کسی از ما صهیب رومی را نمی شناسد؟ و قسمتی از داستان و شمه ای از زندگی او را نمی داند؟!
ولی اکثر ما نمی دانیم که صهیب رومی، رومی نبود؛ بلکه از اصل و نژاد عربی خالص، پدرش نمیری و مادرش تمیمی بود.
این که صهیب به روم منتسب است داستانی است که هنوز تاریخ آن را در حافظه دارد و قصه را بازگو می کند.
در حدود دو دهه قبل از هجرت، سنان بن مالک از طرف کسری پادشاه فارس حکومت«ابله» را در دست داشت.
یکی از عزیزترین فرزندانش، پسری بود که کمتر از پنج سال داشت به نام صهیب. صهیب دارای چهره ای گلگون و موی قرمز بود، او طفلی پر نشاط و پر خروش بود، دارای دو چشم آبی بود که زیرکی و نجابت از آن مشاهده می شد.
علاوه بر این، بچه ای شوخ طبع و سبک روح بود و همیشه قلب پدر را شاد و مسرور می کرد و بار سنگین و هموم مملکت را از دوش بر می داشت.
مادر صهیب با پسر کوچولو و جمعی از خدمه و اطرافیان برای استراحت به دهکده«ثنی» در خاک عراق رفت. بعد از مدتی گروهی از افراد مسلح ارتش روم، به دهکده حمله بردند؛ نگهبانان و محافظان را کشتند و اموال را به غارت بردند و زن و اطفال را به اسارت گرفتند.
از جمله اسیر شدگان یکی هم صهیب بود.
در سرزمین روم صهیب در بازار برده فروشان فروخته شد. و مانند هزاران برده ی دیگر که کاخ های روم از آن ها پر بود، صهیب دست به دست می گشت و از خدمت مالکی، به خدمت دیگری در می آمد.
صهیب مجال و فرصت یافت در اعماق جامعه ی روم نفوذ کند و از کنه و ماهیت آن سر در آورد و از داخل به آن آشنا شود، با چشم خود می دید در کاخ ها چه رذایل و زشت کاری هایی لانه کرده و جریان دارد، و با دو گوش خود می شنید چه جنایت ها و ستمی رخ می دهد. بدین سبب از آن جامعه بیزار بود و با دیده ی حقارت به آن می نگریست . و با خود می گفت :
مگر طوفان چنین مجتمعی را از آلایش پاکیزه کند.
با این که صهیب در خاک روم بزرگ شد و در میان رومیان به سن جوانی رسید و با این که زبان عربی را فراموش کرده بود یا این که نزدیک بود فراموش کند اما هرگز فراموش نکرده بود که فردی عرب و از فرزندان صحرا می باشد.
هرگز از اشتیاق و آرزویش به آزادی از یردگی و پیوستن به قوم خود کاسته نشد. گفته و سخن یکی از کاهنان نصاری که به یکی از صاحبان صهیب گفته بود اشتیاق و علاقه ی او را به سرزمین عرب بیشتر کرده بود.