امامی که مستقل بود، اقیانوسی بی کران و صاحب مهارت ها و آگاهی های بسیار ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح بن خلف بن معدان بن سفیان بن یزید فارسی الاصل, سپس اندلسی، قرطبی و یزیدی غلام امیر یزید بن ابوسفیان بن حرب اموی -رضی الله عنه- معروف به یزید الخیر. نائب امیرالمؤمنین ابوحفص در دمشق، فقیهی حافظ، متکلم و ادیب و وزیری ظاهری. نخستین کسی از صحابه که وارد اندلس شد حاکم اندلس، عبدالرحمن بن معاویه بن هشام؛ معروف به داخل بود .
ابومحمد در سال سیصد و هشتاد و چهار هجری قمری در شهر قرطبه متولد شد.
او در یک زندگی پر از نعمت و رفاه بزرگ شد. دارای هوش بسیار و ذهن فعالی بود و کتاب های ارزشمند بسیاری نوشت. پدرش از بزرگان اهل قرطبه بود و در در دولت عامری سمت وزارت را به عهده داشت. ابومحمد نیز در همان جوانی به وزارت منصوب گشت. در همان ابتدا در ادبیات و اخبار گذشتگان و شعر، در منطق و اجزاء فلسفه به استادی رسید و تاثیری بر وی نهاد، که ایکاش از شر آن در امان می ماند. این علم وی را در نگارش کتاب هایی مساعدت کرد که در آن رویکرد قابل توجهی به علم منطق، که آن را بر دیگر علوم برتر می دانست، داشت. او علم منطق را در رأس علوم اسلامی می دانست و رنج های بسیاری را به خاطر آن متحمل گشت. در علوم نقلی تبحر فراوانی یافت، بطوریکه کسی مانند وی ماهر در آن یافت نمی شد و در فروع دین، و نه در اصول، بسیار در اندیشه ی ظاهری زیاده روی نمود.
می گویند: او ابتدا بر اساس فقه شافعی عمل می نمود و سپس اجتهادش او را به این اندیشه رسانید که بطور کامل قیاس را؛ چه آشکار و چه پنهان، نفی کند و تنها ظاهر نص و عموم کتاب و حدیث را قبول داشته باشد و معتقد به برائت اصلی و استصحاب حال باشد و در این زمینه کتاب های بسیار نوشت و بر این عقید مناظره ها نمود و درشت گویی و قلمفرسایی ها کرد و در ارتباط با امامان مذاهب ادب و احترام را کنار نهاد و درعوض به عبارات ناخوشایند و ناسزا و سخنان ناروا درباره ی ایشان پرداخت، کار به جایی کشید که دسته هایی از مسلمانان از نوشته های وی رویگرداندند و او را رها ساخته و از وی گریختند و زمانی مورد آزار قرار گرفت. برخی از علما به او توجه کرده و در کارهایش به قصد انتقاد و بهره بردن و گرفتن و نیز مواخذه نمودن جستجو و تحقیق نمودند و در آن مروارید گرانبهایی را یافتند که در پوسته ای بی ارزش پیچیده شده است. بنابراین گاه از آن به وجد می آمدند و گاه خرسند می گشتند و گاه از یکه تازی او به تنگ می آمدند. روی هم رفته کمال و توانایی اش مورد توجه بود. سخن هرکس را که می خواست می پذیرفت یا رها می نمود جز رسول خدا -صلى الله علیه وسلم.
در تمامی علوم دست می برد و تبحر کسب می نمود. در نقل احادیث مهارت بسیار داشت و در نظم و نثر یدطولایی داشت. انسانی دیندار و بسیار خیر بود و اهداف زیبایی در سر داشت و نوشته هایش مفید بود. علاقه ای به ریاست نداشت و در خانه می ماند و سرگرم علم و دانش می ماند. ما درباره ی او زیاده روی نمی کنیم، بزرگانی پیش از ما او را ستوده اند:
ابو حامد غزالی می گوید: درباره ی اسماء خداوند -تعالى- کتابی را یافتم که ابومحمد بن حزم اندلسی آن را نگاشته و نشانه ی قدررت بالای حفظ و حضور ذهن بسیار او است.
امام ابوالقاسم صاعد بن احمد می گوید: ابن حزم در بین همه ی اهالی اندلس علوم اسلامی را بیشتر در خود گردآورده بود و علوم سخنوری او وسیع تر از همگان بود و در علم بلاغت و شعر ذوق زیادی داشت و دارای شناخت فراوانی بر زندگینامه ها و اخبار گذشتگان بود. پسر او درباره ی چهارصد تالیف پدرش، ابومحمد، به من خبر داد که بالغ بر هشت هزار صفحه بود.
ابوعبدالله حمیدی می گفت ابن حزم حافظ حدیث و فقه بود و احکام را از کتاب و سنت استنباط می نمود، در انواع علوم خود را مشغول می داشت، به علم خویش عمل می کرد، کسی را مانند او ندیده ام که هوش، سرعت حفظ، تقوا و دینداری همه راباهم داشته باشد. در ادبیات و شعر شایستگی و ذوقی سرشار داشت، هرگز کسی را ندیده ام که مانند وی با چنان سرعتی بصورت فی البداهه شعر بسراید. شعرهای بسیاری دارد که آن ها را بر اساس حروف الفبا جمع کرده است.
ابوالقاسم صاعد می گوید: پدر وی ابوعمر یکی از وزرای منصور محمد بن ابوعامر و مدبر دولت مؤید بالله بن مستنصر مروانی بود و سپس وزارت مظفر و آنگاه ابومحمد وزارت مستظهر عبدالرحمن بن هشام را به عهده گرفت. بعد از مدتی از این شیوه دست کشید و به علوم شرعی روی آورد و به علم منطق توجه نمود و در آن مهارت یافت و سپس از آن هم روی برگرداند. – به عقیده ی من: وی تا وقتی که در درونش امور و انحرافاتی از سنت رشد ننمود از علم منطق روی برنگرداند.
او آن چنان به علوم اسلامی روی نمود که تا آن زمان در اندلس کسی به آن حد نرسیده بود.
یسع ابن حزم غافقی درباره ی ابومحمد چنین می گوید: محفوظات وی دریایی مواج و جویباری روان است که از دریای او گوهرهای حکمت بیرون آید و بر گذار آن گیاهان و درختان پربار در بهشت اراده و توانایی روییده است. دانش مسلمین را فراگرفته است و بر همه ی اهل دین سبقت گرفته است. کتاب “الملل والنحل” را به رشته ی تحریر درآورد. دورانی که ابن حزم دیندار نبود لباس ابریشم می پوشید و بر جایی جز تخت راضی نمی شد. به عنوان سفیر برگزیده شد و به نیکی از عهده ی آن برآمد و به قصد “بلنسیه” به راه افتاد که مظفر، یکی از بزرگان، در در آن جا بود. عمر بن واجب در مورد او برایم چنین نقل کرد: وقتی که ما نزد پدرم در بلنسیه بودیم و او دروس مذهبی می داد؛ ابومحمد بن حزم آن را شنیده و شگفت زده شد و از یکی از حاضران یک مسأله ی فقهی پرسید. به او پاسخ دادند ولی او بدان پاسخ اعتراض کرد و بعضی از حاضران به او گفتند: این علم در حیطه ی کاری تو نیست. او هم برخاست و به منزلش رفت و در آن جا خودش را حبس نمود و از گریستن بازنایستاد. پس از چند ماه وقتی به همانجا بازگشتیم و او به خوبی با آنان مناظره نمود و گفت: من دنباله ی حقیقت را می گیرم و اجتهاد کرده و به مذهب خاصی مقید نیستم.
آری،آنکه به درجه ی اجتهاد برسد و عده ای از ائمه نیز به این موضوع گواهی بدهند، تقلید برای وی جایز نیست، همچنان که فقیه تازه کار و فرد معمولی که قسمتی یا بخش زیادی از قرآن را حفظ نموده باشد به هیچ وجه حق اجتهاد ندارد، اگر هم بخواهد این کار را بکند چگونه اجتهاد می کند و چه خواهد گفت؟ براساس چه دلایلی؟ چگونه پرواز می کند درحالیکه هنوز پر در نیاورده است؟
بخش سوم آنکه: فقیه بسیار محتاط و دارای فهم والا و محدث که خلاصه ای از فروع و کتابی هم از قواعد اصول را آموخته و حفظ دارد، و نحو را خوانده و در کارهای حسنه مشارکت کرده و قرآن را حفظ نماید و درعین حال به تفسیر بپردازد و توان مناظره داشته باشد حائز رتبه ای از اجتهاد مقید شده است و دارای اهلیت بازنگری در دلایل ائمه را دارا می باشد و هرگاه درباره ی مسأله ای حقیقت برای وی روشن گشته نص آن برایش اثبات شده باشد و یکی از ائمه ی معروف مانند ابوحنیفه، مالک، ثوری، اوزاعی، شافعی، ابوعبید، احمد یا اسحاق بدان عمل نموده باشند. او نیز در این مورد پیرو حق بوده و دنباله رو رخصت ها نباشد و پارسایی پیشه کند؛ پس از آشکار شدن حجت ها و دلایل دیگر برای وی روا نیست که تقلید کند.
ولی چنانچه بیم آن داشته باشد که بعضی از فقها بر سر این حکم به نزاع پرداخته و داد و فریاد می نمایند آن را پنهان داشته و آن را بروز ندهد. ممکن است فرد به خودش مغرور شده و بخواهد ابراز وجود نماید و درنتیجه درچار مشکل شده و نیاتش را به امیال پنهانی خویش آغشته می کند. چه بسیار کسانی که به نام حق و حقیقت داد سخن داده اند و امر به معروف نموده اند ولی خداوند به خاطر آن که نیت نادرست و گرایش به برتری و ریاستی که داشته اند کسانی را بر ایشان مسلط ساخته تا آزارشان دهد. این همان بیماری پنهانی است که در درون جان فقها و ثروتمندانی که بذل و بخشش می کنند و صاحبان وقف ظاهر صلاح و همچنین به نهانگاه سینه ی سربازان و امرا و مجاهدان سرایت می نماید و آنان را می بینی که با دشمن روبرو می شوند و دو گروه باهم می ستیزند و در اندرون سینه هایشان کبر و اظهار شجاعت می خلد تا دیگران تعریف و تمجید شان کنند، و همچنین خودبینی و پوشیدن لباس های جامه های فاخر و زردوخت و کلاه خودهای آراسته و زره های آهنین بر تن های پر از تکبر و اسبان آزین بسته و گذشته از آن برهم زدن نماز، ستم بر رعیت و می خوارگی که می کنند، چگونه یاری و پشتیبانی می شوند؟ چگونه است که خوار و زبون نمی گردند؟
پروردگار! دین خویش را یاری رسان! و بندگانت را پیروز گردان!
آنکه علم را برای عمل بدان فراگیرد، دانشش وی را فروتن و شکسته می سازد و بر حال خویش می گرید. ولی آنکه علم را برای جایگاه خویش در مدرسه و افتا و فخر و ریا فراگیرد، خود را بی خرد جلوه داده و دوروی ورزیده است. مردم را ناچیز پنداشته و کبر و خودپسندی اش او را نابود کند و مردمان را دشمن خویش دارد. آری :”قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا” یعنی: « که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد. و هر که آلودهاش ساخت قطعا درباخت.» آنکه نفس خود را با گناهان و نافرمانی پروردگار بیالاید، نفس خویش را دشمن اصلی خود قرار داده است.
شیخ عزالدین بن عبدالسلام – یکی از مجتهدین- می گوید در میان کتاب های علمی اسلامی کتابی مانند “المحلى” نوشته ی ابن حزم و کتاب “المغنی” شیخ موفق الدین را ندیده ام.
به عقیده ی من سخن شیخ عزالدین کاملاً درست است. سومین کتاب “السنن الکبیر” نوشته ی بیهقی و چهارمین کتاب “التمهید” ابن عبدالبرمی باشد. بنابراین آنکس که این کتاب ها را گردآورد و از مفتیان بزرگ باشد و آن ها را پیوسته بخواند یک عالم راستین است.
ابن حزم تالیفات مهمی دارد که بزرگ ترین آن ها کتاب “الإیصال إلى فهم کتاب الخصال” حاوی پانزده هزار صفحه و کتاب “الخصال الحافظ لجمل شرائع الإسلام مشتمل بر دو جلد، کتاب “المجلى” درباره ی فقه یک جلد، کتاب “المحلى فی شرح المجلى بالحجج والآثار” هشت جلد، کتاب “حجه الوداع” محتوی یکصد و بیست صفحه، کتاب “قسمه الخمس فی الرد على إسماعیل القاضی” یک جلد، کتاب “الآثار التی ظاهرها التعارض ونفی التناقض عنها” حاوی یک هزار صفحه که البته آن را به پایان نرسانیده است، کتاب “الجامع فی صحیح الحدیث” بدون اسانید، کتاب “التلخیص والتخلیص فی المسائل النظریه”، کتاب “ما انفرد به مالک وأبو حنیفه والشافعی”.
همچنین کتاب های “مختصر الموضح” ابوالحسن بن المغلس ظاهری یک جلد، کتاب “اختلاف الفقهاء الخمسه مالک , وأبی حنیفه , والشافعی , وأحمد , وداود”، کتاب “التصفح فی الفقه” یک جلد، کتاب “التبیین فی هل علم المصطفى أعیان المنافقین” مشتمل بر سه جزء، کتاب “الإملاء فی شرح الموطأ” حاوی یک هزار صفحه، کتاب “الإملاء فی قواعد الفقه” مشتمل بر یک هزار صفحه، کتاب “در القواعد فی فقه الظاهریه” شامل یک هزار صفحه، کتاب “الإجماع” شامل دو جلد، کتاب “الفرائض” یک جلد، کتاب “الرساله البلقاء فی الرد على عبد الحق بن محمد الصقلی” دو جلد، کتاب “الإحکام لأصول الأحکام” دو جلد، کتاب “الفصل فی الملل والنحل” شامل دو جلد کتاب بزرگ، کتاب “الرد على من اعترض على الفصل” یک جلد، کتاب “الیقین فی نقض تمویه المعتذرین عن إبلیس وسائر المشرکین” یک جلد کتاب بزرگ، کتاب “الرد على ابن زکریا الرازی” حاوی یکصد صفحه، کتاب “الترشید فی الرد على کتاب “الفرید” لابن الراوندی فی اعتراضه على النبوات” یک جلد، کتاب “الرد على من کفر المتأولین من المسلمین” یک جلد، کتاب “مختصر فی علل الحدیث” یک جلد، کتاب “التقریب لحد المنطق بالألفاظ العامیه” یک جلد، کتاب “الاستجلاب” یک جلد، کتاب “نسب البربر” یک جلد، کتاب “نقط العروس” شامل یک جلد، و غیره …
آثاری از ایشان که محدود به یک بخش می باشند: “مراقبه أحوال الإمام”، “من ترک الصلاه عمدا”، “رساله المعارضه” , “قصر الصلاه” , “رساله التأکید” , “ما وقع بین الظاهریه وأصحاب القیاس” , “فضائل الأندلس” “العتاب على أبی مروان الخولانی” , “رساله فی معنى الفقه والزهد” , “مراتب العلماء وتوالیفهم” , “التلخیص فی أعمال العباد” , “الإظهار لما شنع به على الظاهریه” , “زجر الغاوی” دو جزء، “النبذ الکافیه” , “النکت الموجزه فی نفی الرأی والقیاس والتعلیل والتقلید” یک جلد کوچک، “الرساله اللازمه لأولی الأمر” , “مختصر الملل والنحل” یک جلد، “الدره فی ما یلزم المسلم” دو جزء، “مسأله فی الروح”، “الرد على إسماعیل الیهودی الذی ألف فی تناقض آیات” , “النصائح المنجیه”، “الرساله الصُّمادحیه فی الوعد والوعید” , “مسأله الإیمان” , “مراتب العلوم” , “بیان غلط عثمان بن سعید الأعور فی المسند والمرسل” , “ترتیب سؤالات عثمان الدارمی لابن معین” , “عدد ما لکل صاحب فی مسند بقی” , “تسمیه شیوخ مالک” , “السیر والأخلاق” دو جزء، “بیان الفصاحه والبلاغه” , رساله فی ذلک إلى ابن حفصون , “مسأله هل السواد لون أو لا” , “الحد والرسم” , “تسمیه الشعراء الوافدین على ابن أبی عامر” , “شیء فی العروض” , “مؤلف فی الظاء والضاد” , “التعقب على الأفلیلی فی شرحه لدیوان المتنبی” , “غزوات المنصور بن أبی عامر” , “تألیف فی الرد على أناجیل النصارى “.
ابن حزم کتاب “رساله فی الطب النبوی” را نگشته است که در آن کتاب های خود درباره ی طب را نام برده است که از جمله ی آن ها موارد زیر می باشند: “مقاله العاده”، “مقاله فی شفاء الضد بالضد” , “شرح فصول بقراط” , وکتاب “بلغه الحکیم” , کتاب “حد الطب” و کتاب “اختصار کلام جالینوس فی الأمراض الحاده” , و کتاب”الأدویه المفرده” , “مقاله فی المحاکمه بین التمر والزبیب” , “مقاله فی النخل” و برخی دیگر از کتاب هایی از این دست. او به خاطر درشت گویی در مورد علما دچار رنج های بسیار شده و از زادگاهش تبعید شد و در روستایی که ملک خود وی بود ساکن شد و مسائلی برایش پیش آمدند؛ گروهی از پیروان مذهب مالکی علیه وی برخاستند و بین او و ابوالولید باجی مناظرات و کشمکش هایی پدید آمد. ملوک آن ناحیه از وی بدشان می آمد. دولت نیز ابن حزم را دور ساخت و چندین جلد از کتاب هایش را سوزانید و به بیادیه ی لبله در آن دهکده نقل مکان نمود.
ابوالقاسم بن بشکوال حافظ در کتاب”الصله” اش می گوید: قاضی صاعد بن احمد می گوید: ابن حزم به خط خویش بایم چنین نوشت: در بقرطبه و در کناره ی شرقی و اطراف منیه ی مغیره، قبل از برآمدن خورشید در آخرین لحظات شب چهارشنبه، آخرین روز رمضان سال سیصد و هشتاد و چهار و در برج عقرب، که مصادف با روز هفتم ماه نونیراست به دنیا آمدم.
صاعد می گوید: دستخطی از پسر وی، ابورافع به من رسید که در آن آمده بود که پدرش در شب یکشنبه، درحالیکه دو شب از ماه شعبان باقی مانده بود، و در سال چهارصد و پنجاه و پنج و در عمر هفتاد و یک سالگی دار فانی را وداع گفت. خداوند بر وی رحمت کند.
ترجمه: مسعود