عثمان بن مظعون از چهره هاى درخشان مسلمانان نخستین است وتا پایان عمر در راه اسلام ثابت قدم بود. او در مدینه چشم از جهان پوشید و نخستین کسى است که در «بقیع » مدفون شد، و همین موجب گردید که بقیه اموات مسلمانان در آنجا دفن شوند، و بقیع به صورت قبرستان مسلمانان مدینه درآید.
چنان که گفتیم عثمان بن مظعون درپناه ولید بن مغیره مرد سرشناس قریش درآمد. چند روز بعد دید که سایر مسلمانان تحت تعقیب و شکنجه سران قریش قرار دارند، ولى او که در پناه ولید است آزادانه آمد و رفت مى کند و کسى هم با او کارى ندارد.
عثمان بن مظعون آن را ننگى بزرگ براى خود دانست، و به خود گفت: هم دینان من باید گرفتار انواع آزار و شکنجه باشند، و من در جوار مردى مشرک قرار گیرم؟
به دنبال آن آمد به نزد ولید و ضمن تشکر از پناه دادن به او گفت: من پناهندگى خود را پس گرفتم. ولید بن مغیره گفت: چرا؟ شاید کسى از بستگان من به تو آزار رسانده است؟عثمان بن مظعون گفت: نه، ولى مى خواهم در پناه «الله » باشم، نمى خواهم در پناه غیراز او قرار گیرم. سپس به ولید گفت: برویم به مسجدالحرام و همان طور که من به طور آشکار به جوار تو درآمدم، تو هم اعلان که حق جوار خود را پس گرفته اى.
هر دو وارد مسجد الحرام شدند و در آنجا ولید بن مغیره خطاب به سران قریش گفت: بدانید که این عثمان بن مظعون حق جوار خود را به من برگردانده و پناهندگى خویش را پس گرفته است.
عثمان بن مظعون هم گفت: ولید راست مى گوید. من او را در پناه دادن به خود با وفا و بزرگوار دیدم، ولى نمى خواهم جز در پناه «الله» پناهگیرم. بنابر این حق جوار خود را به او مسترد داشتم.
در این هنگام لبید بن ربیعه از شعراى نامى جاهلیت درمیان جمعى از قریش نشسته بود و براى آنها شعر مى خواند. عثمان بن مظعون هم آمد در جمع آنها نشست. لبید مصرعى از قصیده مشهور خود را بدین گونه خواند: «الا کل شى ما خلا الله باطل ». یعنى: آگاه باشید که هر چیزى غیر از خدا بى پایه است.
عثمان بن مظعون که دید سخنى موافق اعتقاد اسلامى است گفت: راست گفتى. لبید مصرع بعد را خواند: «و کل نعیم لا محاله زائل ». یعنى: و تمام نعمتها هم زوال پذیر است. عثمان بن مظعون با همان لحن محکم گفت: این را دروغ گفتى، زیرا نعمتهاى بهشت زوال پذیر نیست.
لبید بن ربیعه برآشفت و گفت: اى جماعت قریش! به خدا تا حال سابقه نداشته کسى از مجلسیان شما مدم آزار باشد. از کى این وضع در میان شما پدید آمده است؟
یکى از حضار گفت: این مرد ابله با ابلهان دیگر دین ما را رها کرده اند، از گفته او ناراحت مباش. عثمان بن مظعون هم جواب او را به سختى داد تا جائى که با هم درگیر شدند. مرد مزبور مشت محکمى به چشم عثمان بن مظعون زد و آن را کبود ساخت.
در این وقت ولید بن مغیره که در جائى نزدیک نشسته بود و این منظره را مى دید رو به عثمان بن مظعون کرد و گفت: برادر زاده( تعبیر عاطفى اعراب بوده است.) اگر در پناه من بودى چشمت چنین روزى را نمى دید. عثمان بن مظعون گفت: به خدا چشم دیگرم که سالم مانده در راه خدا نیاز به چنین صدمه اى هم دراد. من در جوار بزرگترین و نیرومندتر از تو هستیم.
ولید بن مغیره گفت: اگر بخواهى مى توانى به حق جوار خود برگردى، ولى عثمان بن مظعون گفت: نه،نمى خواهم، و بر نمى گردم!
(سیره ابن هشام)
مقاله پیشنهادی
محبت صحابه رضی الله عنهم
از علامتهای ایمان عبارتاند از: محبت داشتن به تمام صحابه با قلب، و تعریف و …