در حدیث آمده است: «ما، تنها چیزی میگوییم که پروردگارمان را خوشنود میگرداند».
تو، وظیفه مقدسی دارید و آن، اینکه هرگاه بلایی ناگهانی بر تو هجوم آورد، تسلیم تقدیر باش تا نتیجه به سود تو گردد؛ چون با این کار از فاجعه افسردگی، شکست زودرس و تهیدستی نجات مییابی. شاعر میگوید:
ولما رأیت الشیب لاح بعارضی | ومفرق رأسی قلت للشیب مرحباً |
«وقتی کهنسالی و پیری را دیدم که در رخسار و فرق سرم نمایان شده، به پیری گفتم: خوش آمدی».
ولو خفت أنی ان کففت تحییتی | تنـکب عنـی رمـت أن یتنـکبـا |
«چنانچه میدانستم که اگر به پیری سلام و خوش آمد نگویم، از من دور میشود، او را از خود میراندم تا از من دور گردد».
ولکن إذا ما حل کره فسامحت | به النفس یوماً کان للکره أذهبا |
«ولی هرگاه امر ناخوشایندی، فرا رسد و انسان، آن را بپذیرد، پس بداند که ناخوشی، روزی خواهد رفت».
ناگزیر باید به تقدیر باور داشت و دانست که روزی تقدیر تحقق مییابد؛ گرچه انسان از پوست خود و لباسهایش بیرون برود!
امرسون در کتاب «قدرت خلاقیت» میگوید: «این فکر و اندیشه از کجا نزد ما آمده که: زندگیِ آرام و بیدردسر و بدور از دشواریها و مشکلات، مردان بزرگ و خوشبخت را میآفریند؟ قضیه برعکس است؛ کسانی که به ناراحتی و سوگواری عادت کردهاند، همواره به سوگواری و نوحه سرایی ادامه خواهند داد؛ اگر چه روی ابریشم بخوابند. تاریخ گواهی میدهد که بزرگی و سعادت، زمام خود را به مردانی میسپارند که در محیطهای گوناگونی رشد کردهاند؛ محیطهایی که خوبی و بدی در آن بوده و محیطهایی که در آن خوب و بد قابل تشخیص نبوده است. در چنین محیطهایی مردانی رشد کردهاند که مسئولیتهای بزرگی را به دوش گرفته و از عهده آن به خوبی برآمدهاند.