سوم- دلاله النص[۱]
به معنای دلالت لفظ است بر این که حکم منطوق، یعنی مورد مذکور در نص، برای چیزی هم که دربارهی آن سکوت شده (مسکوتٌ عنه، یعنی آنچه که در نص چیزی دربارهی حکمش ذکر نشده است) ثابت میباشد به دلیلِ اشتراک منطوق و مسکوت در علّت حکمی که این علّت به مجردِ فهم زبان فهمیده میشود، یعنی هرکس به زبان آشنایی داشته باشد بدون نیاز به اجتهاد و نظر آن را میداند و از آن جا که حکمِ مستفاد از طریق دلاله النص از معنای نص گرفته میشود، نه از لفظ آن، آن را برخی «دلاله الدلاله» و برخی «فحوای خطاب» نامیدهاند، زیرا فحوای کلام همان معنای آن است. شافعیه آن را مفهوم موافقه مینامند، زیرا مدلول لفظ در محل سکوت، برابر است با مدلولِ لفظ در محل نطق و به همین دلیل، مسکوتٌ عنه، در حکم مساویِ منطوقٌ به میشود. برخی دیگر هم این نوع از دلالت را «قیاس جلی» و «دلاله الأولی» مینامند، زیرا مسکوتٌ عنه، نسبت به داشتنِ حکمِ مذکور، اولی از منطوق به است چون که علّت در مسکوت عنه به شکلی قویتر از منطوق به ظهور دارد. پس اگر در یک واقعهی معین، نص با عبارتِ و لفظ خود، بر یک حکم دلالت کند و واقعهای دیگر هم پیدا شود که از لحاظ علّت مساوی با آن و یا اولیتر از آن باشد و این مساوات یا اولویت به مجردِ فهم زبان و با کمترین نظر و بدون هیچ اجتهاد و تأملی فهمیده شود، در این صورت به ذهن متبادر میگردد که نص شامل هردو واقعه میشود و حکم مذکور برای منطوق برای مسکوت عنه، یعنی واقعه دوم نیز ثابت و جاری است.
[۱]– أصول سرخسی ۱ ۲۴۱- ۲۴۳؛ التلویح والتوضیح ۱/ ۱۳۱؛ محلاوی، ص ۱۰۳؛ المسوده، ص ۳۴۶؛ آمدی ۳/ ۹۵- ۹۷٫