حوادثی دردناک از تاریخ اسلام
سقوط غرناطه ) عروس اندلس(
از میان حوادث درناک تاریخ اسلام، هیچ حادثهای وحشتناکتر و غم انگیزتر وگریهآورتر از سقوط غرناطه – پایتخت اسلام دراندلس( اسپانیا (نیست.
غرناطه، قرنها عروس اندلس بود که با «الحمراء» کاخ مجلل و با عظمت خود بر سرنوشت ملتی عظیم حکومت میکرد، و با مراکز علمی و مدارسش، نور علم و فنون را به نقاط مختلف شبه جزیرهی اسپانیا و جنوب اروپا میپاشید. ولی کار آن به جایی رسید که تنها دولت اسلامی در سراسر اسپانیا قرارگرفت، طوریکه در سال ۸۹۶ هـ..ق خود را تنها دید و از هرگونه یاور محروم ماند.
سپاهیان مسیحی از هرطرف آن را محاصره کرده و کاخ با عظمت «الحمرایش» را زیر نظر داشتند. گویی تقدیر برآن بود که گور اسپانیای اسلامی و تمدن درخشان و علوم و فنون و تمام مظاهر مجد و عظمت درآن باشد.
اسپانیایی که سالیان درازی خاطرهی حکام و امیران و سردارانی مانند عبدالرحمن الداخل وملک ناصر وامیرالمسلمین یوسف بن تاشفین ونبردهایی مانند زلاقه ومنصوره و…بود.
مدتی بود دولت اسلام در آن، به سرعت رو به انحلال ونابودی نهاده بود. پایگاه ومرزهای باز ماندهی آن پیوسته بدست اسپانیای مسیحی سقوط می کرد.تا اینکه دراواخر قرن پانزدهم میلادی چیزی جز مملکت کوچک غرناطه باقی نمانده بود.
در طول سالهای ۸۹۱ تا ۸۹۵ هـ .ق چندین نبرد بین اتحاد مسلح صلیبی به سرکردگی فردیناند و ایزابلا وحکمران غرناطه ابو عبدالله صغیر که در نهایت ضعف وبی یاوری به سرمیبرد، درگرفت وجنگجویان مسلمان دراثنای این جنگها نهایت رشادت ومردانگی را نشان دادند. طوریکه باعث وحشت وشگفتی دشمن شده بود، روح سلحشوری درآن لحظات حساس، دروجود جنگجوی بزرگزادهای جلوهکرده بود که سرشار از عزم، شجاعت و شهامت بود.
این مرد موسی بن ابی الغسان نام داشت که به دشمنی عمیق بامسیحیان شهرت یافته بود.
اوسعی داشت روح جنگحویی ودلاوری وتمرین نظامی را درمردم غرناطه بیدارکند. شخصاً فرماندهی ستونهای اعزامی به سرزمین دشمن را بعهده میگرفت.
زمانی که فردیناند پنجم با انبوه سپاه خود دردشت غرناطه ظاهرشد واز ابوعبدالله خواست تسلیم شود او نیز سران سپاه و وزرا را برای تعیین تکلیف ومشورت فرا خواند. فریاد امیردلاور، موسی برخاست که می گفت: « بگذارید پادشاه مسیحیان بداند که عرب برای اسب سواری ونیزه اندازی متولد شده است. اگر چشم به شمشیرهای ما دوخته، باید آنها را دریافتکند وبسیار هم گران دریافت نماید، اما من بهتر میدانم که در ویرانههای غرناطه بمیرم، ولی در کاخهای مجلل، بحال ذلت درمقابل دشمن دینم، زنده نمانم ».
سخنان اوبا فریاد شادی افسران دیگر وحاضران تأیید شد. ابو عبدالله نیز متأثر شد وبه پادشاه مسیحی پیغام دادکه تا سرحد مرگ خواهند جنگید. آری چنین بودکهبارها این سردار رشید اسلام با سخنان خود روح دفاع و دلاوری را در قلبهای مرده و بیروح، زنده و بیدار کرد.
ولی افسوس! ملتی که زندگی باذلت دنیا را برمرگ با عزت در راه دین و اسلام ترجیح دهد، عاقبتی جز ذلت وشکست نخواهد داشت.
هنگامیکه بعد از مدتی مسلمانان حاضر به تسلیم شهر و پذیرفتن شروط نصاری شدند- شروط این پیمان درکتاب « نهایه الاندلس وتاریخ العرب المنتصرین » آمده- و وزرا درآن لحظهی حساس تشکیل جلسه داده بودند تا شروط تسلیم را امضاء ودولت وملت خود را محکوم به محو ونابودی نمایند، بسیاری ازحضّار نتوانستند جلوی گریه ونالهی خود رابگیرند. ولی موسی که تا آن لحظه گرفته وساکت بود، خطاب به حضّارگفت: « ای بزرگان! شیون کار زنان وکودکان است. ما مردیم وجانهایی داریم که برای ریختن خون آفریده شده است.نه برای ریختن اشک. من میبینم که ملت چنان روحیهی خودرا باختهکه محال است بتوانیم غرناطه را نجات دهیم. ولی یک چیز برای مردان بزرگ وجود دارد وآن هم مرگ شرافتمندانه است. پس بگذارید درحال دفاع از آزادی و انتقام مصائب غرناطه جان بدهیم. عنقریب سرزمین ما فرزندان خود را از زنجیر بیداد دشمن غالب، آزاد خواهد ساخت. اگر یکی از ما نتواند قبری بیابد، که در آن استخوانهایش را بپوشاند. ولی آسمانی که او را بپوشاند، معدوم نمیشود. خدا نکند، بگویند اشراف غرناطه ترسیدند از اینکه در راه دفاع از آن بمیرند ».
سپس موسی ساکت شد وسکوت مرگ بار بر مجلس حکمفرما شد. ابوعبدالله نگاهش را به اطراف برگردانید، دیدکه یأس برهمه چیره شده و هرگونه حماسهای ازدلهای شکسته فروکش کرده. فریاد الله اکبر و لااله الاالله سر داد وفرمود: چیزی جلوی مشیت خداوندی را نمی گیرد. وبه دنبال او همگی اهل مجلس نیز فریاد زدند وذلت خود را به پای تقدیر نهادند.
وقتی موسی دید آنها میخواهند شروط تسلیم را امضاء کنند. برخاست وبا خشم فریاد زد:« خود را فریب ندهید، مپنداریدکه مسیحیان به پیمان خود عمل خواهند کرد وبه پادشاهشان اعتماد نکنید، مرگ کمترین چیزی است که ما از آن می ترسیم، شهرهای ما را غارت و ویران خواهندکرد، مساجد ما را آلوده وبه زنان ودختران ما تجاوز خواهندکرد. آنچه ما در پیش روی داریم، ستمی فاحش، تعصبی وحشیانه، تازیانه وزنجیرها، زندان، سربریدن وسوختنهاست. اینها مصائبی است که در پیش روی داریم وهدیهی اشخاص ضعیفی است که امروز نمیخواهند با عزت بمیرند.
اما بخدا سوگند من هرگز آن روز را نخواهم دید ».
سپس ناراحت وغمگین مجلس را ترک گفت و به خانه رفت، سلاح پوشید وسوار بر اسب عزیزش پس از پیمودن خیابانهای غرناطه از دروازه «النبیره» خارج شد. ویک تنه برسپاهیان مسیحی حمله کرد تا شهید شد.
بدینگونه غرناطه سقوط کرد و در روز دوم ربیع الاول سال ۸۹۷ هـ .ق مسیحیان وارد آن شدند. پرچم مسیحیت در بالای این نقطه از قلمرو اسلام برافراشته شد و اینگونه عمردولت اسلامی در اندلس به پایان رسید.
آری! این بود سرگذشت اسف بار و دلخراش غرناطه، و این بود داستان قهرمان آن، موسی بن ابی الغسان. داستان قهرمانی مسلمانی که بهترین نمونهی دلاوری وزیباترین معنی فداکاری، خلوص، جانبازی وشهامت بود.
حافظ عبدالواحد دهواری