در موسم حج زمانی که قبایل عرب از هرسو به مکه میآمدند؛ رسول اکرم صلی الله علیه و سلم نزد هریک از آنها رفته و آنان را به اسلام دعوت میداد، عربها رسم بر این داشتند که در نقاط مختلف، جشنها و اجتماعاتی تر پا نموده و از جاهای دور، قبایل متعدد در آن جشنها شرکت میکردند؛ آن حضرت نیز در آن اجتماعات و بازارهای معروف نام «عکاظ»، «مجنه» و «ذوالمجاز» را مورخان به طور خاص ذکر کردهاند که شاعران و سخنسرایان، در آن مجالس شرکت جسته و با سرودن اشعار حماسی، عشقی و با سخنرانیهای خویش محفل را گرم میکردند. قبایل معروف عرب که در آن اجتماعات شرکت میکردند، عبارتند از: «بنیعامر»، «محارب»، «فزاره»، «غسان»، «مرّه»، «حنیفه»، «سلیم»، «علس»، «بنینضر»، «کنده»، «کلب»، «حارث بن کعب»، «عذره» و «حضارمه».
آن حضرت نزد همۀ آنان تشریف میبردند، ولی ابولهب همه جا حاضر میشد و چون آن حضرت در اجتماعی سخنرانی میکرد، ابولهب برمیخاست و اعلام میکرد: «این شخص مرتد شده و دروغ میگوید»([۱]). بنیحنیفه در یمامه زندگی میکردند، آنان با نهایت تلخی و درشتی به آن حضرت پاسخ دادند، «مسیلمه کذاب» که بعداً ادعای نبوت کرد، رییس همین قبیله بود([۲])، هنگامی که نزد قبیله «بنیذهل بن شیبان» رفتند، حضرت ابوبکر نیز با ایشان همراه بود، حضرت ابوبکر به مفروق گفت: آن پیامبری که تذکر او را شنیدهای همین است؟ مفروق رو به سوی آن حضرت کرد و گفت: «برادر قریشی! تو چه میگویی؟ آن حضرت فرمودند: «خدا یکی است و من پیامبر او هستم» سپس این آیات را تلاوت کرد.
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمۡ عَلَیۡکُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکُمۡ وَإِیَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِکُمۡ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ ١۵١﴾ [الأنعام: ۱۵۱].
«بگو ای پیامبر! بیائید تا محرمات پروردگار را برای شما بیان کنم، اینکه با او چیزی را شریک نگردانید و با پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از بیم گرسنگی به قتل نرسانید؛ ما شما و آنان را روزی خواهیم داد، و نزدیک بدیهای ظاهری و باطنی نروید و انسانی را که خداوند گرفتن جانش را بر شما حرام کرده است به ناحق به قتل نرسانید؛ این است آنچه خداوند شما را به آن توصیه کرده شاید شما بر سر عقل آیید».
سران این قبیله، «مفروق»، «مثنی» و «هانی بن قبصیه» در آنجا حضور داشتند، آنان کلام آن حضرت را مورد تحسین قرار دادند، ولی گفتند: ترک فوری دین و آیینی که مدتها بر آن بودهاند، زودباوری است. علاوه بر این، ما تحت نفوذ و سیطرۀ کسری شاه ایران هستیم و با وی پیمان بستهایم که تحت نفوذ کسی دیگر قرار نگیریم، آن حضرت راستگویی و صداقت آنان را ستود و فرمود:
«خداوند از دین خودش حفاظت میکند»([۳]). نزد قبیل «بنیعامر» رفتند، شخصی به نام «بحیر بن فراس» پس از اینکه موعظ آن حضرت را شنید، اظهار داشت: اگر این شخص در اختیار من قرار بگیرد، تمام سرزمین عرب را تسخیر خواهم کرد. آنگاه از آن حضرت پرسید: اگر ما از تو حمایت کنیم و تو بر دشمنانت پیروز شوی، آیا بعد از تو رهبری جامعه به ما واگذار خواهد شد؟ آن حضرت فرمودند:
«همه چیز در اختیار الله است».
وی گفت: ما سینه خود را آماج حملات اعراب قرار دهیم و حکومت و ریاست به دست دیگران بیفتد! ما چنین چیزی را نمیپذیریم([۴]).
[۱]– مستدرک حاکم ۱/ ۱۵ (سلیمان ندوی).
[۲]– ابن هشام.
[۳]– روض الأنف به نقل از قاسم بن ثابت.
[۴]– طبری ۳/ ۱۳۰۵ «سلیمان ندوی».