((اکنون مردی از اهل بهشت بر شما وارد می شود)). رسول اکرم صلی الله علیه وسلم
مژده بهشت
روزی رسول اکرم صلی الله علیه وسلم با اصحابش نشسته بودند، سپس آن حضرت صلی الله علیه وسلم نگاهش را به آسمان دوخت وسکوت همه چیز را فرا گرفته بود، یارانش به او نگاه کردند منتظر بودند که چه می گوید: تا اینکه او نگاهش را به سوی آنها انداخت وفرمود: ((اکنون مردی از اهل بهشت برشما وارد می شود))[۲].
یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم به این طرف و آن طرف نگاه می کردند تا این مرد خوش قسمت ومژده داده شده به بهشت را ببینند. لحظاتی گذشت که سعد بن ابی وقاص بر آنها وارد شد، عبدالله بن عمرو بن عاص به سوی او رفت واو را به گوشه ای برد واز این مقام بلندی که خداوند به او عنایت کرده بود جویا شد از او پرسید که چه عبادتی انجام میدهد که پیامبر صلی الله علیه وسلم به او مژده بهشت داده است. سعد گفت: ((عبادتی که همه مان انجام می دهیم من بیشتر از آن انجام نمی دهم اما کینه وبدخواهی مسلمانی را در دل ندارم)).
آری، چنین بود سعد بن ابی وقاص دایی پیامبر، روزی سعد از روبرو می آمد، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: ((این دایی من است اگر کسی که دایی اش از او بهتر است به من نشان بدهد))[۳].
اما سعد بن ابی وقاص چگونه کسی است؟
سعد بن ابی وقاص صحابی بزرگوار از خاندان بنی زهره بود، بنی زهره خاندان آمنه بنت وهب مادر پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند وپیامبر صلی الله علیه وسلم به خویشاوندان مادرش افتخار می کرد.
او سعد بن ابی وقاص امیر ابواسحاق قریشی زهری مکی یکی از ده نفری است که پیامبر صلی الله علیه وسلم به آنها مژده بهشت داده بود ونیز یکی از اولین افرادی است که به اسلام روی آورد ویکی از شرکت کنندگان در جنگ بدر وصلح حدیبیه ونیز یکی از اعضای شورای شش نفره که حضرت عمر رضی الله عنه برای خلافت بعد از خود انتخاب کرده بود، می باشد[۴].
مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بن عبدشمس بن عبدمناف بود. سعد در هفده سالگی به دین اسلام گروید، قدی کوتاه داشت و دارای اندامی درشت وکلفت وموهای زیادی بود[۵].
سعد فرزند مالک بن اهیب بن عبدمناف ابن زهره است.
احادیث زیادی از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت نموده است پانزده حدیث از احادیث او را بخاری ومسلم به اتفاق روایت کرده اند وپنج حدیث فقط بخاری روایت کرده است وهیجده حدیث مسلم به تنهایی از سعد روایت کرده است. اسلام آوردن سعد ومخالفت کردن مادرش داستان زیبایی دارد.
داستان اسلام آوردن سعد رضی الله عنه
اسلام آوردن سعد داستان زیبایی دارد که خودش آن را چنین روایت می کند: سه شب قبل از اینکه مسلمان بشوم در خواب دیدم که گویا من در میان امواج خروشان وظلمانی دریا در حال غرق شدن هستم. در این هنگام میان امواج غوطه می خوردم، چشمم به نور ماه درخشانی افتاد به سوی آن حرکت کردم. دیدم چند نفر قبل از من خود را به آن ماه رسانده اند. آنها زید بن حارثه وعلی بن ابی طالب و ابوبکر صدیق رضی الله عنهم بودند، من به آنها گفتم: شما کی به اینجا آمده اید؟! درجواب گفتند: همین حالا.
در فردای آن روز خبر شدم که پیامبر صلی الله علیه وسلم مخفیانه به اسلام دعوت می دهد، دانستم که طبق خوابی که دیده ام خداوند اراده خیر نسبت به من دارد ومی خواهد مرا به وسیله پیامبر از تاریکیها برهاند وبه سوی نور هدایتم بدهد. شتابان خود را به پیامبر صلی الله علیه وسلم در یکی از دره های مکه به نام جیاد، رساندم او نماز عصر را خوانده بود من آنجا اسلام آوردم، در اسلام آوردن به جز افرادی که در خواب دیدم هیچ کسی بر من پیشی نگرفته بود.
خداوند نعمت اسلام را به سعد ارزانی نمود، اما اسلام آوردن او باعث مشکلاتی برای او در خانه اش شد، اما این مشکلات از جانب چه کسی بود، همه از جانب مادرش بود. ادامه داستان را پی می گیریم.
پیروی در گناه هرگز
مشکلاتی که برای سعد بعداز پذیرفتن دین اسلام پیش آمد، اولین کسی که مشکل ایجاد می کرد مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بود. سعد می گوید: مادرم چون از اسلام آوردن من خبر شد، خشم او به جوش آمد، من جوانی بودم که با مادرم به مهربانی رفتار می کردم مادرم نزد من آمد وگفت: سعد این چه دینی است که تو آن را پذیرفته ای واز دین پدر ومادرت روی گردانده ای؟ سوگند به خدا یا دین جدید را رها میکنی یا من نه آب می نوشم ونه غذا می خورم تا بمیرم، آنگاه دل تو در اندوه تکه پاره خواهد شد وبرکاری که کرده ای پشیمان خواهی شد ومردم تا ابد بر تو عیب خواهند گرفت. سعد می گوید من گفتم: مادرم چنین کاری نکن من برای هیچ چیزی از دین خود دست بر نمی دارم. اما مادرش تهدیدش را عملی کرد و اعتصاب غذا نموده چند روزی آب وغذا نخورد تا اینکه بدنش لاغر وپژمرده شد وتوان ونیرویش را از دست داد، من لحظه به لحظه نزد او می آمدم که آبی بیاشامد یا غذایی بخورد.
اما مادرم همچنان از خوردن غذا وآشامیدن آب خودداری می ورزید وسوگند می خورد که همچنان اعتصاب آب وغذا را ادامه خواهد داد، تا اینکه بمیرد یا من از دینم دست بردار شوم. در این هنگام به او گفتم: مادرم با اینکه تو را خیلی دوست دارم اما خدا وپیامبرش را از تو بیشتر دوست دارم. سوگند به خدا اگر هزار جان داشته باشی ویکی را پس از دیگری از دست بدهی من دین خود را برای هیچ چیزی ترک نخواهم کرد. هنگامی که مادرم دید من قاطعانه سخن می گویم تسلیم شده و با اینکه نمی پسندید خوردن ونوشیدن را آغاز کرد وخداوند در مورد ما آیه نازل فرمود:
﴿وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا﴾ (العنکبوت: ۸)[۶].
((اگر والدین تلاش کنند که تو با من کسی را شریک بگیری که درباره آن علم نداری، از آنان اطاعت نکن البته در دنیا به خوبی با آنان رفتار کن)).
اینگونه سعد با مادرش رفتار کرد ومادرش او را در تنگنا قرار داده بود. اما اسلام از اطاعت فرزندان از والدین در جایی که گناه است نهی فرموده است، اگر سعد از مادرش اطاعت می کرد از دستور خداوند سرپیچی می نمود ودینی را که به آن ایمان آورده بود رها می کرد، بنابر این پیروی هیچ کس در گناه ومعصیت خداوند جایز نیست.
فرمانده مجاهد
عبدالرحمن بن عوف بسیار زیبا سعدبن ابی وقاص را توصیف نموده است او می گوید: ((دستان سعد چون چنگال شیر اند)). آری، سعد شیری بود در برابر دشمنان خدا. در جنگ بدر، سعد بن ابی وقاص و برادرش عمیر از خود شهامت جاودانی به یادگار گذاشتند، سعد در آن روز نوجوانی کوچک بود کمی از سن بلوغش گذشته بود هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وسلم از لشکر مسلمین بازدید به عمل آورد عمیر خودش را مخفی می کرد از ترس اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم به سبب کم سنی به او اجازه شرکت در جنگ ندهد، اما پیامبر صلی الله علیه وسلم او را دید واو را رد کرد، عمیر به شدت گریه کرد طوری که دل پیامبر صلی الله علیه وسلم به حالش سوخت و به عمیر اجازه شرکت در جهاد وکسب افتخار مبارزه در راه خدا را داد، در این هنگام سعد نگاهی مسرت آمیز به عمیر انداخت. هر دو با هم برای جهاد در راه خدا حرکت کردند، هنوز جنگ به پایان نرسیده بود که سعد متوجه شد برادرش عمیر بن ابی وقاص شهید شده است، سعد از خداوند اجر وپاداش عمیر را طلب کرد وصبر پیشه کرد.
در جنگ احد مردم شکست خورده به عقب برگشتند. تقریبا ده نفر در کنار پیامبر صلی الله علیه وسلم باقی مانده بودند، از میان این افراد یکی سعد بن ابی وقاص بود که مقاومت کرد واز پیامبر صلی الله علیه وسلم با تیرکمانش محافظت می نمود او هر تیری که میزد یکی از مشرکین را از پای در می آورد. وقتی پیامبر صلی الله علیه وسلم دید که او چنین دقیق تیراندازی می نماید او را به تیراندازی بیشتر تشویق نمود وفرمود: ((تیر بزن سعد… تیراندازی کن پدر ومادرم فدایت باد)). سعد در طول زندگی همواره به این جمله پیامبر صلی الله علیه وسلم افتخار می کرد و میگفت: پیامبر صلی الله علیه وسلم برای هیچ کس پدر و مادرش را فدا نکرده اما به من این جمله را گفت: ((پدر ومادرم فدایت باد)).
درجنگ قادسیه سعد قهرمانی دلیر وشجاع بود وبا مهارت شگفت انگیزی جنگ را اداره می نمود وسپس از آن جا به سوی مدائن حرکت کرد.
وفات سعد رضی الله عنه
هفتاد وچند سال از عمر سعد می گذشت تا اینکه در سال پنجاه وهفت هجری به دیار باقی شتافت وجان به جان آفرین تسلیم نمود و در مسجد پیامبر صلی الله علیه وسلم بر او نماز خوانده شد. او وصیت کرده بود تا او را در جبه ای پشمی کفن کنند وگفت: من در جنگ بدر همین جبه را پوشیده بودم وبا مشرکین می جنگیدم و این را برای چنین روزی مخفی نگاه داشته ام.
خداوند از سعد و از تمام یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم راضی وخشنود باد.
[۲] کنز (۳۷۱۱۶). [۳] حاکم ۳/۴۹۸، بخاری ۳۷۵۷٫ [۴] سیر اعلام النبلاء، ترجمه ۵ ج ۱ ص ۹۳٫ [۵] طبقات ابن سعد ج ۱ ص ۱۰۱٫ [۶] نگاه کنید مسند احمد ج ۱ ص ۱۸۲-۱۸۱، ومسلم در جهاد وفضائل سعد بن ابی وقاص.