«کَانَ غُلاَمٌ یَهُودِیٌّ یَخْدُمُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَمَرِضَ، فَأَتَاهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَعُودُهُ، فَقَعَدَ عِنْدَ رَأْسِهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَسْلِمْ»، فَنَظَرَ إِلَى أَبِیهِ وَهُوَ عِنْدَهُ فَقَالَ لَهُ: أَطِعْ أَبَا القَاسِمِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَسْلَمَ، فَخَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ یَقُولُ: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ».[۱]
پسربچهای یهودی به پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم خدمت میکرد. او بیمار شد و پیامبر صلی الله علیه وسلم به عیادتش رفت. بالای سرش نشست و به او فرمود: (مسلمان شو).
او به پدرش که در کنارش بود، نگاه کرد. پدرش گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن.
او مسلمان شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم خارج شد در حالی که میگفت:
«سپاس خدایی را که او را از آتش نجات داد».
[۱]– بخاری، ۱۲۶۸٫