اگر انسان با اعضا و جوارحش کاری انجام داد که مخالف مطلب مذکور باشد، مانند اینکه مرتکب کاری شود که خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم آن را دوست ندارند، یا کاری که الله و رسول آن را دوست دارند ترک کرد، با وجودی که این کار واجب است و او توانایی انجام آن را دارد؛ این نشان دهندهی نقص محبت واجب است. در این صورت باید از این امر توبه کند و سعی کند آن محبت واجب را کامل گرداند. در واقع همهی گناهان از مقدم کردن هوای نفس بر محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم نشأت میگیرند. خدای متعال، در چند جای قرآن، مشرکان را به تبعیت از هوای نفس متصف نموده و میفرماید: ﴿فَإِن لَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡ﴾ [القصص: ۵۰]: «پس اگر (این پیشنهاد تو را نپذیرفتند و) پاسخت نگفتند، بدان که ایشان فقط از هواها و هوسهای خود پیروی میکنند».
همچنین بدعتها از مقدم کردن هوای نفس بر شریعت نشأت میگیرند. به همین دلیل به بدعت گذاران «اهل اهواء» میگویند. گناهان و نافرمانیها نیز از مقدم کردن هوای نفس بر محبت خدا و دوست داشتن آنچه که خدا دوست دارد، نشأت میگیرند. همچنین محبت نسبت به انسانها باید دقیقاً تابع برنامهای باشد که پیامبر صلی الله علیه و سلم از جانب الله آورده است.
بنابراین بر مؤمن واجب است کسانی را که خدا دوست شان دارد، از قبیل فرشتگان، پیامبران، راستی پیشهگان، شهدا و همهی انسانهای صالح و خوب را دوست بدارد. به همین دلیل یکی از نشانههای وجود حلاوت ایمان این است که «وأن یحب المرء لا یحبه إلا لله»[۱]: «[ مؤمن ] کسی را صرفاً به خاطر خدا دوست داشته باشد». رابطهی دوستی با دشمنان خدا و هر کسی که خدا دوستش ندارد، حرام است. بدین صورت تمام دین و آیین از آن الله است: «من أحب لله، وأبغض لله، وأعطی لله، ومنع لله، فقد استکمل الإیمان»[۲]: «هرکس به خاطر خدا [ کسی یا چیزی] را دوست بدارد و به خاطر خدا [ کسی یا چیزی را ] دوست نداشته باشد، و به خاطر خدا بدهد و به خاطر خدا ندهد، ایمانش را کامل کرده است».
هر کس به خاطر هوای نفسش، کسی یا چیزی را دوست بدارد و کسی یا چیزی را دوست نداشته باشد و به خاطر هوای نفسش، چیزی به کسی بدهد یا چیزی را از کسی دریغ دارد، این امر نشان دهندهی نقص در ایمان واجبش میباشد. در این صورت واجب است از این کار توبه کند و به پیروی از آنچه که پیامبر صلی الله علیه و سلم آورده، باز گردد و محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم و رضایت و خوشنودی خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم را بر هوای نفسانی و خواستهها و آرزوهای نفسانی مقدم بدارد. اظهارات ابن رجب در این باره به طور خلاصه به پایان رسید.[۳]
ربط این حدیث با عنوان این باب از این جهت است که انسان، ایمان ندارد تا اینکه هوای نفسانی، امیال و آرزوهایش تابع برنامهای باشد که پیامبر صلی الله علیه و سلم آورده و باید در هر چیزی که پیامبر صلی الله علیه و سلم از جانب الله آورده، هوا و امیال نفسانیاش تابع آن باشد. چون پیامبر صلی الله علیه و سلم حکمی را صادر میکند یا قضاوتی مینماید، این حکم و قضاوتش حقی است که مؤمن چارهای جز آن ندارد و بعد از آن دیگر، اختیاری است.
مؤلف میگوید: (وقال الشعبی: «کان بین رجل من المنافقین ورجل من الیهود خصومه، فقال الیهودی: نتحاکم إلی محمد – عرف أنه لا یأخذ الرشوه – وقال المنافق: نتحاکم إلی الیهود – لعلمه أنهم یأخذون الرشوه – فاتفقا على أن یأتیا کاهناً فی جهینه فیتحاکما إلیه، فنزلت: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ یَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن یَکۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَیُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِیدٗا ۶٠﴾ [النساء: ۶۰]»).
(شعبی میگوید: «میان یک نفر از منافقان و یک نفر یهودی، اختلافی وجود داشت. آن یهودی میگفت: داوری را پیش محمد میبریم – چون میدانست آن حضرت صلی الله علیه و سلم رشوه نمیگیرد – و منافق میگفت: داوری را پیش یهودی میبریم – چون میدانست که یهود رشوه میگیرند – بالاخره هر دو به توافق رسیدند که داوری را پیش یک نفر کاهن در جهینه ببرند. آنگاه این آیه نازل شد: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ یَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن یَکۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَیُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِیدٗا ۶٠﴾ [النساء: ۶۰]: «مگر نمیبینی کسانی را که گمان میبرند به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده، ایمان آوردهاند و میخواهند طاغوت را داور قرار دهند؟ حال آنکه دستور یافتهاند به طاغوت کافر شوند؟ شیطان میخواهد آنان را به گمراهی دور و درازی دچار نماید».
ابن جریر و ابن منذر مانند این روایت را نقل کردهاند.[۴]
در عبارت: (کان بین رجل من المنافقین ورجل من الیهود خصومه) روایتی را نیافتم که نام این دو نفر را آورده باشد.
(برگرفته از کتاب تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– تخریج آن از قبلاً ذکر شد.
[۲]– تخریج آن از قبلاً ذکر شد.
[۳]– جامع العلوم والحکم ۲/۴۳۴- ۴۳۷٫
[۴]– اسحاق بن راهویه در تفسیرش، آن گونه که در «فتح الباری»، ۵/۳۷ آمده-؛ ابن جریر در تفسیرش، ۵/۹۶- ۹۷؛ محمد بن نصر مروزی در تعظیم قدر الصلاه ش ۷۱۱ و ابن منذر همانگونه که در المنثور۲/۵۸۰ و واحدی در «أسباب النزول»، ص ۱۰۷ با سندی صحیح، این روایت را از شعبی رحمه الله نقل کردهاند و این روایت، مرسل است.