در زمان خلافت سیدنا عمربن خطاب (رضی الله عنه) دامنه ی فتوحات اسلامی در سرزمین شام گسترش یافت تا به بیت المقدس که مسجد الاقصی در آن قرار دارد رسید.
در اینجا بود که فرمانروایان مسیحی که بر سرزمین شام و روم حکومت می کردند در خواست کردند که باید خلیفۀ مسلمانان شخصاً حضور داشته باشد و قرارداد صلح را به دست خود بنویسد تا کلیدهای مسجد الاقصی را به وی تحویل دهند. زیرا تحویل بیت المقدس و مسجد الاقصی به این آسانی نیست. قدس با شهرهای دیگر فرق می کند. شهرهای دیگر از منزلت و جایگاه قدس برخوردار نیستند. مسجد الاقصی مکانی است که به دست مبارک حضرت سلیمان بنا شده و پیامبران بعدی در آن نماز خوانده اند. پس اگر لازم است که بیت المقدس تسلیم مسلمانان گردد، باید خلیفۀ مسلمانان شخصاً آن را تحویل بگیرد.
فرمانده ی لشکر مسلمانان ابوعبیده (رضی الله عنه) این مطلب را به امیر المؤمنین گزارش می دهد و می گوید: فتح بیت المقدس بستگی به حضور شخص خلیفه دارد.
سیدنا عمر (رضی الله عنه) همانطور که در سایر کارهای مهم و سرنوشت ساز خلافت با اصحاب مشورت می کرد، در این باره هم مسئله را به شور گذاشت. عده ای رأیشان این بود که لازم نیست خلیفه به بیت المقدس برود، چون معتقد بودند که نباید به مسیحیان بها داد، ولی سیدنا علی (رضی الله عنه) نظر به رفتن خلیفه داد و گفت: هم شرافت و منزلت قدس و مسجدالاقصی در نظر گرفته میشود و هم کار مسلمانان راحت می گردد.
لازم است در اینجا نگاهی به سفر امیر المؤمنین به شام داشته باشیم.
آری، او فردی است که دو ابر قدرت آن زمان یعنی ایران و روم از ترسش آرام و قرار نداشتند. هیبت نام او گوش ها و قلب ها را پر نموده بود.
درآن زمان اگر پادشاهی یا حاکمی به شهر یا استانی سفر می نمود خبر در همه جا پخش می شد و چشم ها منتظر دیدن حاکم و همراهان و شکوه جلالش می شد و اخبار این سفر های شاهانه در صدر اخبار رسانه های خبری قرار می گرفت و جایگاه ویژه ای را در کتاب های تاریخ و سیرت به خود اختصاص می داد و مردم آن را برای هم روایت می کردند و با دیدهی تحسین به آن مینگریستند.
حال قدرتمند ترین حاکم وقت می خواهد به شهری که از دیر باز تحت استعمار دیگران بوده است مسافرت کند!
در واقع ماجرای مسافرت عمر فاروق (رضی الله عنه) برعکس سفرهای شاهان و تجربه های مکرر تاریخی است. برای روشن شدن موضوع جریان سفر را با هم مطالعه می کنیم:
سیدنا عمر (رضی الله عنه) در این سفر بر شتری خاکستری رنگ سوار بود. سر مبارکش برهنه و در زیر آفتاب سوزان خورشید می درخشید.
شتر رکاب نداشت و پاهای مبارک از دو طرف آویزان بود.
زیر اندازی پشمی داشت، وقتی بر شتر سوار می شد زین او بود و وقتی از آن پیاده می شد فرش وی. خورجین شترش از پوست یا برگ خرما بود. وقتی سوار می شد خورجین و وقتی پیاده می گشت آن را زیر سرش قرار می داد.
پیراهنی از کرباس به تن داشت که به علت کهنگی پاره شده بود، پیراهن دیگری نیز نداشت، وقتی به بیت المقدس رسید گفت: رئیس این منطقه را صدا کنید و وقتی حاضر شد به او گفت: پیراهنی به من امانت دهید و پیراهنم را بشوئید و پارگیش را بدوزید.
پیراهنی کتانی برایش آوردند، از آنها پرسید: این چیست؟ گفتند: کتان است. گفت: کتان دیگر چیست؟ برایش توضیح دادند.
پیراهنش را کشید و پیراهن دیگر بر تن کرد.
بعد از اینکه پیراهن شسته و وصله زده شد، دوباره پیراهن خودش را بر تن نمود. حاکم آن منطقه که مسیحی بود گفت: شما پادشاه عرب ها هستید. مناسب نیست در این سرزمین چنین لباسی بر تن داشته باشید و مرکب شما شتر باشد. اگر اسب ترکی سوار شوید به چشم رومی ها بهتر است.
در جواب گفت:
ما قومی هستیم که خداوند با اسلام ما را عزت داده است و عزت را غیر از خدا و اسلام نمی خواهیم.
آری، حال امیرالمؤمنین، خلیفه مسلمانان سیدنا عمربن خطاب (رضی الله عنه) که خواب از چشم بزرگترین پادشاهان وقت گرفته و آوازه ی فتوحات او همه ی جهان را پر کرده بود، این چنین بود.
آری عزیزان، این سفر از مدینه به بیت المقدس است که از میان شهر های بزرگ و پیشرفته آن زمان می گذرد و چشم ها از نزدیک او را زیر نظر دارند و به او خیره می شوند. چه راست گفته است خدای بزرگ آنجا که می فرماید: «و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین و لکن المنافقین لا یعلمون» [منافقون: ۸]؛ «عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولیکن منافقان نمی دانند.»
نویسنده: علامه سید ابوالحسن ندوی رحمه الله (داستانهای شیرین تاریخی)
ترجمه: عبدالله تیموری