در کهکشان نبوت (۲)

  • د/ امراء

 

یک لحظه در کنار رسول الله (صلی الله علیه وسلم)

عجب در این نیست که ابلهی نادان، و کوته فکری ساده لوح، که رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) را نمی‫شناسد بر او بتازد. عجب در این است که مؤمنی که او را شناخته چطور از او غافل می‫گردد و پروانه‫وار بدور شمع وجودش نمی‫چرخد و در عشق و محبت و سوزش جان نمی‫بازد!

از شرف و افتخار ماست که سروری داریم چون آقایمان سرور پیامبران خدا، آن رادمردی که تاریخ در مقابل عظمت او به پاس احترام ایستاده، و جز با اوصافی نمونه از او نام نمی‫برد:

بزرگترین معلم انسانیت.. موفقترین و پیروزترین انقلابگر تاریخ بشریت.. عالی‫ترین دعوتگر و مربی انسان ساز… بزرگترین سپه سالار از آدم تا بدین دم و تا غروب آفتاب آخرین دم..اسوه و نمونه در هر کمال و جمال و جلال..

دارای اخلاق برازنده و بزرگ و والا، نه… بلکه او خود بالاترین درجه اخلاق و شایانترین نمونه و اسوه..

نماد رحمت و شفقت، نه از برای مؤمنان فقط، و نه تنها برای بشریت، بلکه برای جهان و جهانیان..

«‏ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ ‏» (سوره أنبیاء آیه ۱۰۷)

{‏( ای پیغمبر ! ) ما تو را جز به عنوان رحمت جهانیان نفرستاده‌ایم}.

نمادی از رحمت و مهر و شفقت دینی، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی..

در حکایت خلقت:

خلق و تقدیر و هدایت ابتداست                 رحمه للعالمینی انتهاست.

از آنجا که زندگی رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) کامل کننده و تتمه‫ی درک و فهم صحیح و درست قرآن کریم است. «‏ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»  (سوره حجر آیه  ۹).

{ ما خود قرآن را فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم ( و تا روز رستاخیز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغییر و تبدیل زمان محفوظ و مصون می‌داریم )}.

تاریخ لمحه لمحه‫ی زندگی نبوی پیامبر؛ از اولین لحظه دیدار جبرئیل در غار تا پیوستن به یار،  را برای ما حفظ کرده است. کاری که برای هیچ فردی از بشر تا کنون انجام نگرفته. و این خود برای اهل بصیرت معجزه‫ایست که در مقابلش باید به پاس احترام سر ایمان خم کنند.

ما را چراغ دیده، خیال محمد است               خرم دلی که مست وصال محمد است

بیا در این لحظه با هم تصور کنیم؛ که بنا گاه و بی‫خبر در نیمه‫های شب کسی در اتاق ما را به صدا درمی‫آورد!

می‫پرسیم: کیستی!  در جواب می‫گوید: منم، رسول الله!

موی بر بدنمان راست می‫شود. صدا صدای اوست. باورمان نمی‫شود، از لای در به بیرون می‫نگریم، چهره‫ی نورانی و پرفروغ اوست! آری! رسول خداست که بدیدار ما آمده..

می‫خواهیم در را بگشائیم، در یک آن متوجه عکسهای خواننده‫ها و فیلمسازان و فوتپالیستها و… که بر در و دیوار اتاقمان چسپانده‫ایم می‫شویم. از خود خجالت می‫کشیم، که اگر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) این چرندیات را ببیند چه خواهد گفت. فورا دست و پای خود را جمع کرده همه‫ی این عکسها را از دیوارها کنده در سطل آشغالی جای می‫دهیم.

بله!..

چون اسوه و پیک آسمان داریم، جای این خارها جز سطل آشغالی نیست!..

به طرف در می‫رویم تا دروازه را بسوی مهتر آسمانها بگشائیم. متوجه لباسمان می‫شویم..

آه!.. خدای من.. این چه لباسی است که من پوشیده‫ام..

عکس روی لباس.. نوشته‫های روی سینه.. مارک شرکت صهیونیستی که لباس را ساخته و.. وغیره …

فورا لباس را از تن کشیده در سطل آشغالی جای داده، لباس کارمان که کمی مرتب‫تر است، و البته آن نیز لیاقت این را ندارد که در مقابل رسول الله (صلی الله علیه وسلم) پوشیده شود، را به تن می‫کنیم…

در را بروی پیامبر خدا باز می‫کنیم. او را به آغوش می‫گیریم..

آه.. چه لحظات باشکوهی است..

در یک آن، چشممان به جای‫سیکاری روی میز می‫افتد، و سیگار نیمه‫سوز در آن.. بدون اینکه پیامبر اکرم متوجه شود، جای سیگاری را از پشت سرمان گرفته داخل سطل آشغال پرت می‫کنیم.

هنوز پیامبر را تعارف به نشستن نکرده‫ایم که صدای ترانه‫ای زشت برمی‫خیزد…

آه!.. خدای من.. ای کاش زمین می‫ترکید و مرا می‫بلعید و در این لحظات این صدای ننگ مرا شرمنده و رسوا نمی‫ساخت..

صدای تلفن همراه است!..

در حالیکه از خجالت دارم آب می‫شوم، فورا تلفن را خاموش کرده به گوشه‫ای پرت می‫کنم و با لبخندی ساختگی و دروغین از شرم و حیا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) را تعارف می‫کنم بنشیند..

رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) چشم به من می‫دوزد.. لبخندی می‫زند.. ومی‫فرماید: عزیزم! لطف کن همین قرآنی که در جیبت هست را یک لحظه به من بده..

سرم از خجالت و شرمساری سوت عمیقی می‫کشد.. وای بر من! ننگ بر من.. این قرآن نیست، جعبه‫ی سیگار است!..

به رسول الله (صلی الله علیه وسلم) چه بگویم..

عرق شرم و حیا بر سر و صورتم جاری شده، رنگم سرخ گشته، سرم را بزیر انداخته‫ام.. اشکهای شرم و حیا و ندامت و پشیمانی از چشمانم سرازیر گشته…

لبهایم به سختی به حرکت درمی‫آیند: آقای من! سرورم.. مرا ببخشید این قرآن نیست.. آهسته جعبه سیگار را از جیبم بیرون کشیده به سطل زباله می‫اندازم..

برادر عزیز!..

این تصویری است از من و شما…

آیا واقعا در هر لحظه‫ی زندگیمان آمادگی دیدار نابهنگامی با آقایمان؛ رسول الله (صلی الله علیه وسلم) را داریم؟!

حال چه فکر می‫کنی.. پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) با ما چه خواهد کرد؟!..

آیا با یک سیلی بر پشت گردنمان بر ما داد می‫زند که: بروید گم شوید. نمی‫خواهم دیگر شکلتان را ببینم ای گمراهان بی‫وفا..

اگر چنین کند.. به خدا سوگند که حق دارد..

ولی نه برادر!..

پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) ما را به آغوش خواهد گرفت و زار خواهد گریست… و در حالیکه بغض گلوی مبارکشان را می‫فشارد به من و شما خواهد گفت:

ای عزیز!..

پاس زحمتهای من و یاران من همین است؟!..

بیست و سه سال رنج کشیدم که تو را براه بهشت هدایت کنم و از جهنم سوزان گناه باز دارم.. جواب ۲۳ سال سختیها و مرارتها و رنجهای من همین است؟!..

جواب رشادتها و مردانگیهای یارانم که در راه هدایت تو جان و مال و فرزند خویش فدا کردند همین است؟!..

ای عزیز!..

بیا در این لحظات خیال اشک شرم و ندامت و پشیمانی بریزیم و با خود عهد و پیمان بندیم که چنان باشیم که دوست می‫خواهد!..

آنچنان که عزیز و سرور و آقایمان؛ محمد مصطفی (صلی الله علیه وسلم) آرزو دارد. تا در روز رستاخیز به برادرانی چون ما افتخار ورزد..

بازا بازا هر آنچه هستی بازا            گر گبر و یهود و بت پرستی بازا

این در گه ما درگه نومیدی نیست             صد بار اگر توبه شکستی بازا

راستی عزیز دل!..

اگر آن کسی که در را کوبید، پدر مهربان و با صفا و صمیمیتمان؛ رسول الله (صلی الله علیه وسلم) نمی‫بود، و به جای او عزرائیل؛ ملک الموت، می‫بود که برای گرفتن جان ما آمده بود، چه حال و هوائی می‫توانستیم داشته باشیم؟!…

 

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …