هرگاه کسی خواست دعوت دهد، باید دعوت خود را از توحید آغاز کند که معنای شهادت لا إله إلا الله است، چون اعمال بدون توحید صحیح نمیشوند، پس توحید اصل و اساسی است که اعمال بر آن قرار میگیرند و اگر توحید نباشد عمل فایدهای ندارد و پوچ است و از بین میرود. چون عبادت همراه با شرک درست نیست، چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿مَا کَانَ لِلۡمُشۡرِکِینَ أَن یَعۡمُرُواْ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ شَٰهِدِینَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِم بِٱلۡکُفۡرِۚ أُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ وَفِی ٱلنَّارِ هُمۡ خَٰلِدُونَ١٧﴾ [التوبه: ۱۷]. «مشرکان در حالی که خودشان بر ضد خویش به کفر گواهی میدهند، صلاحیت آباد کردن مساجد الله را ندارند. اینها، اعمالشان نابود و تباه میگردد و برای همیشه در آتش میمانند». و چون شناخت معنای این شهادت، اولین واجب بر بندگان است، پس باید دعوت را از آن آغاز کرد.
میگوید: (و خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَهٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ﴾ [یوسف: ۱۰۸]. «بگو: این، راه من است که همراه پیروانم با بصیرت و آگاهی بهسوی الله فرا میخوانم»).
ابن کثیر میگوید: «خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه و سلم فرمان میدهد که به مردم خبر دهد که این راه و سنت اوست، یعنی راه او دعوت دادن به شهادت لا إله إلا الله است که با بصیرت، یقین، دلیل، برهان عقلی و شرعی؛ او و پیروانش مردم را به این شهادت فرا میخوانند، (سبحانالله) یعنی خداوند را پاک و منزه میدانم و او را بالاتر و بزرگتر از این میدانم که شریک و همتایی داشته باشد، به راستی که خداوند بس بزرگتر و بالاتر از این است[۱]».
میگویم: پس وجه مطابقت بین آیه و عنوان باب روشن گردید. گفته میشود اگر (ومن أتبعنی) عطف بر ضمیر میباشد که در (أدعوا إلیالله) است. یعنی دلیلی است بر این که پیروان او دعوتگران به سوی خدا هستند و اگر بر ضمیر منفصل عطف باشد، به صراحت این را میگوید که پیروان در آنچه ایشان صلی الله علیه و سلم آورده است دارای بصیرت و دانش هستند و کسانی که از ایشان صلی الله علیه و سلم پیروی نمیکنند آن را نمیدانند و درست این است که عطف هر دو معنی را شامل میشود، پس پیروان ایشان صلی الله علیه و سلم اهل بصیرت و دانش هستند که به سوی خدا دعوت میدهند.
در آیهی مذکور مسایلی است که مؤلف به آن گوشزد کرده است، از آن جمله خلوص نیت است؛ چون بسیاری از مردم گرچه به ظاهر به سوی حق دعوت میدهند اما در حقیقت به سوی خود دعوت میدهند. و از آن جمله این که بصیرت و بینش از فرایض است، چون پیروی کردن از پیامبر صلی الله علیه و سلم واجب است و به حق که پیروان او جز اهل بصیرت نمیتوانند افراد دیگری باشند ، پس هرکسی از اهل بصیرت نباشد از پیروان ایشان صلی الله علیه و سلم نیست، پس معلوم میشود که بصیرت از فرائض است و یکی از دلایل حسن توحید همین است. چون توحید یعنی منزه و پاک دانستن خداوند از عیب و ناسزا. و شرک یعنی ناسزا گفتن به خدا. و از جمله اموری که در آیه به آن اشاره شده یکی این است که مسلمان باید از مشرکین دور باشد حتی اگر شرک هم نورزد و همهی این سه مورد در قولش (سبحانالله…) وجود دارند.
میگوید: (و از ابن عباس رضی الله عنهروایت است که وقتی پیامبر صلی الله علیه و سلم معاذ را به یمن فرستاد به او گفت: تو نزد قومی از اهل کتاب میروی، باید قبل از همه چیز آنها را دعوت دهی تا بر لا إله إلا الله گواهی دهند. و در روایتی دیگر آمده است: باید آنها را به توحید دعوت دهی، اگر آنها در اقرار به توحید از شما اطاعت کردند، پس به آنان خبر ده که خداوند در هر شب و روز پنج نماز را بر آنها فرض گردانیده است، اگر در این مورد از تو اطاعت کردند به آنان خبر ده که خداوند زکات را بر آنها فرض نموده که از ثروتمندان آنها گرفته میشود و در میان مستمندان آنان توزیع میگردد. اگر این را پذیرفتند از برداشتن بهترین اموال آنها خودداری کن و از آه مظلوم بترس که بین فریاد مظلوم و پروردگار پردهای حایل نیست[۲]. [روایت بخاری و مسلم].
گفتهاش: وقتی معاذ را به یمن فرستاد. حافظ میگوید: «آن طور که مؤلف -یعنی بخاری – گفته است معاذ در سال دهم هجری قبل از حج پیامبر صلی الله علیه و سلم به یمن فرستاده شد. و گفتهاند: در آخر سال نهم وقتی پیامبر از غزوهی تبوک بازگشت معاذ را به یمن فرستاد. این را واقدی با اسناد از کعب بن مالک روایت کرده است و ابن سعد در «الطبقات» از او روایت کرده است، سپس ابن سعد میگوید: در ربیع الآخر سال دهم معاذ به یمن فرستاده شد.[۳] و گفتهشده: در سال هشتم (فتح مکه) فرستاده شده است و بر این اتفاق دارند که معاذ همچنان در یمن بود تا اینکه در دوران خلافت ابوبکر به مدینه آمد و سپس به شام رفت و در آن جا درگذشت و در این اختلاف است که آیا معاذ والی یمن بود یا قاضی آن جا؟ ابن عبدالبر میگوید: «قاضی آن جا بوده است و غسّانی میگوید حاکم و فرمانروای یمن بوده است[۴]».
میگویم: ظاهراً او هم والی و هم قاضی بوده است.
گفتهاش: (تو نزد قومی از اهل کتاب میروی) قرطبی میگوید: منظور یهود و نصارا هستند، چون یهود و نصارا در یمن از مشرکین عرب بیشتر بودند، پیامبر صلی الله علیه و سلم به خاطر آن معاذ را به این مسأله تذکر داد تا برای مناظره با آنها آمادگی داشته باشد و دلایل را برای رویارویی با آنها آماده نماید، چون آنها از پیش دارای علم و دانش بودند برخلاف مشرکین و بت پرستان که چنین نبودند[۵]».
حافظ میگوید: «این مانند مقدمهای برای توصیه است تا تمام همت و توجه خود را به آنچه بدان توصیه میشد معطوف دارد». سپس معنای کلام قرطبی را بیان کرده است.[۶]
میگویم: و در این اشاره شده که گفتگو با عالم مانند گفتگو با جاهل نیست و به این گوشزد شده که انسان باید در دین خود دارای بینش و آگاهی باشد، تا در برابر شبهاتی که علمای مشرکین بر او وارد مینمایند دچار فتنه نشود، پس در اینجا به پرهیز از شبهه و تلاش برای طلب علم گوشزد شده است.
گفتهاش: (باید اولین چیزی که آنها را به آن دعوت میدهی، شهادت لا اله الا الله باشد).
(و در روایتی دیگر آمده است: «فلیَکُن أوّلَ ما تدعُوهُم إِلَیهِ، شَهَادَهُ أَن لا إلهَ إلاَّ الله = اولین چیزی که آنها را باید به آن دعوت دهی توحید است[۷]». مرفوع کردن أوّل با منصوب کردن شَهَادَه و همچین عکس آن جایز است.
گفتهاش: (در روایتی «إلی أن یوحدوا اللهَ» این روایت در التوحید از صحیح بخاری است. و در بعضی روایتها آمده است: «پس آنها را دعوت ده که گواهی دهند که هیچ معبود به حقی جز الله نیست و من پیامبر خدا هستم[۸]». و در بعضی روایات آمده است «و اینکه محمد فرستادهی خداوند است[۹]». و در اکثریت روایتها شهادتین ذکر شدهاند.
مؤلف با ذکر این روایت معنای گواهی دادن به لا إله إلا الله را متذکر میشود، چون لا إله إلا الله یعنی: فقط و تنها خدا را عبادت کردن و ترک عبادت غیر از خدا. بنابراین حدیث گاهی با عبارت «شهاده أن لا إله إلا الله» آمده و گاهی با عبارت(إلی أن یوّحد الله) آمده است. و گاهی با این عبارت آمده است که «اولین چیزی که باید آنها را به آن دعوت دهی عبادت خداوند است، وقتی این را دانستند به آنان خبر ده که خداوند پنج نماز بر آنها فرض گردانیده است[۱۰]». و این کفر ورزیدن به طاغوت و ایمان آوردن به خداوند است، که خداوند دربارهی آن میفرماید:
﴿فَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَیُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَکَ بِٱلۡعُرۡوَهِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ﴾ [البقره: ۲۵۶]. «بنابراین کسی که به طاغوت و معبودان باطل کفر ورزد و به الله ایمان بیاورد، به دستاویز محکم و ناگسستنیِ ایمان چنگ زده است». و کفر ورزیدن به طاغوت یعنی دست کشیدن از همتایان و معبودانی که همراه با خدا عبادت و از قلب صدا زده میشوند؛ یعنی ترک شرک به طور کامل، نفرت داشتن، دشمنی ورزیدن با آن و ایمان داشتن به خداوند: یعنی تنها خدا را عبادت کردن، عبادتی که نهایت محبت را با نهایت کرنش و تسلیم شدن به فرمان خدا را، دربر دارد؛ این ایمان داشتن به خدا مستلزم باور داشتن به پیامبران است و انجام دادن خالصانهی عبادت برای خداوند است، این یگانه دانستن خداوند است و این حق خداست که مستلزم علم نافع، سودمند و عمل صالح میباشد، حقیقت گواهی دادن به لا إله إلا الله و حقیقت معرفت خدا، حقیقت عبادت خداوندی است که شریکی ندارد[۱۱].
(برگرفته از کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– تفسیر القرآن العظیم (۲/۴۹۶-۴۹۷).
[۲]-صحیح بخاری (۴۳۴۷) و صحیح مسلم (۱۹) و روایت دیگری از صحیح بخاری ش (۷۳۷۲).
[۳]-الطبقات الکبری (۳/۲۹۹-۲۹۶).
[۴]-فتح الباری (۳/۴۱۹) و نگا:الإستیعاب (۳/۱۴۰۳).
[۵]– المفهم (۱/۱۸۱).
[۶]-فتح الباری (۳/۴۱۹).
[۷]-صحیح بخاری (۷۳۷۱،۷۳۷۲).
[۸]-صحیح بخاری (۷۳۷۱-۷۳۷۲) و صحیح مسلم ش(۱۹).
[۹]– صحیح بخاری (۱۴۹۶).
[۱۰]– صحیح بخاری (۱۴۵۸) و صحیح مسلم (۱/۵۱).
[۱۱]– شیخ عبدالرحمان بن حسن در فتح المجید (۱/۱۹۰) میگوید: در شهادت دادن به لا اله الا الله هفت شرط لازم است که اگر این هفت شرط نباشند گفتن لا إله إلا الله برای گوینده سودی ندارد، اول علم منافی جهل، دوم یقین منافی شک، سوّم قبول منافی رد، چهارم انقیاد (پایبندی) منافی ترک، پنجم اخلاص منافی شرک، ششم صدق منافی کذب و هفتم محبت منافی ضد آن.