– «کنت أول النبیین فی الخلق وأخرهم فی البعث فبدأ بی قبلهم». یعنی: من در آفرینش، اولینِ انبیاء و در بعثت، آخرینِ آنها هستم، پس قبل و ابتدای آنها با من شروع گردیده است.[۱]
– «کنت نبیا وآدم بین الماء والطین». یعنی: من پیامبر بودم در حالی که آدم در لابلای آب و گل قرار داشت.[۲]
و نیز حدیث منتسب به عبدالله بن مسعودس که از او نقل میکنند: «بینما أنا عند رسول الله أقرأ علیه حتى بلغت (عسى أن یبعثک ربک مقاما محمودا) قال: یجلسنی على العرش». یعنی: روزی خدمت رسول خدا ج بودم برای او قرآن میخواندم تا رسیدم به (امید است که خداوند تو را با مقام محمود زنده گرداند) پیامبر فرمود: که من را به عرش مینشاند. شیخ ناصرالدین البانی گفته: روایت باطل است، و ذهبی میگوید حدیث منکر است.[۳]
و باز غالیان و تبلیغ نمودند که هر کس قبر پیامبر ج را زیارت نکند به ایشان ظلم و جفا روا داشته است:
– «من زار قبری وجبت له شفاعتی». یعنی: هر کس قبر من را زیارت کند شفاعتم براو واجب میگردد.
– «من زار قبری کنت له شفیعا». یعنی: هر کس قبر من را زیارت کند شفیع او هستم.
– «من زارنی وزار أبی إبراهیم فی عام واحد دخل الجنه». یعنی: هر کس قبر من و پدرم ابراهیم را در یک سال زیارت کند وارد بهشت میشود.
تمام این احادیث را امام شوکانی در «الفوائد المجموعه» ذکر کرده، و آنها را ساختگی و باطل دانسته است. بعد از بیان آخرین حدیث (امام شوکانی) گفته که: «امام ابن تیمیه و امام نووی گفتهاند: حدیث جعلی و بیپایه و اساس است. علامه سیوطی در کتاب «الذیل الموضوعات» گفته است: حدیث زیارت با این لفظ نیز وارد شده که میگوید: «من لم یزرنی فقد جفانی». (هر کس من را زیارت نکند براستی به من ظلم نموده است.) امام صنعانی میگوید: حدیث موضوع و جعلی است و با این عبارت هم وارد شده (هرکس حج کند ومن را زیارت ننماید به من ظلم نموده است)».[۴]
ابن تیمیه/ میگوید: «تمامی این احادیث و امثال آنها دروغ است که بر زبان پیامبر ج بستهاند و هیچ دلیلی بر صحت آن احادیث موجود نیست».[۵]
امام صنعانی/ میگوید: «در احادیث وارده در باره فضیلت زیارت قبر رسول اللهج، امر به «سفر برای زیارت» نشده است و احادیثی که امر به سفر نموده، یا ضعیف و غیرقابل استنادند یا دروغ هستند.[۶]
[۱]– السلسله الضعیفه؛ (شماره حدیث ۶۶۱).
[۲]– تنزیه الشریعه، و السلسله الضعیفه (شماره ۲و۳).
[۳]– السلسله الضعیفه؛ (شماره حدیث ۸۶۵).
[۴]– «الفوائد المجموعه» (ص۱۱۷-۱۱۸).
[۵]– «الرد علی البکری» (ص ۵۵).
[۶]– «فتح العلوم» ج۱ ص ۳۱۰٫