ابوبکر صدیق رضی الله عنه شخصیتی موقع شناس و کوهی استوار و پا برجا بود، که سست و ناتوان نمیشد. وقتی خبر فوت رسول الله صلی الله علیه وسلم را شنید از خانه خارج شد، تا به در مسجد رسید. دید که عمررضی الله عنه با مردم صحبت میکند. به هیچی توجه نکرد تا به خدمت رسول الله صلی الله علیه وسلم در منزل عایشه رضی الله عنها رفت. دید، که پیامبر رسول الله صلی الله علیه وسلم با پارچۀ برد پوشیده شده، صورتش را باز کرد و بوسید، و گفت: «پدر و مادرم فدایت شوند، آن مرگی که خداوند برای تو نوشته بود، اینک آن را چشیدی؛ و دیگر هرگز مرگی نخواهی دید، و دوباره پارچۀ برد را بر صورتش کشید».
آنگاه بیرون رفت، هنوز عمر رضی الله عنه برای مردم صحبت میکرد. گفت: ای عمر! عجله مکن، و بیصدا و آرام باش. عمر رضی الله عنه توجه نکرد و به صحبتش ادامه داد. وقتی ابوبکر رضی الله عنه دید، که عمر رضی الله عنه آرام نمیگیرد، به مردم خطاب کرد. وقتی مردم سخنش را شنیدند، به او روی آوردند و عمر رضی الله عنه را تنها گذاشتند.
(برگرفته از:کتاب زندگانی پیامبر اسلام مولف استاد ابوالحسن ندوی)