قبر گرایان در مورد روا بودن استغاثه و ندا زدن پیامبر صلی الله علیه و سلم بعد از وفاتشان به روایتی از ابن عمر رضی الله عنهما استدلال کردهاند که: «پای ابن عمر خواب رفته بود، پس مردی گفت: محبوبترین مردم نزدت را یاد کن، ابن عمر گفت: محمد[۱]. و در روایت دیگری آمده است که گفت: یا محمداه».
و مانند این از ابن عباس روایت شده است که: او مردی را که پایش خواب رفته بود به آن کار امر نمود، و آن مرد گفت: محمد، و آنگاه سستی و خواب رفتگی پایش از بین رفت[۲].
جواب این شبهه از چند جهت میباشد:
اول: این حدیث ضعیف بوده و به صحت نرسیده است، اما اثر ابن عمر پس مدارش بر «ابی اسحاق السبیعی» است، و او اگرچه از راویان ثقات و قابل اعتماد میباشد، مگر مشهور به تدلیس است، و این حدیث را به طور عنعنه روایت کرده است، و در هیچکدام از طرق حدیث تصریح به سماع ننموده است[۳]، و این علتی است.
علت دیگر اینکه ابی اسحاق در آخر عمرش دچار اختلاط گردیده بود، و در همین حدیث به گونههای متعددی دچار اضطراب گشته است، که شاید این به اختلاطش بر میگردد. او این حدیث را یکبار از «الهثیم بن حنش» – که شخصیت مجهولی است – از ابن عمر روایت کرده است، و بار دیگر آن را از «عبدالرحمن بن سعد القرشی العدوی» از ابن عمر روایت نموده است، و بار سوم آن را از «ابی سعید» – که (در نزد محدثین) ناشناخته است – از ابن عمر روایت نموده است. و بار چهارم آن را از کسیکه از ابن عمر شنیده است و نامش را نیاورده است، روایت نموده است.
و راهی هم برای ترجیح یکی از این روایات بر دیگری نیست؛ چون راویان این طرق مختلف، همه از شاگردان موثوق و قابل اعتماد او مانند: شعبه، و سفیان، و اسرائیل، و زهیر بن معاویه میباشند، که اثر را دچار اضطراب کرده است. علاوه بر این، الفاظ متن حدیث هم با یکدیگر اختلاف دارند، گاهی در آن میگوید: «محمد» و گاهی میگوید: «یا محمد».
اما اثر ابن عباس پس بسیار ضعیف است، بلکه موضوع و ساختگی علیه ابن عباس رضی الله عنهما است؛ چون در سندش «غیاث بن ابراهیم» است، و او بسیار دروغگو است. ابو داود درباره وی گفته است: «بسیار دروغگو است». و ابن معین گفته است: «دروغگوی پلید است»[۴].
دوم: بر فرض صحت اثر، باز هم در آن دلیلی بر استغاثه و ندا زدن رسول الله صلی الله علیه و سلم نیست؛ چون نهایت چیزی که در آن است، یاد محبوبی است که نفس با یادش آرام میگیرد، پس برای یادش و یاد نامش در نشاط و حرکت در میآید، و به سبب این نشاط و حرکت خواب رفتگی پا بر طرف میشود.
محدث فضل الله جیلانی میگوید: «به هر حال، صورت ندا در بعضی از روایات بر حقیقت ندا نیست، و هرگز معنای استعانت و استغاثه را نمیدهد، بلکه مقصود از آن ندا، اظهار شوق و بر انگیختن محبت است، و یاد محبوب باعث گرمی و نشاط دل میگردد، که در نتیجۀ آن خمودگی خون ویخ بستن آن از بین میبرد، و خون در رگها جریان مییابد، و این همان فرح و شادمانی است، و گاهی خطاب و ندا به منظور شنواندن نمیباشد»[۵].
سوم: این اثر عام میباشد در به یاد آوردن محبوبترین انسانها نزد کسیه پایش خواب رفته است، و آن برای هر شخصی محبوب عمومیت دارد، و مخصوص حالت خواب رفتگی پا میباشد.
بنا بر این، شاید انسان کسی را که دوست دارد اگر چه فاسق یا کافر هم باشد – مثل همسرش یا فرزندش – به یاد میآورد (و باعث رفع خواب گرفتگی پای او میشود).
پس آیا کسانیکه از این اثر، بر جواز استغاثه استدلال میکنند، خواهند گفت: هر کس میتواند هر فردی را دوست دارد به استغاثه طلبد؟!.
اگر جواب دهند که نمیشود پس از آنها پرسیده میشود: وجه تخصیص آن به پیامبر صلی الله علیه و سلم چیست؟ در حالیکه در اثر – بر فرض صحتش – ذکر محبوب آمده و مخصوص به نام پیامبر نیست، و به همین خاطر هم از بعضی سلف و بعض شاعران بطور عموم این امر در بیان دوستی و حب محبوبشان آمده است، چنانکه از ابن سیرین روایت کردهاند که ایشان گفتهاند:
إذا خدرت رجلی تذکرت قولها |
فنادیت لبنی باسمها و دعوت | |
دعوت التی لو أن نفـسی تطیعنی | لألقیت نفـسی نحوها فقضیت |
یعنی: هرگاه پایم به خواب رود سخنش (سخن محبوبهام) را بیاد میآورم، وشیرم را به نامش خوانده صدا میزنم، صدا میزنم کسی را که اگر نفسم مرا اطاعت میکرد که خودم را به سویش پرت کنیم، البته این کار را میکردم.
و خلیف مسلمین یزید بن عبدالملک دربارۀ زندگی خود گفته است:
أثیبی مغرما کلفا محبا |
إذا خدرت له رجل دعاک |
یعنی: ای حیات من! به انسان شیفته و عاشق و خاطر خواهی، پاداش بده که هرگاه پایش خواب میرود، ترا صدا میزند.
و آنچه گذشت آشکار میسازد که این امر از باب استغاثه و دعا نبوده، بلکه برای نشاط و سبکبالی روح با یاد محبوب است.
سپس این امر مخصوص به یاد محبوب و هنگام خواب رفتگی پا میباشد. پس چگونه به همه احوال عمومیت داده میشود؟! آیا این جز خارج شدن از دین و آیین اسلام چیزی دگر است؟!.
[۱]– بخاری در کتاب «الأدب المفرد» باب ما یقول إذا خدرت رجله (۹۶۴)، و حربی در «غریب الحدیث» (۲/۶۷۴،۶۷۳)، و ابن السنی در عمل اللیوم و اللیله (۱/۱۴۱)، و المزی به طور مسند در تهذیب الکمال در ترجمه (عبدالرحمن ابن سعد القرشی العدوی) این روایت را نقل کردهاند.
[۲]– ابن السنی در کتاب عمل اللیوم و اللیله (۱/۱۴۱) روایت کرده است.
[۳]– و کسیکه مشهور به تدلیس است اگر به این طور حدیث را روایت کند روایتش قابل قبولیت نمیباشد. «مترجم».
[۴]– نگاه: لسان المیزان (۴/۴۲۲).
[۵]– کتاب فضل الله الصمد فی توضیح الأدب المفرد (۲/۴۲۹).