عقیده اهل سنت در مورد این سخن حضرت عمر (رض) چیست؟ “ماشککت یوما بنبوه محمد کشکی یوم الحدیبیه”
الحمدلله،
اولا این روایت آنطور که در سؤالتان ذکر کرده اید وارد نشده است، بلکه متن روایت از قبیل است که عمر رضی الله عنه گفت: ” والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ ” (روایت عبد الرزاق در المصنف و طبرانی در المعجم الکبیر و ابن حبان در صحیحش و طبری در تفسیرش) و این زمانى بود که پیامبر صلى الله علیه و سلم و صحابه عازم عمره بودند و در مسیرشان مشرکین آنها را از عمره بازداشتند که نهایتا به صلح حدیبیه انجامید ولى دو مسئله در قبول این صلح پدید آمد که صحابه را سخت اندوهگین و دلگیر کرد، یکی اینکه پیامبر اکرم صلى الله علیه وسلم به مسلمانان وعده داده بودند که به خانه خدا خواهیم رفت و طواف خانه خدا را برجای خواهیم آورد. پس چرا بازمیگردند و برای طواف خانه خدا نمیروند؟! دوم اینکه رسول خدا صلى الله علیه وسلم بر حقاند، و خداوند وعده داده است دین خودش را بر همگان سیطره بخشد؛ پس چرا فشارهای قریش را پذیرا شدند و با چنین صلحی سازش کارانه به خواری تن دردادند؟!
وجود این دو پدیده منشأ شک و تردیدها و گمان و وسوسههای بسیار گردید، و احساسات مسلمانان به خاطر این دو مسئله جریحهدار شد، و تحتتأثیر اندوه و پریشانی، نتوانستند درباره پیامدها و دستاوردهای مثبت مفاد صلح حدیبیه بیاندیشند. شاید از همه صحابه اندوهگینتر، عمربن خطاب بود که نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آمد و گفت: ای رسولخدا، مگر ما برحق نیستیم و مگر اینان بر باطل نیستند؟! فرمودند: چرا! گفت: مگر کشتگان ما در بهشت نیستند و مگر کشتگان اینان در آتش دوزخ نیستند؟! فرمودند: چرا! گفت: پس چرا باید در کار دینمان به خواری تن در دهیم، و بازگردیم، در حالی که هنوز خداوند میان ما و اینان حکم نکرده است؟! فرمودند:
(یا ابن الخطاب، إنی رسول الله ولست أعصیه، وهو ناصری ولن یضیعنی أبداً).
«ای پسر خطاب، من رسول خدا هستم و حق ندارم نافرمانی او را بکنم، او نیز یاور من است و هرگز مرا ترک نخواهد گفت!»
گفت: مگر با ما نگفته بودید که ما به خانه خدا خواهیم رفت و گرد کعبه طواف خواهیم کرد؟! فرمودند:
(بلی! فاخبرتک إنا نأتیه العام؟)
«چرا! اما با تو باز گفتم که امسال به آنجا میرویم؟!»
گفت: نه. فرمودند:
(فإنک آتیه و مُطوفٌ بِه).
«حالا هم تو به مکه خواهی رفت و طواف خانه خدا خواهی کرد!»
آنگاه عمر خشمگینانه به نزد ابوبکر رفت، و همان سخنان را که با رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- گفته بود، با او بازگفت. ابوبکر نیز همان جوابها را عیناً به او داد، و افزود: به دامان وی چنگ بزن تا بمیری، که به خدا او بر حقّ است!؟
آنگاه، آیات نخستین سوره فتح نازل گردید:
﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُّبِیناً﴾.
«ما هم اینک تو را پیروز گردانیدهایم و فتح مبین را به تو ارزانی داشتهایم!؟»
رسول خدا صلى الله علیه وسلم نیز به دنبال عمر فرستادند و این آیات را برای وی خواندند؛ گفت: ای رسولخدا، آیا همین فتح است؟! فرمودند: آری! عمر نیز خشنود شد و بازگشت.
از آن پس، عمر به خاطر این کوتاهی که از او سرزده بود، به شدت دچار ندامت شد. عمر گوید:
به خاطر این کوتاهی، کارها انجام دادم پیوسته صدقه میدادم و روزه میگرفتم و نماز میگزاردم و برده آزاد میکردم تا کفاره و جبرانگر این کاری که کرده بودم باشد. از بس به خاطر این سخنانی که گفته بودم ترسیده بودم؛ تا اینکه سرانجام امید بستم به اینکه خیر بوده باشد. (برای معلومات بیشتر در اینمورد به سیره ابنهشام جلد ۲ صفحه ۳۰۸-۳۲۲ و زاد المعاد جلد ۲، صفحه ۱۲۲-۱۲۷ مراجعه شود)
و امام نووى در شرح صحیح مسلم گفت: ” لم یکن سؤال عمر رضی الله عنه وکلامه المذکور شکاً، بل طلباً لکشف ما خفی علیه، وحثاً على إذلال الکفار، وظهور الإسلام، کما عُرف من خلقه -رضی الله عنه- وقوته فی نصره الدین وإذلال المبطلین”
یعنى: ” سؤال عمر رضی الله عنه و قولش شک نبود، بلکه در جستجوى چیزى بود که براى او آشکار نبود، و کوششى بود براى ذلیل کردن کفار، و آشکار نمودن اسلام، از آنجاییکه معروف به شدت و اظهار قوت در نصرت دین و خوار کردن اهل باطل بود”.
ولى مدعیان تشیع از این مقوله سوء استفاده میکنند و در ایمان عمر رضی الله عنه طعن میزنند و فراموش میکنند که سرزمینشان توسط عمر رضی الله عنه فتح شده است و آنها مدیون زحمات ایشان هستند !
والله اعلم
وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اتباعه الی یوم الدین