ابوریحان بیرونی، در سال ۴۴۰ هجری چشم از جهان فرو بست؛ او ۷۸ سال عمرش را همه تن مشغول تحصیل علم بود. کتابهایی تألیف کرد و مسایل مشکل و پیچیده ای را حل نمود؛ هیچگاه قلم از دستانش جدا نبود و چشمانش همواره بر صفحات کتابها دوخته شده و قلبش همواره در تفکر بود، مگر آنکه برای انجام نیازهای ضروری خود و برای به دست آوردن غذا و تأمین نیازهایش، کاری میکرد. اما بیشتر ایام سال عادت داشت که به حل مسایل پیچیده علمی بپردازد.
فقیه، ابوالحسن علی بن عیسی، میگوید: در واپسین لحظات زندگی ابوریحان، به بالینش رفتم. او، آخرین نفسهای زندگیش را میگذراند. وی، در همین حالت به من گفت: تو درباره حساب ارث مادربزرگ به من چه گفتی؟ من، از روی دلسوزی به او گفتم: آیا در این حالت دست از سؤال و تحقیق بر نمیداری؟! گفت: اگر این مسئله را بدانم و بمیرم، برایم بهتر است یا ندانم و رخت سفر از دنیا ببندم؟! آنگاه من، مسئله را برای او تکرار نمودم و او آن را حفظ کرد و آنچه را که به من وعده داده بود، به من آموخت ومن از نزدش برخاستم و بیرون رفتم؛ چند قدمی دور نشده بودم که فریاد شیون از خانه برخاست! به راستی اینها، همتهایی است که هالههای هراس و ترس را از میان میبرد.
عمر فاروقس در سکرات مرگ و در حالت احتضار بود و از زخمش خون میآمد؛ او، در آن حال از اصحاب میپرسد که آیا نمازش را کامل کرده است یا نه؟!
سعد بن ربیعس در جنگ احد در خون میغلتید؛ ولی در آخرین رمق، حال پیامبر ج را پرسید! به راستی که این استواری دل و آبادانی قلب با نور ایمان است!