غیلان نزد عمر بن عبدالعزیز آمد و در مورد قضا و قدر سخن می راند؛ عمر بن عبدالعزیز: به وی گفت: وای بر تو ای غیلان! این چه خبری است که از تو به من رسیده است؟ گفت: ای امیر المؤمنین، گوش کن ببین چه می گویم. گفت: بگو. غیلان برای تأیید نظریه خود آیات ابتدای سوره ی انسان را، خواند: {إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا}: (ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!)[۱]. عمر بن عبدالعزیز گفت: وای برتو! جریان را از اینجا می گیری و ابتدایِ آفرینش آدم را رها می کنی؟ سپس این آیه را: {وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً}: (یاد آور آن زمانی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: به یقین در زمین جانشینی قرار می دهم)[۲]. تا آیه ی: {أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ}: (آیا به شما نگفتم که من یقیناً نهانِ آسمان ها و زمین را می دانم، و به آنچه شما آشکار می کنید و به آنچه پنهان می دارید، دانایم؟)[۳]. عمر می خواست اصل و مبدأ را به او یاد آورد. و اینکه الله انسان را آفریده است و اعمالش را پدید می آورد؛ و این کار با مسئولیت پذیری انسان منافاتی ندارد. غیلان گفت: ای امیر مؤمنان به الله قسم گمراه نزد تو آمدم و هدایتم کردی؛ کور بودم و بینایم نمودی؛ نمی دانستم و مرا آموزاندی. به الله سوگند که دیگر در مورد قضا و قدر سخن نخواهم گفت. اما بعد از وفات عمر بن عبدالعزیز غیلان عهد خود را شکست. او را نزد هشام آوردند و این آیه را برایش تلاوت نمود: {إیاک نعبد و ایاک نستعین}: (فقط تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم). هشام از او پرسید: بر چه کاری از الله یاری جستی؟ بر کاری که در دست الله است و تو جز آن چاره ای نداری، یا در کاری در اختیار خود توست؟ سپس دستور داد و گردنش را زدند[۴].
[۴] منهج علماء الحدیث و السنه فی اصول الدین، اثر مصطفی حلمی، دار الدعوه الإسکندریه (ص ۴۵ – ۴۶)، که از کتاب التنبیه و الرد علی أهل الأهواء و البدع، نوشتهی ملطی (ص ۱۶۸) و از کتاب السنه امام احمد : دار السلفیه بمکه المکرمه سال ۱۳۴۹هـ، ج ۲ / (ص ۱۲۷)، نقل نموده است.