این زن با ایمان،بغیر از غذایی که خودش یا برادرش تهیه میکرد(از ترس حرام بودن)غذای هیچکس دیگری را نمی خورد و معتقد بود که گرسنگی بهتر است از،خوردن غذای حرام یا مشکوک به حرام.
مُخه بن حارث شب ها مشغول بافندگی بود و روزها آن ها را برای فروش به بازار می برد. یک روز پیش امام احمد حنبل رفت و ازش سوال پرسید:شب ها در کنار نور شمع بافندگی می کنم،اما بعد از مدتی شمع تموم میشود و مجبورم زیر نور ماه، بقیه کارو انجام بدم. اما می ترسم ،آن قسمتی از بافندگی که زیر نور ماه انجام میدهم (به علت نور کم) خراب بافنده شود.آیا باید با همان قیمت سابق بفروشم؟امام احمد جواب داد که جایز نیست…سبحان الله از تقوا و پرهیزگاری این زن…
بعد از چند سال،زمانی که به رحمت خدا رفت،برادرش (بِشر) خیلی نارحت شد.مردم بهش گفتن که چرا انقد نارحتی؟ بِشر گفت: من برای خودم نارحتم…!! چونکه از بزرگان دین شنیدم: زمانی که یک نفردر انجام عبادات سست و ضعیف ایمان باشد. خداوند مونس و همدم چنین فردی را در دنیا ازش می گیره، و خواهرم مونس و همدم من در دنیا بود. و موقع مُردن همه مردم آن شهر در تشییع جنازه مُخه بن حارث شرکت کردند.