شبهۀ دوم
سلف در فهم نصوص دچار اختلاف شدهاند، و بلکه گاهی به خطا رفتهاند، و بعضی از آنها از اسرائیلیات فرا میگرفتهاند، پس چگونه ما ملزم به پیروی از آنها هستیم؟!([۱])
پاسخ این شبهه از چند جهت است:
اول: اینکه در پاسخ به شبهۀ اول ما تاکید کردیم که سلف معصوم نیستند، و وقتی چنین است احتمال اختلاف بین آنان میرود، بلکه در فهمیدن بعضی از نصوص بعید نیست که به خطا رفته باشند، اما سخن ما در اینجا در مورد اموری است که مورد اتفاق و اجماع آنها بوده و در آن اختلاف نکردهاند.
دوم: باید دانست که رسول اکرم -صلی الله علیه وسلم- همان طورکه الفاظ قرآن کریم را برای اصحاب خود بیان کرده معانی آن را نیز برای شان گفته است، و فرموده الهی که می فرماید: ﴿بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ﴾ [النحل: ۴۴]. شامل هردو مورد میشود… و خداوند متعال میفرماید: ﴿أَکَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنۡ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ رَجُلٖ مِّنۡهُمۡ أَنۡ أَنذِرِ ٱلنَّاسَ وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنَّ لَهُمۡ قَدَمَ صِدۡقٍ عِندَ رَبِّهِمۡۗ قَالَ ٱلۡکَٰفِرُونَ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٞ مُّبِینٌ﴾ [یونس: ۲]. و فهمیدن یعنی درک کردن.
و مشخص است که هدف از سخنی فهمیدن معانی آن است نه فقط فرا گرفتن کلمات آن، و قرآن به این چیز سزاوارتر است.
و معمولاً این طور نیست که مردم کتابی را در فنّی مانند طب و حساب بخوانند و برای فهمیدن معنای آن نکوشند، پس چگونه مردم برای فهمیدن قرآن که مایهای نجات و سعادت و اساس دین و دنیا آنها است نکوشیدهاند؟
از این رو اختلاف صحابه در مورد تفسیر قرآن بسیار اندک است، و در این مورد میان تابعین نیز اختلاف مشاهده می شود، گرچه اختلاف تابعین نسبت به کسانیکه بعد از آنان آمدهاند اندک است، و هرچند دوران بهتر و برتر باشد اتفاق و علم و بیان در آن بیشتر است([۲]).
و تابعین تفسیر قرآن و علم حدیث را از صحابه فرا گرفتند، و بعضی از تابعین بودهاند که تمام تفسیر قرآن را از صحابه یاد گرفتهاند، چنانکه مجاهد میگوید: سه بار قرآن را از فاتحه تا آخر نزد ابن عباس خواندم، در هر آیه او را نگاه میداشتم و در مورد آن از او می پرسیدم([۳]).
سوم: اینکه بیشتر اختلاف سلف در فهم قرآن و سنت اختلاف تنوع است نه اختلاف تضاد([۴]). از آن جمله:
-
اینکه برای یک مسمّی هر یک اسمی جدا بگذارد، و هر اسمی بر معنایی دلالت میکند که دیگری برآن دلالت نمیکند، با اینکه هر دو درست می باشند، مانند:
نامگذاری الله با نامهای حسنی که نامهای متعددی است اما مسمّی یکی است.
مانند: اینکه سلف صراط مستقیم را به چند معنی تفسیر کردهاند، بعضی آن را به اسلام تفسیر کرده و بعضی آن را به قرآن و بعضی به سنت و جماعت تفسیر کردهاند، که همه معانی را شامل میشود.
-
اینکه هر یکی بعضی از انواع تفسیر اسلم را به عنوان مثال و برای آن مخاطب بهتر بفهمد ذکر کردهاند، نه به این معنی که فقط منحصراً همین یک تفسیر درست است.
مانند اینکه «الظالم لنفسه»، کسیکه بر خود ستم کرده را اینگونه تفسیر کردهاند که یعنی کسیکه نماز را از وقت آن تاخیر می کند، وبعضی گفتهاند یعنی بخیل، و بعضی گفتهاند کسی وقتی که روزه است نه می خورد و نه می آشامد اما از گناهان خود را کنترل نمی کند… و امثال این.
پس از مصادیق آیه را بیان داشته است.
-
اینکه یکی سببی برای نزول آیه بیان کند و دیگر سبب نزول دیگری که با اول متضاد نیست بیان کند، و ممکن است سبب نزول آیه هر دو مورد باشد، و یا دوبار نازل شده است، یک بار به این سبب نازل شده و یک بار به خاطر آن سبب دیگر([۵]).
چهارم: اما مواردی که سلف در آن اختلاف کرده و اقوال آنها متضاد است نسبت به آنچه در آن اختلاف نکردهاند اندک است، به نصوص در مسائل اعتقاد که مسائل مورد اختلاف خیلی اندک است و در مسائل اصول نمیباشد.
بنابر این اگر اقوال صحابه در زمان شان به اطلاع عموم رسیده و به آن اعتراض نشده نزد جمهور علما حجت به شمار میآید و اگر در چیزی اختلاف کردهاند به قرآن و سنت برگردانده میشود، و اگر بعضی به مطلبی باور داشته و بعضی دیگر خلاف آن را نگفتهاند، در این مورد اختلاف است، اما جمهور علما از آن استناد میورزند([۶]).
و اگر مسئلهای اجتهادی باشد و در مورد آن نص صریح شرعی نیامده باشد و بلکه در پرتو کلیات نصوص و مقاصد علم شریعت مورد بررسی قرار میگیرد، تردیدی نیست که در چنین مواردی اجتهاد آحاد سلف از اجتهاد ما بهتر است، اگر از خود آنها کسی مخالف با آن نباشد.
امام شافعی میگوید: آنان در عقل و فضل و هر وسیلهای که با آن دانشی کسب میشود از ما برترند و رأی آنها برای ما از رأی خودمان بهتر است([۷]).
و یکی از اصول امام احمد این بود که او را هرگاه صحابه در مسئلهای اختلاف میکردند او همان قولی را که به قرآن و سنت نزدیکتر بود انتخاب میکرد و از دایرۀ اقوال آنها بیرون نمیرفت، اگر به این نتیجه نمیرسید که یکی از این اقوال به کتاب و سنت نزدیکتر است، هیچ یک را ترجیح نمیداد، و اختلاف را بیان میکرد([۸]).
و این مسئله تفصیلاتی دارد که محل بحث آن اینجا نیست([۹]).
و بنابر این اختلاف آنها با اینکهاندک بوده نمیتواند مجوّزی برای دور انداختن مسائلی باشد که آنها بر آن اجماع کردهاند، یا مطالبی که در تفسیر نصوص ارائه نمودهاند مورد توجه قرار نگیرد.
و اسرائیلیاتی که بعضی از سلف نقل کردهاند، با اینکهاندک است، باید گفت که اینها فهم و درک سلف از نصوص شرعی نیست، بلکه روایاتی است که بعض از سلف آن را از بعضی اهل کتاب نقل کردهاند، و موضع سلفی در مورد اسرائیلیات واضح است همان طورکه رسول اکرم -صلی الله علیه وسلم- میفرماید: «اهل کتاب را نه تصدیق و نه تکذیب کنید و بگوئید به الله و آنچه بر ما نازل شده ایمان داریم»([۱۰]).
و بعضی از این روایات اسرائیلی شواهدی از قرآن و سنت دارند که پذیرفتن آن اشکالی ندارد. و بعضی به گونه های است که قرآن و سنت نشانگر بطلان آن میباشد که آن را باید رد کرد. و بعضی چنین است که در قرآن و سنت دلیلی پذیرفتن یا نپذیرفتن آن نیست، در چنین مواردی باید توقف کرد. تا مبادا به ناحق رد یا پذیرفته شود.
[۱]– ن. ک. موقف الاتجاه العقلانی ص۳۸۰٫
[۲]– مقدمه فی أصول التفسیر ص ۳۵-۳۷٫
[۳]-تفسیر طبری ۱/۹۰٫
[۴]-مقدمه فی أصول التفسیر ص۳۸٫
[۵]-ن ک مقدمه فی أصول التفسیر ص۳۸-۴۵٫
[۶]– مجموع الفتاوی. ۲۰، ۱۴٫
[۷]– مناقب الشافعی رازی ص۴۹٫ و بیهقی المدخل إلى السنن الکبری ۱/۴۴، ۴۵٫ و إعلام الموقعین ۱/۸۰٫
[۸]– إعلام الموقعین ۱/۳۱٫
[۹]– فهم السلف، ص۳۹-۴۳٫
[۱۰]– بخاری ح۴۴۸۵٫