زمانیکه به تو بدی میکنند، سعی کن آن را فراموش کنی، چیزی را که دوست میداری، سعی کن آن را بدست بیاوری و الاّ ناچار خواهی بود که چیزهایی که در دست داری، دوست بداری. با احمق همنشین مشو چون از او تأثیر میپذیری و از او دستور میگیری.
با آدمهای با ادب بنشین و به آنها دستور مده، اگر بداخلاق باشی کسی با تو دوست نمیشود و زمانیکه به دنیا آمدی همه خوشحال بودند ولی تو گریه میکردی و در دنیا چنان زندگی کن که وقتی تو را در قبر میگذارند، دیگران گریه کنند و تو بخندی. هرکس میخواهد بدبخت شود، دارایی خود را با دیگران مقایسه نماید و هرکس میخواهد خوشبخت باشد، اخلاق خود را با دیگران مقایسه نماید. یک نفر مرتّب از خدا میخواست تا به او ثروت هنگفت بدهد، ویلای زیبا ببخشد و یک زن زیبارو و یک باغ پُر میوه، ولی آن مرد هر روز و هر روز بعد از دعا سختی میدید و بقدری فقیر شد که همه چیز را از دست داد حتّی سلامت بدنش را و به حّدی رسید که بدنش به جسد متحرّک تبدیل شد. روزی خدا به خوابش آمد، او گفت: خدایا من از تو بسیار ناراحتم! چرا به جای بخشش از من گرفتی؟ خداوند فرمود: چیزهای زیبایی میخواهی و همه خوبند، ولی من نمیخواستم با لذّتهای کوچک و ناچیز لذّتهای بزرگ را از دست بدهی به همین جهت هر روز تو را بیچاره و بدبخت و فقیر نمودم تا در آخرت، تو را به خوشبختی برسانم و همه چیز را که میخواستی از بهترینهایش به تو بدهم و این را بدان دنیا خانهی کسی است که منزل ندارد و لذّت کسی است که لذّت ندارد، ولی خواستههای تو ابدی خواهند بود.