خنساء برادرش صخر را در دوران جاهلیت از دست داد، او به علت از دست دادن برادرش بشدت غمگین شد و در مورد فقدان برادرش شعر مىسرایید اما بعد از سپرى شدن عصر جاهلیت و ظهور اسلام، خنساء، اسلام را پذیرفت و خداوند به او چهار فرزند داد، فرزندانش وقتى مىخواستند براى جهاد قادسیه بیرون بروند آن زن فرزندانش را چنین وصیت نمود:
فرزندانم شما به میل خود مسلمان شدهاید و با اختیار خود هجرت کردید، سوگند به خداوندى که معبودى جز او نیست، شما فرزندان یک مرد هستید همچنانکه فرزند یک مادر هستید، من دامان شرافت شما را لکه دار ننموده و نسبتان را تغییر ندادهام و بدانید که سراى آخرت از دنیاى فانى بهتر است : صبر کنید و همدیگر را به صبر سفارش کنید، و از خدا بترسید تا پیروز شوید وقتى دیدید که جنگ به شدت شروع شد و آتش آن مشتعل گردید وارد معرکه شوید و به مرکز جنگ و مبارزه حضور بهم رسانید با بدست آوردن غنیمت و کرامت در سراى همیشگى و نعمت بهشت بهرهمند خواهید شد و هنگامى که جنگ چون شیر غرانى دندانهایش را نمایان کرد بر آن حملهور شوید و با دشمنان بجنگید.
چنانکه آنها طبق وصیت مادر وارد معرکه شده یکى پس از دیگرى کشته شدند و هنگامى که به مادرشان، (خنساء) خبر شهادت فرزندانش را رسانیدند گفت: سپاس خداوندى را که با شهادت فرزندانم مرا شرافت و افتخار داد و از خداوند امیدوارم که من و آنها را در بهشت بهم برساند. و چیزى بیش از این نگفت.