به تاریخ سرزمینم میبالم اما…
به تاریخ سرزمینم می بالم اما نه به تخت جمشید و چهار قطعه سنگش که از استخوانهای اسلاف من بنا شده و نه به چهار گنبد و بارگاهی که آتشی است بر خرمن بینوایان.
به سالمش می بالم که مدال افتخار ( تعلموا القرآن من سالم) را از معلم بشریت دریافت نمود.
به سلمانش که دالونهای قصه ی سردرگمی را در نوردید تا نوری از امید به خاطرش بتابد. و مدال افتخار ( سلمان منا اهل البیت ) را از سرور کائنات دریافت نموده برگردنش آویزد.
به فیروز دیلمی اش می بالم که اشکم پیامبر دروغین یمن ( اسود عنسی) را درید و مدال افتخار ( رجل مبارک ) را از معلم بشریت دریافت کرد.
به سلیمان بن یسارش می بالم که یکی از هفت فقیه برتر مدینه در عصر تابعین بود.
به ابوحازمش می بالم که چون فرمانروای بزرگ اسلام هشام بن عبدالملک که از چین تا مرزهای فرانسه حکم می راند از او خواست در دربارش بماند و غرق در عطای سلطان شود فرمود: می هراسم که از حق بریده به خلق روی آورم!!
چرا که می خواست دل روشن نیلوفریش پاک بماند.
آن ابوحازمی شبش را به سه قسمت تقسیم کرده بود: یک سوم برای خفتن، یک سوم برای مطالعه و یک سوم برای مناجات و نیایش.
به عمرو بن دینارش می بالم که در عصر تابعین ۳۰ سال در مسجدالحرام مجلس فتوا داشت و جهالت را از خلق می زدود.
به طاوس بن کیسانش می بالم آنگه که فرمود: باور نداشتم سحرگاهان کسی سر به بالین نهاده و خفته باشد.
به لیث بن سعد اصفهانیش می بالم آنگاه که شنیدم امام شافعی فرمودند: لیث بن سعد از مالک داناتر است.
به امام ابوحنیفه اش می بالم که امروز از شرق تا غرب گیتی بندگانی بیشمار به مسلک او ردای تعبد بر تن می کنند.
به اسحاق بن راهویه می نازم که بزرگانی چون امام احمد بن حنبل و امام بخاری افتخار شاگردیش را داشتند و امام احمدبن حنبل در ثنای وی فرمودند: اسحاق از ائمه ی مسلمین می باشد.
به ابوزنادش می بالم وقتی شنیدم امام سفیان ثوری او را امیرالمؤمنین در حدیث می خواند.
به بخاری و مسلمش می بالم که چون نامشان در کنار حدیث نبوی آید آرامش خاطر را به قلبم هدیه می دهد.
به عبدالله بن مبارکش می بالم که بزرگ فرمانروای مسلمین هارون الرشید در مقابل عظمتش گردن تواضع فرو می کرد.
به امام حرب کرمانیش می بالم که همدم امام اهل سنت احمد بن حنبل بود آنگاه که با نامردمی ها روبرو شد.
به محدثینی چون :ابوداود سیستانی و ابن ماجه ی قزوینی و نسائی و حاکم و ابن خزیمه و ابن حبان و بیهقی و ابن عدی گرگانی و محمد بن نصر و ابونعیم اصفهانی و ابن منده اصفهانی و خطیب تبریزی اش می بالم.
به ابوزرعه رازیش می بالم که با حدثنا و انبأنا دیده از دنیا فرو بست.
به ابوحاتم رازی و فرزندش عبدالرحمن می بالم که در دریای علم رجال با کشف ناخالصی ها، از حریم احادیث نبوی پاسبانی کردند.
به امام طبریش می بالم که شیخ المفسرین و المؤرخین است و جهان اسلام مدیون تلاش های بی شائبه ی اوست.
به ابن خلاد رامهرمزیش می بالم که اولین کتاب در علوم حدیث را نوشت.
به هبه الله لالکائیش می بالم که با نوشتن اصول اعتقاد اهل سنت بر تاریکی ها امواجی از نور افشاند.
به فقهایی چون:
قاضی القضاه أبوعبد الله دامغانی ، ابواسحاق شیرازی، ابوبکر قفال نیشابوری، امام الحرمین جوینی، امام غزالی طوسی و امام رافعی قزوینی و ابوشجاع اصفهانیش می بالم که امروزه فقهای دنیا از چشمه سار آنان جرعه ای می نوشند.
به سیبویه و فراء و اخفش و ابوعلی فارسیش می بالم که جهان عرب از آنها عربی آموختند.
به نظام الملکش می بالم که بهترین و پررونق ترین دانشگاه اسلامی دنیا را در نیشابور ساخت تا ابوبکر ابن العربی از اندلس آنزمان ( اسپانیای امروز) بقصد دانش اندوزی رهسپارش شود.
به خوارزمیش می بالم که امروزه ریاضی دانان دنیا برگلیمش نشسته اند.
به زکریای رازیش می بالم که امروزه شیمیدانان دنیا از مشربش می نوشند.
به سعدیش می بالم آنگه که فرمود:
طفل را گوشه ی گهواره جهانیست فراخ
همه آفاق بر همت مردان قفسی است.
آری! این باغ که سالیان بوی شکفتن می داد باغبانش کورش و اردشیر و انوشیروان نبود بلکه باغبانش سرور کائنات صلی الله علیه و سلم و یاران پاکش بودند که بذر ثمارش را نهادند.
آری به سبب تبعیت از رسول الله ﷺ و یاران پاکش سرزمین ما چنین تابان ماند.
به امید آنکه امیدهایی که به وادی حسرت خزیده شده دوباره تحقق یابد.