داستان آن اعرابی که نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و به او بیعت براسلام داد و سپس در مدینه دچار مریضی شد و نزد پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم آمد و گفت ای پیامبر خدا بیعت من را برگردان و پیامبر راضی نشد و سپس باز نزد پیامبر آمد و این سخن را گفت و باز پیامبر راضی نشد و سپس اعرابی از مدینه رفت. این داستان اینگونه در بخاری آمده است: «عَنْ جَابِرٍ – رضی الله عنه – جَاءَ أَعْرَابِیٌّ النَّبِیَّ – صلى الله علیه وسلم – فَبَایَعَهُ عَلَى الإِسْلامِ فَجَاءَ مِنَ الْغَدِ مَحْمُومًا فَقَالَ: أَقِلْنِی فَأَبَى ثَلاثَ مِرَارٍ فَقَالَ: «الْمَدِینَهُ کَالْکِیرِ تَنْفِی خَبَثَهَا وَیَنْصَعُ طَیِّبُهَا». [۱]
ترجمه: جابر میگوید: عربی بادیه نشین نزد رسول الله – صلى الله علیه وسلم – آمد و بیعت بر اسلام کرد. روز بعد، در حالی که بیمار بود، نزد رسول الله – صلى الله علیه وسلم – آمد و گفت: بیعت مرا فسخ کن. رسول الله – صلى الله علیه وسلم – سه بار تقاضای او را رد کرد. آنگاه، فرمود: «مدینه مانند کوره است که ناخالص را بیرون میریزد و خالص را نگه میدارد».
چرا پیامبر خدا با این شخص که از بیعتش برگشت برخوردی انجام نداد؟
پاسخ: آن بیعتی که اعرابی میخواست آن را فسخ کند، بیعت بر سر کوچ کردن برای اسلام بوده است و نه اینکه از اسلام دست بکشد. آیا معقول است که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم بر دین خدا مصلحت نگری و مساومه بنماید؟ آیا شایسته است که پیامبر خدا راه برای ارتداد انسان باز نگه دارد و بگذارد شخص از اسلام بازگردد و باز او را مسلمان بداند؟
دلیل برای اینکه بیعت این اعرابی بر اسلام مفهموش بیعت بر هجرت و کوچ کردن بخاطر اسلام بوده است، این حدیث صحیح دیگر از رسول الله است که تفسیر این حدیث را برای ما روشن تر میکند. امام احمد رحمه الله در مسندش میآورد که: «جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَجُلٌ مِنَ الْأَعْرَابِ فَأَسْلَمَ، فَبَایَعَهُ عَلَى الْهِجْرَهِ، فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ حُمَّ فَجَاءَ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: أَقِلْنِی، فَقَالَ: ” لَا أُقِیلُکَ “، ثُمَّ أَتَاهُ، فَقَالَ: أَقِلْنِی، فَقَالَ: ” لَا أُقِیلُکَ “، ثُمَّ أَتَاهُ، فَقَالَ: أَقِلْنِی، فَقَالَ: ” لَا “، فَفَرَّ، فَقَالَ: ” الْمَدِینَهُ کَالْکِیرِ، تَنْفِی خَبَثَهَا، وَتَنْصَعُ طَیِّبَهَا ».[۲]
یعنی: مردی اعرابی به سوی رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و مسلمان شد و بر هجرت با او بیعت داد، پس اندکی نگذشت دچار مریضی شد به سوی پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد، پس گفت: بیعتم را نقض کن، پس (پیامبر) فرمود: نه بیعتت را نقض نمیکنم، سپس باز آمد پس گفت: بیعتم را نقض کن، پس گفت: بیعتت را نقض نمیکنم، پس گفت: بیعتم را نقض کن، فرمود: نه، پس آن شخص فرار کرد، پس پیامبر فرمود: «مدینه مانند کوره است که ناخالص را بیرون میریزد و خالص را نگه میدارد».
پس مشاهده نمودید که حدیث بخاری بطور کاملتر در حدیث صحیح دیگری برای ما نقل شده است و متوجه میشویم آن شخص از اسلام دست نکشیده تا پیامبر او را بکشد و یا استتابه دهد، بلکه او میخواست بیعت بر هجرتش بخاطر اسلام را به علت مرضی که دچار شده بود، نقض کند و این را پیامبر صلی الله علیه وسلم به خوبی میدانست و لذا میبینیم که به شخص اعرابی کاری نداشت.
[۱]. (بخارى:۱۸۸۳)
[۲]. مسند احمد ۲۲/۲۰۴، إسناده صحیح على شرط الشیخین. وأخرجه الحمیدی (۱۲۴۱)، وأبو یعلى (۲۰۲۳)، وابن خزیمه فی الحج کما فی “الإتحاف” ۳/۵۴۷ من طریق سفیان بن عیینه، بهذا الإسناد- وروایه أبی یعلى مختصره. وانظر (۱۴۲۸۴).