ای که انکار نمایی عمر و عثمان را
تو چه دانی که چه قدر است و مقام ایشان را
آن عمر بود که ایران همه از کفر سترد
کرد آباد مر این مملکت ویران را
دین احمد ز عمر فرّ و ظفر یافت ولی
هجو گوئیش که دلشاد کنی شیطان را
کی تواند که کند غصب خلافت ز علی
آنکه از بهر وی ایثار نماید جان را
ذرّهایشان غصب وکینه نبوده به میان
بلکه بسیار محبّت بُد و مهر آنان را
قصّه میبافی و گوئی که دو دشمن بودند
کینه ورزی من و تو را ست نه مر ایشان را
گر ز ابرار نئی طعنه به ابرار مزن
ور خودت پاک نئی هجو مکن پاکان را
هر که داناست بلرزد تنش از نام عمر
وانکه نادان بُود از جهل کند ذم آنرا
آخر ای جاهل بیشرم نترسی ز خدای
که کنی لعنت و بهتان زنی آن سلطان را؟
خوی او همچو فرشتهست و دلش پر ز صفا
وین خوشایند نباشد به یقین دیوان را
سبّ و لعنش کنی از جهل و همیپنداری
که ز گفتار تو آید ضرر آن سلطان را
هر چه خواهی تو از این گفته بیهوده بگوی
عرعر خر چه زیان است شه شاهان را؟
نَبُد از عدل عدولش همه عُمر، عُمَر
بس کن این تهمت و این ناحق و این بهتان را
کی کند غصب خلافت ز کسی آنکه به عدل
دست از پشت ببسته است انوشروان را
ای که «لَولاَ عَلیٌ» را نشنیدی ز عمر
بس کن این کینه و این خصمی و این عدوان را
گر عمر قاتل زهراست -که خاکم به دهان-
کی علی دختر زهرا دهدش؟ یزدان را
داد عثمان سر و زر در ره اسلام و رسول
وقف دین کرد همه جاه و جلال و جان را
گر نبود آنهمه اخلاص و فضایل او را
پس دو دختر ز چه دادهست نبی عثمان را؟
در مدیحش نشنیدی ز پیمبر که خدای
بیحسابش بدهد روز جزا رضوان را؟
عیب در تست به وی نسبت معیوب مکن
نقص در تست به وی وصل مکن نقصان را
رکن دینند چهار اختر اصحاب رسول
دین نداری چو نداری تو سه از ارکان را
کی صحابه به ابوبکر همه روی آرند
گر بُده حقّ خلافت علی عمران را؟
ادّعائیش نبودهست علی در اینکار
بعدها اینهمه بهتان زدهاند آنان را
ورنه گر حقّ خلافت به علی بود، خدای
کی گذارد که ستاند دگری مر آن را؟
گر به فرمان خداوند خلافت او راست
زو بعید است که طاعت نکند فرمان را
باطل ار بود خلافت به ابوبکر، علی
جنگ میکرد که نابود کند بطلان را
خصم اصحاب نبی هر که بُوَد خصم نبی است
هرکه شد خصم نبی خصم بُوَد یزدان را
شیعه آنست که او راه علی را برود
نه کند هجو عتیق و عمر و عثمان را
چه بُوَد راه علی؟ پیروی آن سه دگر
کی علی خصم و عدو بود مر آن شاهان را؟
خصم بوبکر بُوَد خصم علی هم به یقین
که مجزّا نتوان کرد ز هم یاران را
گفت «صدّیقی» از این باب سخنها، لیکن
بس بعید است که در گوش رود نادان را
مقاله پیشنهادی
دنیا، اینگونه آفریده شده است
روزی مارکس اویلیوس، یکی از فیلسوفان بزرگ دربار امپراطوری روم، گفت: امروز افرادی را ملاقات …