استفاده از دلیل عقلی آشکار می کند که حواریون و اصحاب پیامبران نسبت به دیگران، رسالت رسولان و اصول و فروع دقیق آنرا بیشتر میشناختند و میفهمیدند. و متأخرین بیش از دیگران از رسالت رسولان و فهم رسالت آنها بدورند. مگر آن عده ی اندکی که بر پیروی از سابقین حریص اند و پیرو منهج نقل دقیق میباشند چنانکه اهل حدیث و سنت اینگونه اند.
این همان تفسیر منطقی معقولی است که تاریخ دعوتهای دینی به آن شهادت داده اند (ابتدای نشو و نمای آن با کسانی بود که آن جهت و سمت و سو را با قلبهای خود فرا گرفتند و روح و جان خود را در راه آن ایثار کردند. تاریخ بارها اخبار رسول الله را برای ما روایت کرده است و بارها روایت کرده که اشاره و فرمان رسول الله با اجرای یکسان از سوی همه همراه بود پس چون دعوت الی الله دچار فترت شد و عقیده ضعیف شد و حرارت ایمان خاموش شد، مردم شروع به بحث در اعتقاداتشان و پرداختن به علت و معلول کرده و به مناقشه و اعراض روی آوردند[۱].
از تعلیل و تفسیر دور نمی شویم در حالی که عبدالله بن عباس در گذشته به بیان علت اختلاف میان مسلمانان پرداخت و از حوادثی که بعد از عصر صحابه اتفاق خواهد افتاد، خبر داد و آن را به این صورت تفسیر می کند که علت آن حوادث تنها عدم درایت کافی نسبت به قرآن و عدم وجود فهم صحیح از آن است.
روش استدلال صحابه برگرفته از تدبر در مخلوقات و اندیشه در عجایب خلقت الله متعال بود و همچنین تغیراتی که در طول زمان در آنها به وجود میآید، پس یقین کردند که آنها مخلوق پروردگاری حکیماند که به بهترین شکل آنها را خلق کرد و در آفرینش هر چیزی نهایت دقت را به کار برده است.
از حسن بصری روایت است که می گوید: «صحابه بسیار میگفتند: ستایش مخصوص پروردگار مهربانی است که اگر آنچه را خلق کرده ثابت و لا یتغیر قرار میداد کسی که در وجود الله متعال شک میداشت، می گفت: اگر این خلق پروردگاری می داشت، حتما آنرا تغییر می داد درحالیکه الله متعال با نشانه هایی آنرا دچار تغییر کرده است: خداوند در میان شرق و غرب نور را قرار داده است و معاش مردم را در آن قرار داده است و چراغی روشن؛ سپس چون اراده کند، مردمان شرق و غرب را در تاریکی فرو می برد؛ و در این تاریکی سکون، آرامش، ستارگان و ماه نورانی را قرار داد و چون اراده کند بنایی را بنا می کند و در آن باران، رعد و برق قرار می دهد و اگر بخواهد آنرا فرو می ریزد و اگر بخواهد چنان سرمایی می آورد که مردم از آن به خود بلرزند و هر زمان بخواهد سرما را برده و چنان گرمایی می آورد که مردم بی طاقت شوند تا مردم بدانند که این خلق، پروردگاری دارد که چنانکه مشاهده می کنند آنرا دچار تغییر و تحول می کند و همین طور نیز هر زمان بخواهد دنیا را از بین میبرد و آخرت را می آورد.»
مطابق با این استدلال، صحابه راه فطرت که مطابق با طریق برهان عقلی در اثبات وجود الله است، در پیش گرفتند و اینکه او تعالی خالق هر چیزی است و او تعالی با قدرت و اراده خود هر چیزی را به وجود می آورد. اما عملکرد صحابه مانند برخی فلاسفه ی یونان نبود که به وجود آمدن هستی را چنین تفسیر کنند که آن معلول همچون خود است که در این صورت تغییر در آن یا ایجاد امور جدید در آن غیر ممکن است.
از این معلوم گشت که دلایل شرع، دلایلی است عقلی و الله متعال بندگانش را بر شناخت حق آفریده است و پیامبران را چنانکه ابن تیمیه توصیف میکند برای تکمیل این فطرت خداشناس فرستاد. الله متعال میفرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»: «به زودی نشانههای خود را در آفاق و در نفس خودشان به آنها نشان خواهیم داد، تا برای آنها روشن گردد که او حق است.» (فصلت: ۵۳) و تفسیر این آیه به این صورت است که الله متعال آیات آفاقی و انفسی را به صورت واضح و آشکار بر آنها نمایانده است. زیرا قرآنی که الله از آن به بندگانش خبر داده است، حق است. از اینرو دلالت برهانی قرآنی با دلالت عینی مطابق بوده و موجب شریعت منقول و رأی و نظر معقول، یکدیگر را تصدیق میکنند.[۳]
همچنین تفسیر عقلی با عقیدهای که در اعماق نفوس آنها میجوشید، تطبیق و تناسب کامل داشت. هرکس در احوال، سلوک و منش آنها در خلال سالها تحقیق و بررسی کند که چگونه با نفس و هوای نفس مبارزه میکردند و در مواجهه با عادات ناپسند و اهل آن و عقاید باطل بتپرستی چگونه رفتاری داشتند – عادات و بت پرستی که برخی از آنها با آن بزرگ شده بودند – و چون به تصرفات و عقاید آنها قبل و بعد از اسلام و اعمال و رفتار آنها همراه با رسول الله و ترس از الله و فهم دقیق عقیده بعد از کسب نمودن آن از رسول الله بنگرد، با در نظر داشتن همه این موارد میتواند آنها را عالمتر و حکیمتر از تمام کسانی بداند که بعد از آنها آمده و میآیند. برای فهم دقیقتر تنها به ذکر یک واقعه اکتفا می کنم: واقعهی تبوک؛ واقعهای که سختی و دشواری در آن به اوج خود رسید. ابن کثیر میگوید: «به این ترتیب فضیلت و برتری اصحاب محمد بر اصحاب سایر پیامبران در صبر و عدم ناله و شکایت آشکار میشود چنانکه در سفرها و غزوات بودند خصوصا در غزوهی تبوک که در آن گرمای طاقت فرسا و سخت از پیامبر تقاضای معجزه نکردند با اینکه این امر برای رسول الله آسان بود، وقتی گرسنگی داشت آنها را از پای درمیآورد، از رسول الله خواستند تا غذای آنها زیاد شود، پیامبر نیز آنها را جمع کرد و گوسفندی را آوردند. رسول الله بر آن دعا کرد که الله در آن برکت نهد، الله متعال نیز در آن برکت گذاشت و کاسهی همگی پر از گوشت شد. همچنین چون نیاز به آب پیدا کردند، رسول الله آنرا از الله متعال خواست، پس ابرها بالای سر آنها آمده و باران شروع به باریدن گرفت، که خود نوشیدند و شترانشان را نیز نوشاندند و ظرف هایشان را نیز پر کردند سپس نگاه کردند و دیدند که ابرها از حدود لشکر تجاوز نکرده و به سوی دیگری نرفته است. این کاملترین نوع تبعیت از الله و رسول است.
آیا میتوان تصور کرد کسانی که بعد از صحابه آمدند، دین و اصول آن را بهتر از صحابه فهمیدند؟ یا از آنها فقیه تر و با تقوا تر بودند؟ این دگرگونی اوضاع و تغییر مبانی و مقیاس صحیح است؛ چرا که تاریخ برتری اعمال اولین نسل اسلام و فهم و تطبیق اعمال آنها را برای ما به ثبت رسانده است. جهاد آنها را از تدبر و فهم عمیق در اسلام، عقاید، عبادات و احکام باز نداشت. و کثرت روایاتی که در باب جهاد و اعمال نیک آمده است، نشانگر عمق درک و فهم آنها نسبت به رسالت و حرکت در چارچوب آن است؛ آنها به جدال و بحثهای بیهوده نپرداختند بلکه تمام تلاش خود را متوجه اعمال کردند اما پس از آنها اوضاع دگرگون شد چنانکه به جای عمل، جدل در دین به وجود آمد. نقطه ی آغاز تفرقه میان مسلمانان و پراکندگی جماعت آنها و ظهور علامات سستی میان صفوف آنان بود.
به همین سبب علمای اهل سنت ظهور جدل کلامی را نوعی ارتداد دانسته و علت آنرا قلت فقه در دین و از میان رفتن علما میدانستند. دارمی میگوید: «اهل جدل و کلام در ایام صحابه و تابعین مغلوب و در برابر حاکم، دولت و دلایل علما مقهور و شکست خورده بودند اما بعد از آنها فرصتی برای نشر مذهبشان پیدا کردند آنگاه که جهل را در مردم مشاهده کردند و تعداد علما را اندک دیدند.[۴]
متکلمان بحث خود را شروع کردند و در تاریخ و زندگی صحابه گشت و گذار نمودند اما هیچ اثری مبنی بر اینکه صحابه در روش و منش آنها فرو رفته باشند، نیافتند و اینگونه استدلال کردند که صحابه چیزی که متکلمان فهمیدند، نفهمیدند. این منهج منهجی اشتباه در بحث و نظر است. سفارینی میگوید: «عصر صحابه و تابعینی که به نحوی از آنها تبعیت کردند، از بدعتهای اهل کلام و افکار خیالی و دعوای معتزلیها، خالی بود اما دلایل علم اصول دین به این صورت مدون نبود.[۵]
متکلمان همچنان بر خرده گیری در مورد صحابه ادامه میدادند و بر این پندار بودند که مشغولیت جهاد، صحابه را از شناخت و فهم اصول دین بازداشت و این اشتباهی بزرگ و تفسیری دگرگون و مقلوب است زیرا پیروزهای چشمگیر و فراگیر صحابه را جز در پرتو پذیرش و اجابت عقیدهی اسلام از سوی آنها و فهم و تطبیق عملی آن، نمیتوان تفسیر کرد. کشورهایی با تمدنهای دیرینه جذب خود کردند و صحابه در طلایه داری و پیش قراولی و خلوص، ممتاز و نمونه بودند.
جنگهایی با مرتدان به ظهور پیوست تا مردان بزرگ کشف شوند که این نشانگر قوت و نیروی ایمان ابوبکر و صحابه بود، آنها سدی محکم در مواجهه با هر هجومی به عقیده به وجود آوردند و این در اثر ایمان نهفته در جانها و فهم صحیح آنها از عقاید اسلام بود. ارتداد حقیقت تصور الهی در اذهان و سلوک و روش مسلمانان را کشف نمود آنگاه که آنها را به سوی اعمال و به سوی جنگ کشانید تا مرتدان نتوانند عقیده را دگرگون کنند، منهج و روش را از بین ببرند یا چیزی از جاهلیت را وارد آن کنند؟[۶]
این فهم ممزوج با ایمان، محرک حقیقی صحابه برای جهاد در رکاب رسول الله و ابوبکر صدیق و سایر خلفای راشدین و پیشی گرفتن از یکدیگر در شهادت بود. حال آیا علمای اهل سنت و جماعت حق ندارند طریق و روش آنها را برگزینند و آنها را به عنوان الگو و اسوه در عقیده و رفتار برگزینند؟
جای تعجب نیست وقتی از یکی از علمای اهل سنت یعنی دارمی میشنویم که میگوید: «جهم[۷] و پیروان او – که اولین کسانی بودند که قائل به جبر و نفی صفات خداوند متعال شدند – در زمان اصحاب رسول الله و بزرگان تابعین ظهور نکردند و چیزی از آنها در آن زمان روایت نشده است و اگر دیدگاه خود را بیان و آشکار می کردند، کشته می شدند چنانکه علی رضیاللهعنه زندیقهای پیروان عبدالله بن سبأ یهودی را که بر اله بودن علی معتقد بودند به قتل رساند. و آنان را چنان کشت که مرتدان کشته شدند.»[۸]
اما دارمی با این سخن هشدار داده و بیان میکند که چگونه تاریخ، قانون خود مبنی بر بلند کردن و بر زمین زدن امتها را رقم میزند، به گونهای که همین تمدنهای شکست خورده با نشر فلسفه و نظرات خود در باب الوهیت، وجود و انسان یا با ترویج مشکلات عقیدتی، از کیان خود تعبیر می کنند و در بحران از آنها یاری می طلبد.
از جمله مواردی که عقل مورخین و فیلسوفان را سرگردان و حیرت زده نموده، این است که مسلمانان به جنگ سرزمینهای با فرهنگ و تمدنی دیرینه رفتند. آنچه از این نبرد در مقایسه با نبردهای پیش از آن همچون نبردهای اسکندر بزرگ، انتظار می رفت این بود که نبرد آنها از نابودی و ویرانی ساختمانها و مظاهر مادی تجاوز نکند و افکار فلسفی و دینی ساکنان اصلی این سرزمینها دچار تغییر و تحول نشود. پیروزی مسلمانان نتیجه ی غیر قابل انتظاری را رقم زد زیرا مانند سیل همه چیز را در بر گرفت (همه چیز بین روز و شب تغییر کرد) تنها به جهت گیریهای سیاسی و اقتصادی آن هم تنها در شهرهای بزرگ اکتفا نشد بلکه اعماق وجود همه آنان به جنب و جوش آمد چنانکه در زبان، افکار، قانون، اندیشه ها، عادات و تصور آنها در باب عالم و عقیده ی خداپرستی تغییری اساسی و سریع پدید آمد.[۹]
شواهد بسیار بیشتر از آن است که بخواهیم در این مجال به آنها استدلال کنیم و گر نه میتوان زندگی دهها و بلکه صدها تن از صحابه را به عنوان مثال ذکر کرد. تعدادی از صحابه به تفسیر قران کریم، بخشی به تفقه و تعدادی از آنها بر فتوا و اجتهاد مشغول بودند و مثالهای بسیاری مانند این تخصصها میباشد. اگر گذری بر جایگاه و نظرات علمی آنها بیندازیم، کاملا با حقیقت عقاید آنها رو برو میشویم، از عقیده ی توحید تا صفات الهی و مساله ی قضا و قدر، انسان و حقیقت، سرانجام و اخلاق او و همچنین جامعه، تشکیل دهنده های آن و زندگی انسانی با تمام جوانب آن؛ تا جایی که امام احمد میگوید: «جنس اعمال در عصر صحابه شکل گرفت.» و مقصود امام احمد این است که آنها قواعد زندگی را پایه ریزی کردند. و امام احمد میگوید: «هیچ مساله ای نبوده که صحابه در مورد آن و یا مانند آن سخن نگفته باشند. هنگامی که سرزمینها فتح شد و اسلام گسترش پیدا کرد، اعمال جدیدی پدید آمد و صحابه براساس کتاب و سنت در مورد آن حکم کرده و سخن میگفتند و تنها برخی از آنها به صورت نادر در اندک مسائلی بر مبنای رای و نظر سخن میگفتند.»[۱۰]
این زندگی کامل است که عقیده، عبادات و اخلاق را در خود جمع نموده است. صحابه در زندگی روزمره و عادی، در میدان جنگ و نبرد، در معاملات، روابط اجتماعی، اخوت و برادری، ازدواج، آزادی برده، خوشی و ناخوشی پیرو همین عقاید، افکار، اخلاق و عبادات بودند. صحابه این مزیت و برتری را به خود اختصاص داده بودند و این مزیت آنان را از کسانی که بعد از آنها آمدند، متمایز میکرد. زیرا با پایان یافتن عصر صحابه اندک اندک تحول و دگرگونی و دوری از این الگوها رشد کرد و زندگی با سطحی پایینتر از زندگی آنها شروع به نمود و بالیدن کرد. فتنه ها ظهور کرد و به تدریج از بلندای سروری و نوک قله، حرکت نزولی و سقوط شروع شد.
به همین سبب، ادوار تاریخی ما براساس نزدیکی و یا دوری از جامعه ی اسلامی در عصر خلافت راشده، تقسیم بندی میشود. خلافت راشدهای که در یک دوره ی تاریخی تمدن اسلام را محقق ساخت، پس هرگاه از شوری، بیعت و عدالت صحبت میکنیم، هرگاه از برابری در حقوق مردم سخن میگوییم و چون از فتوحات و پرچمهای اسلام که در اقصی نقاط زمین به احتزاز درآمده، صحبت کنیم هیچ مصدر و منبع غنی و کاملی برای تمامی اینها جز در زمان خلافت راشده و اولین و برترین قرنها نمی یابیم. به همین سبب تاریخ رابطه ی معکوسی بین ظهور و بالندگی تمدن اسلام، وسعت نفوذ و فتوحات آن و بین ظهور فرقه ها و تقسیم صفوف مسلمانان به نحله ها و مذاهب که بر جان یکدیگر افتاده و خون هم را می ریزند، قایل شده است.
اگر گذری به تاریخ فلسفه تاریخ بیندازیم تا تاریخ مسلمانان را بفهمیم، به رابطهی محکم بین اجرای قواعد شریعت و فهم اسلام از مصادر اصلی آن یعنی قرآن و سنت و بین پیروزی و ظهور مسلمانان و رسیدن تمدن آنها به اوج خود شاهد خواهیم بود.
در اولین قرنها یعنی زمان صحابه و تابعین که با فهم و درک در مسیر شریعت گام بر میداشتند، در جنگها پیروز شده و دشمنانشان را شکست دادند و جامعه ی انسانی نمونه ای تاسیس نمودند که بشریت تا آن زمان مانندش را ندیده بود.
اما پس از آن سستی در جوامع اسلامی نفوذ کرد و بر اثر ضعف عقیدتی و ظهور بدعتها، ضعف و سستی در بافت جامعه ظهور کرد.
چشمان پژوهشگر کتب تاریخی از دیدن آنچه مسلمانان با فرمانده ی پیامبر، سپس صحابه و تابعین، به حقیقت رساندند، به خطا نرفته است.
اگر بخواهیم به صورت کوتاه بیان کنیم، میبینیم که عصر بنیامیه، عصر فتح و پیروزیها بود اما تأخیر در نماز بر فرماندهان آن چیره شده بود و ابتدای خلافت بنی عباس بر پایی نمازها در اوقات آن، بهتر از زمان بنیامیه بود. در عصر مامون (۲۱۵هـ) کتابهای یونانی که بر مبنای عقیده استوار بود، به عربی ترجمه شد. و زمانی که مفاهیم فلسفی یونانی وارد جامعه ی مسلمانان شد، انحراف در عقیده به وجود آمد و بعد از آن غلو شیعه و سپس تصوف با مذاهب افراطی خود مانند حلولیها و وحدت وجودیها به این انحراف افزود و علم کلام نزد معتزله با اصطلاحات فلسفهی یونان آمیخته شد. آهسته آهسته اسلام اصیل شامل عقیده و اعمال، نزد بسیاری به ضعف و سستی گرایید و افکار بیگانهی فلسفی یا مذاهب کلامی دارای افراط و تفریط، جای آنرا گرفت و در نتیجه اثر عقیده در جانها ضعیف شد. هدف مسلمانها چیزی غیر از اهداف اولین مسلمانان شد. ترس، امید و محبت نسبت به الله متعال و اسماء و صفات نیک او که اولین مسلمانان در میادین زندگی، جهاد و عمران و آبادی سرزمینها، از آن دفاع میکردند، از دلها بیرون رفت و تبدیل به مناقشه و جدال شد. شعله های فروزان، خاموش و شبیه خاکستر شد. ضعف و سستی ظاهر شد و دشمنان غلبه یافتند.
[۱]– ابراهیم مدکور، فی الاخلاق و الاجتماع، ص ۲۶ چاپ هیئت عامه للنشر.
[۲] – شاطبی: الاعتصام، ج۲، ص ۱۰۷، چاپ دارالشعب
[۳] – منهاج السنه، ج ۱، ص ۸۲
[۴] – عقاید السلف، تحقیق، د. علی سامی النشار و د. عمار الطالبی، منشه المعارف اسکندریه سال ۱۹۷۱م.
[۵] – مختصر شرح اسفراینی، ص ۵
[۶] – محمد حسن برخش، فلا هره الرده فی المجتمع الاسلامی الاول، چاپ موسسه الرساله بیروت، ۱۳۲۴ هـ.
[۷] – جهم بن صفران ابو محرز السمرقندی، گمراه و متبوع نظریه ی جمهیه است در زمان تابعین کوچک هلاک شد، ندیده ام که چیزی رایت کرده باشد اما شر بزرگی را کاشت ذهبی: میزان الاعتدال ج ۱، ص ۱۹۷ چاپ خانجی: ۱۳۲۵ هـ.
[۹] – د. دراز: مدخل الی القرآن کریم، ص ۵۴، دارالقلم، کویت، ۱۳۹۱ هـ. ۱۹۷۱ م.
[۱۰] – ابن تیمیه: معارج الوصول الی اصول الدین وفروعه، قد بینها الرسول، ص ۴۳، ط. المکتبه العلمیه بالمدینه المنوره.