در سال ۱۴۰۰ هـ. ق در یک اردوی دعوتی در مرز یمن بودیم؛ این اردو را شیخ عبدالعزیز بن باز/ ترتیب داده بود. من به همراه استاد تفسیرمان در دانشکده اصول دین، به ابها رفتم.
وقتی میخواستیم به اردوگاه باز گردیم، راه ابها به تهامه را که راهی کوهستانی و ناهموار است، در پیش گرفتیم . بیشتر جاده بر اثر سیلهای ویرانگر آنجا خراب شده بود؛ این استاد با وجود آن همه دانشی که در موضوع تفسیر قرآن داشت، اما در رانندگی کاملاً ضعیف بود؛ از او خواستم که بگذارد من رانندگی کنم. نپذیرفت؛ نمیدانم که دلش به حال من میسوخت یا به حال ماشینش؟!
ای کاش با رانندگی بدش، آهسته میراند؛ او چنان میرفت که گویا دارد مسابقه میدهد و از بس با سرعت میراند، بالا و پایین میپریدیم. او، ترمزهای ناگهانی میگرفت و صدای گوش خراش چرخهای اتومبیل را میشنیدیم. در حقیقت آن شب را بین مرگ و زندگی گذراندم. یک بار با دنیا خداحافظی میکردم و دوباره زنده میشدم؛ داندانهایم را روی هم میفشردم و پاها و دستهایم را فشار میدادم و سپس خوردم را رها میکردم؛ استاد را نصیحت مینمودم و با او حرف میزدم، اما گویا داشتم او را تشویق میکردم که تندتر براند تا اینکه به دره وسیعی رسیدیم؛ باران میبارید و ناگهان سیل خروشانی، ما را غافلگیر کرد. ما به آن توجهی نکردیم و گفتیم چیزی نیست؛ وقتی وسط رودخانه رسیدیم، چرخهای ماشین فرو رفت و آب در حال بالاآمدن بود تا اینکه وارد ماشین شد. ما پایین آمدیم و دویدیم و ماشین خود را همانجا رها کردیم و با سختی از رودخانه بیرون رفتیم و از نیمه شب تا صبح درکنار رودخانه بدون آب و غذا و پتو و زیرانداز نشستیم؛ چون ما منتظر مرگ بودیم و همین که سالم مانده بودیم، غنیمت بود و وضعیت خود را از فکر غرق شدن در آن سیل خروشان، بهتر میدانستیم. با اینکه خسته و بیخواب بودیم خدا را به خاطر سلامتی خود ستایش کردیم. صبح فردا، افرادی آمدند و مارا نجات دادند و ما سالم برگشتیم. به یاد کشتی جنگی آمریکایی افتادم که در جنگ جهانی دوم مورد اصابت موشکی قرار گرفت و در دریای ژاپن فرو رفت و سیزده روز زیر آب باقی ماند.
دریانورد این کشتی، فقط آب سرد و نان خشک با خود داشت؛ وقتی او را سالم بیرون آوردند، از او پرسیدند: بزرگترین تجربهای که به دست آوردهای، چیست؟ گفت: در این روزهای ترسناک آموختیم که هر کس، تندرست باشد و آب و نان داشته باشد، به راستی که تمام دنیا را دارد.
من به تو میگویم: این دنیا چیست؟ آیا دنیا جز تندرستی و آسودگی خاطر و نانی که میخوری و آبی که مینوشی و لباسی که میپوشی، چیزی دیگر است؟ آری! دنیا، فقط همین است؛ بقیه را بگذار. چرا از خودمان نمیپرسیم که چه داریم و چه نداریم؟ خواهیم دید که بیش از ۸۰% وسایل زندگی و نعمتهای آن را دارا هستیم و کمبودها، کمتر از ۲۰% است و بیشتر مردم، مانند من و تو هستند.
مگر در موارد اندکی که بلا از نعمت بزرگتر است. اما من و شما به خاطر آنچه نداریم، گریه میکنیم و به خاطر آنچه که داریم، لبخند نمیزنیم و به خاطر نعمتهایی که از دست دادهایم، اندوهگین و ناراحت هستیم و از خیری که به ما رسیده، خوشحال نمیشویم. برای اتفاقی که رخ داده، تأسف میخوریم و شکر آنچه را که باقی مانده، به جا نمیآوریم.