رسول اکرم صلی الله علیه و سلم دو سه روز پیش از هجرت، هنگام ظهر به خانۀ حضرت ابوبکر رفت و بر حسب معمول در را زد، پس از کسب اجازه وارد خانه شد و به ابوبکر گفت: در مورد امری باهم مشورت میکنیم، لذا خانه را تخلیه کن! ابوبکر عرض کرد: در اینجا جز اهل بیت شما دیگر کسی نیست، (در آن موقع عایشه به عقد آن حضرت درآمده بود). آن حضرت فرمودند: به من اجازه هجرت داده شده است، حضرت ابوبکر با نهایت مسرت اظهار داشت: پدرم فدایت باد! آیا شرف مصاحبت و همرکابی شما نصیبم میشود؟ آن حضرت فرمودند: آری! ابوبکر از چهار ماه قبل دو شتر را برای سفر هجرت آماده کرده بود، به آن حضرت عرض کرد: یکی از آنها را شما انتخاب کنید. مُحسِنِ عالَم گوارا نمیکرد که مورد احسان کسی قرار گیرد، لذا فرمود: با پرداخت قیمت حاضرم آن را قبول کنم؛ ابوبکر به ناچار پذیرفت. عایشه در آن موقع خردسال بود، خواهرش حضرت اسماء مادر عبدالرحمن بن زبیر توشه سفر را مهیا کرد و غذای دو سه روز را در کیسهای قرار داد و «نِطَاقِ» (کمربند) خود را پاره کرد و با آن دهانه کیسه را بست. این همان افتخاری است که تا به امروز به همان مناسبت از او با لقب «ذات النطاقین» یاد میشود([۱]).
وقتی کفار خانۀ آن حضرت را محاصره کردند و پاسی از شب گذشت، در عالم خواب فرو رفتند و آن حضرت در حالی که آنان در خواب بودند، از خانه بیرون شد. خانه کعبه را مشاهده کرد و چنین گفت: «ای مکه! تو از تمام جهان برایم عزیزتر هستی، ولی فرزندان تو به من اجازۀ اقامت در تو را نمیدهند». با حضرت ابوبکر از قبل قرار گذاشته بودند. آنگاه هردو به غاری که در «کوه ثور» بوده پناه بردند و این غار امروز نیز وجود دارد و زیارتگاه مسلمانان جهان است([۲]).
عبدالله فرزند حضرت ابوبکر که نوجوان بود، شبها در غار میخوابید و بامدادان، زمانی که هوا تاریک بود، به مکه میرفت و از تصمیم و اقدامات قریش اطلاع حاصل کرده شامگاه نزد آن حضرت صلی الله علیه و سلم و پدرش میآمد و به آنها اطلاع میداد. غلام و چوپان ابوبکر شبها گوسفندان را برای چرا به همان حول و حوش میبرد و مسیرشان را طوری قرار میداد که از نزدیکی غار عبور کنند تا آن حضرت و ابوبکر از شیر آنها استفاده کنند؛ غذای آنها تا سه روز همین شیر بود. ولی ابن هشام نوشته است که «اسماء» دختر ابوبکر هر شب غذا تهیه کرده به غار میرساند؛ اینگونه سه شبانه روز را در غار سپری کردند([۳]).
بامدادان وقتی کفار به جای رسول اکرم صلی الله علیه و سلم حضرت علی را بر رختخواب مشاهده کردند، او را دستگیر و به حرم برده. اندکی زندانی و سپس رهایش کردند([۴]). آنگاه به تلاش رسول اکرم و یار غار او مشغول شدند. به هرسو افرادی را فرستادند تا اینکه نزدیک به غار آمدند، حضرت ابوبکر صدای پای آنها را شنیده اندوهگین شد و به آن حضرت صلی الله علیه و سلم عرض کرد: دشمن آنقدر نزدیک شده که اگر زیر پای خود را بنگرد، ما را خواهد دید. آن حضرت فرمودند: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾ «اندوهگین مباش الله با ماست».
معروف است هنگامی که کفار نزدیک غار آمدند و خواستند وارد غار شوند، خداوند دستور داد تا در دهان غار درختی آمده آشیانه ساختند و تخم گذاشتند و کبوتران حرم از نسل همان دو کبوترند. (همچنین عنکبوت آمد و بر دهان غار تارهایی تنید) این روایت را «مواهب لدنیه» مفصلاً ذکر کرده است. زرقانی، بزاز و غیره مأخذ آن را نیز بیان داشتهاند. ولی تمام این روایات بیاساساند. راوی اصلی این روایت، «عون بن عمرو» است. نسبت به وی یحیی بن معین امام فن اسماء الرجال میگوید: «لا شیء» (یعنی پوچ و هیچ) است. امام بخاری میگوید: او منکر الحدیث و مجهول است. راوی دیگر این روایت «ابومصعب مکی» است و او نیز مجهول الحال است. چنانکه علامه ذهبی در میزان الاعتدال در تذکره «عون بن عمرو» تمام این اقوال را نقل کرده و خود این روایت را نیز بیان نموده است([۵]).
خلاصه روز چهارم از غار بیرون آمدند، «عبدالله بن اریقط» را که یکی از کفار و مورد اعتماد بود، به عنوان راهنما در قبال اجرت با خود بردند، او در جلو بود و آنها را به سوی مدینه راهنمایی میکرد. یک شبانه روز کامل راه رفتند، روز دوم هنگام ظهر، گرمای سختی پیش آمد، حضرت ابوبکر خواست تا رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در سایهای استراحت کنند، به اطراف نگاه کرد تخته سنگی دید که سایهای داشت، از مرکب پایین آمده آنجا را جارو زد و شال خود را گستراند. آن حضرت مشغول استراحت شدند، حضرت ابوبکر به قصد میسرشدن غذایی به تلاش افتاد، در همان نزدیکی چوپانی به نظر رسید به او گفت: تا پستان گوسفندی را تمیز کند؛ آنگاه مقداری شیر از او گرفت و نزد آن حضرت صلی الله علیه و سلم آورد و مقداری آب با آن مخلوط کرده به آن حضرت تقدیم نمود. آن حضرت نوشیده فرمودند: وقت حرکت فرا رسیده است، آفتاب متمایل شده بود، لذا از آنجا حرکت کردند([۶]).
قریش اعلام کرده بودند: هرکس محمد صلی الله علیه و سلم و یا ابوبکر را دستگیر کرده بیاورد یکصد شتر جایزه به او داده خواهد شد([۷]). «سراقه بن جعشم» از این مژدگانی آگاه شد به دام حرص افتاد و آنان را تعقیب کرد. وقتی که آن حضرت و ابوبکر حرکت کرده بودند، سراقه آنان را مشاهده کرد و در حالی که سوار بر اسب بود، با شتاب خود را به آنان رساند؛ ولی اسب به زمین افتاد، تیری از ترکش بیرون آورد و فال گرفت که حمله کند یا خیر؟ جواب، «خیر» درآمد، اما یکصد شتر در نظر وی چنان ارزش داشت که به نتیجه «تیر فال» اعتنایی نکرد، دوباره بر اسب سوار شد و به پیش تاخت، این بار هم دستهای اسب تا زانوها در زمین فرو رفت، از اسب پایین آمد و دوباره فال گرفت، مجدداً همان پاسخ قبلی را از «تیرِ فال» دریافت کرد، عزم و همتش پست گردید و یقین دانست که دست غیبی در کار است و سوء قصدش به جایی نخواهد رسید، نزد آن حضرت آمد و اعلامیه و تصمیم قریش را برای ایشان بیان نمود و درخواست امان کرد. آن حضرت به «عامر بن فهیره» غلام ابوبکر دستور داد تا برایش امان نامهای بنویسد، عامر بن فهیره بر قطعهای از چرم، امان نامه را نوشت([۸]).
از حسن اتفاق، حضرت زبیر در حالی که از شام کالای تجارت خریداری کرده بود به طرف مدینه باز میگشت؛ در میان راه با آن حضرت و ابوبکر ملاقات کرد و چند دست لباس گرانبها که در آن سفر غربت، نعمت غیر مترقبهای بود به آنان هدیه نمود. ابن سعد در طبقات تمام منازل و مراحل آن سفر مقدس را یادداشت کرده است. گرچه در نقشه امروزی نشانی از آنها یافت نمیشود ولی ارادتمندان از گرفتن نام آنها لذت میبرند:
«حزار»، «ثنیه المره»، «لقف»، «مدلجه»، «مرحج»، «حدائد»، «اذاخر»، «رابغ» (این محل امروز نیز بر سر راه حجاج قرار دارد، در آنجا آن حضرت نماز مغرب را خواندند) «ذاسلم»، «عثانیه»، «قاحه»، «عرج»، «جدوات»، «رکوبه»، «عقیق»، «حجّابه».
[۱]– صحیح بخاری، باب الهجره.
[۲]– این غار به فاصلۀ سه مایل در سمت راست مکه قرار دارد. قله کوه تقریباً یک مایل ارتفاع دارد که دریا از بالای آن قابل رویت است. زرقانی ۱/ ۳۸۰ «سلیمان ندوی».
[۳]– تمام این تفصیلات در صحیح بخاری باب الهجره موجود است. در باب مناقب المهاجرین.
[۴]– طبری ۳/ ۱۲۳۴ «س».
[۵]– در سیره النبی صلی الله علیه و سلم ۳/ ۳۰۷ تحت عنوان «حیثیت روایتی دلایل و معجزات عمومی» این روایت به طور کامل مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. «سلیمان ندوی»
[۶]– تمام این تفصیلات در صحیح بخاری باب مناقب المهاجرین مذکور است.
[۷]– سراقه بعداً مسلمان شد و هنگامی که ایران فتح شد و زیورآلات کسری به غنیمت گرفته شد، حضرت عمر دستوانه کسری را به وی بخشید.
[۸]– صحیح بخاری، باب هجره النبی صلی الله علیه و سلم. از این معلوم میشود که در مواقع اضطراری نیز قلم و دوات با آن حضرت همراه بود.