بعضی از عقاید ابن حجر هیتمی:
استغاثه به رسول خدا صلی الله علیه وسلم
در المنح المکیه (ص۶۲۴-۶۲۵) شعری را میگوید سپس زیر هر بیت تعلیق و توضیحات زیادی میدهد که من برای طولانی نشدن تنها شعر را می آورم میگوید:
«قد رجوناک للأمور التی أبـــــردها فی فؤادها رمضاء
وأتینـــا إلیـــک أنضـاء فقــــر حملتنـا إلى الغنـى أنضـــاء
وانطوت فی الصدور حاجات نفس ما لها عن ندى یدیک انطواء
فأغثنا یا من هو الغوث الغیــ ـــــــث إذا أجهد الورى اللأواء»
یعنی:
«ای رسول خدا به تو رجوع کردیم از گناهان و امور عظیم و خطرناکی که با قلب و زبان و جوارحمان به آن دچار شدیم
با قلبهایمان به تو رو کردیم و نزد قبر تو آمدیم برای کمک و استعاذه از هر مکروهی و فقر اعمال صالحمان و سنگینی بار گناهانمان که لاغر و بی طاقتمان کرده است
در قلب ها حاجاتمان پنهان است و عطا و بخشش تو آن را بر طرف میکند
پس کمک و یاری می طلبیم از تو ای غوث و یاری دهنده موقعی که بر همه خلق تنگنایی و خسارت رسیده است. »
تعطیل صفات خداوند و تاویل آنان همانند رد کردن استوی خداوند بر عرش.
در الفتاوى الحدیثیه (ص۶۱) میگوید:
«یجب على کل مُکَلّف وجوبا عینیاً لَا رخصَه فِی تَرکه، أَن یتَعَلَّم ظواهر الاعتقادات الْوَارِدَه فِی الْکتاب وَالسّنه مَعَ تَنْزِیه الله تَعَالَى عَمَّا هُوَ محَال عَلَیْهِ، مِمَّا یَقْتَضِی جسماً أَو جِهَه کالاستواء على الْعَرْش… »
یعنی: «بر هر مکلفی واحب عینی است طوری که رخصتی در ترک یاد گیری آن ندارد اینکه یاد بگیرد ظواهر اعتقادات وارده در کتاب و سنت همراه با تنزیه الله تعالی از آنچه که برای او محال است، از آنچه که اقتضای جسمانیت یا جهت همانند استوی بر عرش میکند. »
این در حالی است که العلامه عبد الرحمن بن حسن آل الشیخ (۱۲۸۵ ه) در مجموعه الرسائل والمسائل( ۱/۲۲۱) می گوید:
«وقد حکى ابن القیم -رحمه الله- عن خمسمائه إمام من أئمه الإسلام، ومفاتیه العظام أنهم کفّروا من أنکر الاستواء، وزعم أنه بمعنى الاستیلاء.»
یعنی: «ابن القیم رحمه الله از پانصد امام از ائمه اسلام و مفتی های عظام نقل کرده که آنها تکفیر کسی که منکر استواء هستند کرده اند کسانی که گمان دارند کلمه استواء و قرار گرفتن به معنی چیره شدن و تصرف کردن است. »
شیخ الاسلام ابن تیمیه موضعی مشخص و واضح درباره اسماء و صفات خداوند دارد و شدید ترین مبارزه را با اهل تجسیم و تشبیه و همچنین با اهل تعطیل و تاویل داشته اشت و راه میانه و منهج وسط را در بر گرفته است و کسانی که او را متهم به مجسمه میکنند واقعا فکر پریشان و قلب مریضی دارند.
برای مثال در الفتاوى الکبرى (۶/۵۴۷) میفرماید:
«وَلَا رَیْبَ أَنَّ مَنْ جَعَلَ الرَّبَّ جِسْمًا مِنْ جِنْسِ الْمَخْلُوقَاتِ فَهُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْمُبْتَدَعَهِ ضَلَالًا دَعْ مَنْ یَقُولُ مِنْهُمْ أَنَّهُ لَحْمٌ وَدَمٌ وَنَحْوُ ذَلِکَ مِنْ الضَّلَالَاتِ الْمَنْقُولَهِ عَنْهُمْ وَإِنْ أَرَادَ نَفْیَ مَا ثَبَتَ بِالنُّصُوصِ وَحَقِیقَهُ الْعَقْلِ أَیْضًا مِمَّا وَصَفَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْهُ وَلَهُ فَهَذَا حَقٌّ وَإِنْ سُمِّیَ ذَلِکَ تَجْسِیمًا أَوْ قِیلَ إنَّ هَذِهِ الصِّفَاتِ لَا تَکُونُ إلَّا لِجِسْمٍ فَمَا ثَبَتَ بِالْکِتَابِ وَالسُّنَّهِ وَأَجْمَعَ عَلَیْهِ سَلَفُ الْأُمَّهِ هُوَ حَقٌّ وَإِذَا لَزِمَ مِنْ ذَلِکَ أَنْ یَکُونَ هُوَ الَّذِی یَعْنِیهِ بَعْضُ الْمُتَکَلِّمِینَ بِلَفْظِ الْجِسْمِ فَلَازِمِ الْحَقِّ حَقٌّ کَیْفَ وَالْمُثْبِتَهُ تَقُولُ إنَّ ثُبُوتَ هَذَا مَعْلُومٌ بِضَرُورَهِ الْعَقْلِ وَنَظَرِهِ وَهَکَذَا مُثْبِتُ لَفْظِ الْجِسْمِ إنْ أَرَادَ بِإِثْبَاتِهِ مَا جَاءَتْ بِهِ النُّصُوصُ صَوَّبْنَا مَعْنَاهُ وَمَنَعْنَاهُ عَنْ الْأَلْفَاظِ الْمُبْتَدَعَهِ الْمُجْمَلَهِ وَإِنْ أَرَادَ بِلَفْظِ الْجِسْمِ مَا یَجِبُ تَنْزِیهُ الرَّبِّ عَنْهُ مِنْ مُمَاثَلَهِ الْمَخْلُوقَاتِ رَدَدْنَا ذَلِکَ عَلَیْهِ وَبَیَّنَّا ضَلَالَهُ وَإِفْکَهُ وَأَمَّا قَوْلُهُ نَقْلنَا الْکَلَامَ مَعَهُ إلَى إبْطَالِ التَّجْسِیمِ فَقَدْ ذَکَرْنَا أَدِلَّهَ النَّافِینَ وَالْمُثْبَتِینَ مُسْتَوْفَاهً فِی بَیَانُ تَلْبِیسِ الْجَهْمِیَّهِ فِی تَأْسِیسِ بِدَعِهِمْ الْکَلَامِیَّهِ وَتَبَیَّنَ لِکُلِّ مَنْ لَهُ أَدْنَى فَهْمٌ أَنَّ مَا ذَکَرَهُ هَؤُلَاءِ مِنْ أَدِلَّهِ النَّفْیِ کُلِّهَا حُجَجٌ دَاحِضَهٌ وَأَنَّ جَانِبَ الْمُثْبِتَهِ أَقْوَى وَقَدْ بَسَطْنَا الْکَلَامَ فِی ذَلِکَ فِی غَیْرِ هَذَا الْمَوْضِع . »
یعنی : «وهیچ شکی نیست که هر کسی پروردگار را جسم _از نوع مخلوقات _ برشمارد از بزرگترین بدعتگزاران گمراه است چه برسد به کسی که معتقد به گوشت و خون بودن پروردگار و یا مانند این گمراهی های روایت شده از آنان باشد.و اگر بخواهد نفی کند ثابت شده های نصوص و ایضاً حقیقت عقل (سلیم) از هر آنچه الله و رسولش در وصف اسماء و صفات آورده اند ,بر او باد این حق است حتی اگر آن را تجسیم نام نهند یا بگویند این صفات جز برای جسم ثابت نمی شود پس هرچیزی که با قرآن و سنت و اجماع سلف امت ثابت شود حق است و اگر لازمه ی آن همان چیزی باشد که بعضی از متکلمین با لفظ جسم یاد میکنند پس لازمه ی حق , حق است همانطور که (از آیات و احادیث صحیح)ثابت است.میگویم براستی که ثبوت این امر به ضرورت عقل و نگاه معلوم است واگر بخواهد جسم را ثابت کند اینگونه لفظ جسم ثابت میشود (نه آن گونه که منتقدان ایراد میگیرند بلکه همانگونه که) از چیزهایی که در نصوص وارد شده معنی درستش را گفتیم و از همه معنی های مبتدع تجسیم (مانند اینکه به جسمی مانند مخلوقات قائل بودن) منع کردیم .
واگر منظورش از لفظ جسم _که لازم است پروردگار را از آن پاک و برتر بدانیم_ از هر نوع تمثیل و تشابهت به مخلوقات باشد پس این را به خودش بازگرداندیم (رد کردیم)و گمراهی و بهتانش را بیان کردیم . واما در مورد حرفش , کلامش را همراه با ابطال تجسیم نقل کردیم پس براستی ذکر کردیم دلایل نفی کنندگان و ثابت کنندگان که برای بیان تلبیس جهمیه در تاسیس بدعت کلامیشان کافی بود و روشن است برای هر کسی که کمترین فهم را دارد که چیزی که اینان ذکر میکنند از دلایل نفی (اسماء و صفات) همه اش برهان های باطل و زائل هستند و جانب اثبات (اسماء و صفات) قویتر است و براستی که کلام را در غیر این موضع بطور کامل بیان کرده و بسط دادیم.»
در کتاب الفتاوى الحدیثیه ص ۱۰۷ از او درباره محی الدین ابن عربی و ابن الفارض سوال می شود و با تمام قدرتش از آنها دفاع میکند آنها را اولیاء الله میخواند که متصرف در کون هستند و منهج و افکار آنها را تایید و صحیح می داند !!!
حال بد نیست ابن الفارض و ابن عربی را مختصری بشناسیم:
عمر بن علی ابن الفارض (۶۳۲ ه ) اهل مصر و شاعر دوران خود ملقب به سلطان العاشقین بود مسلک تصوف را برگزید و در خرابه ها و گوشه ها خلوت میگزید و شعر هایش را می نوشت و عقیده خطرناک و قبیح وحدت وجودی (pantheism ) داشت و یکی از اشعارش چنین است:
وکل الجهات السِّتِّ نحوی مشـیرهٌ == بما تم من نسکٍ وحـجٍّ وعـمـره
لها صلواتی بالمـقـام أقـیمـهـا == وأشهد فیها أنَّهـا لـی صـلَّـت ( نمازهایم در مقام برای اوست و در آنجا شهادت میدهم که او هم برای من نماز میخواند)
کلانا مصلٍّ واحـدٌ سـاجـدٌ إلـى == حقیقته بالجمع فی کـلّ سـجـده (هر دویمان یک نمازگذار و یک سجده کننده ایم و در حقیقت در سجده یکی می شویم)
إلى کم أواخی السِّتر ها قد هتکتـه == وحلُّ أواخی الحجب فی عقد بیعتی
وها أنا أبدی فی اتِّحادی مـبـدئی == وأنهی انتهائی فیتواضع رفعـتـی
فإن لم یجوِّز رؤیه اثـنـین واحـداً == حجاک ولم یثبت لبعـد تـثـبُّـت
فبی موقفی، لا بل إلیَّ توجُّـهـی == ولکن صلاتی لی، ومنِّی کعبتـی
فلا تک مفتوناً بحسِّک مـعـجـبـاً == بنفسک موقوفاً على لبـس غـرَّه
وفارق ضلال الفرق فالجمع منتجٌ == هدى فرقهٍ بالاتّـحـاد تـحـدَّت
وصرِّح بإطلاق الجمال ولا تـقـل == بتقـییده مـیلاً لـزخـرف زینه
فکلُّ ملیحٍ حسنه من جـمـالـهـا == معارٌ له أو حسن کـلِّ مـلـیحه
بها قیس لبنى هـام بـل عـاشـقٍ == کمجنون لیلـى أو کـثـیِّر عـزَّه