزب الله؟
گفت: احیای رســم تاتـــاری
گفتمش: حال مملکت چونست؟
گفت: بیمـــار بی پرستــــاری
گفتمش: انقلاب بـهمـن مــــاه
داشت از بهر ما چــه آثـــاری؟
گفت: آری ضرر فراوان داشت
موجبی شد بـــرای بیــــداری
ملـــت اندر هـــــوای آزادی
کرد از جان و دل فداکــــاری
گر چه از چاله اوفتاد به چــاه
صـد برابر شــدش گرفتـــاری
چون ز غفلت به دام افتـادنــد
چاره بیـداری است و هشیـاری
گفتمش: گو نجات کی باشد؟
گفت وقــت تضــــرع و زاری
بایدی جمله از خــدا خواهنـد
رفع این سختـــی و گرفتــاری