خطبه ۳ نهج البلاغه که معروف است به خطبه “شقشقیه” ؛ همیشه، سلاحی بوده است در دست خواص شیعه، علیه عوام شیعه! چه اگر روزی یکی از عوام بگوید: شاید اینطورها هم نیست که می گویند! شاید حضرت علی با سه خلیفه خوب بوده است! در اینجا آنکه کمربند آخوندی دارد، می گوید:
مگر خطبه ی شقشقیه را نخوانده ای؟ نخوانده ای که امیر مؤمنان درباره ی خلفای ثلاثه چه می گوید؟ حرف ما را قبول نداری سخن امام را چه می کنی؟؟ و به همین راحتی دهان عده ی کثیری را می بندند! البته بعضی اوقات از این خطبه علیه اهل سنت نیز استفاده شده است! چنانچه وقتی اهل سنت به یکی از خُطَب یا نامه های نهج البلاغه استناد کنند و از آن به عنوان شاهدی بر خوب بودن رابطه ی بین خلفای ثلاثه با حضرت علی، یاد کنند ؛ آنان می گویند: ممکن نیست حضرت علی، خلفای ثلاثه را ستوده باشد؛ چرا که وی در خطبه شقشقیه آنها را سرزنش کرده است؛ البته ما به راحتی می گوییم: ممکن نیست حضرت علی، خلفای ثلاثه را سرزنش کرده باشد؛ چرا که وی در خطبه نقطه چین! آنها را ستوده است.(یعنی جوابی از جنس جواب آنان)
حال در این مقاله قصد داریم این خطبه را بررسی کنیم و به جویندگان حق نشان دهیم که اصولاً این خطبه نه با عقل می خواند و نه با سیرت حضرت علی و نه با قرآن و نه حتی با خود نهج البلاغه!
حال ابتدا کل خطبه را بخوانیم:
«آگاه باشید.به خدا سوگند که«فلان»خلافت را چون جامهاى بر تن کرد و نیکمىدانست که پایگاه من نسبتبه آن چونان محور است به آسیاب.سیلها از من فرومىریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست. پس میان خود و خلافتپردهاى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم. در اندیشهشدم که دست تنها بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم،فضایى که بزرگسالاندر آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن،همچنان رنج کشد تا بهلقاى پروردگارش نایل آید.دیدم،که شکیبایى در آن حالتخردمندانهتر است و منطریق شکیبایى گزیدم،در حالى که،همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته،و استخوان در گلویش مانده باشد.مىدیدم،که میراث من به غارت مىرود. تا آن«نخستین»به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت.
بیت:«چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر و زندگى حیان برادر جابر».
اى شگفتا.در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مىخواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرىبست.بنگرید که چسان دو پستانش را، آن دو، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس خلافت را به عرصهاى خشن و درشتناک افکند، عرصهاى کهدرشتىاش پاى را مجروح مىکرد و ناهموارىاش رونده را به رنج مىافکند.لغزیدنو به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد.صاحب آن مقام، چونان مردى بودسوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مىکشید،بینىاش مجروح مىشد و اگرمهارش را سست مىکرد،سوار خود را هلاک مىساخت.به خدا سوگند،که در آنروزها مردم،هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى.هم دستخوش بىثباتى بودند و هماعراض از حق. و من بر این زمان دراز در گرداب محنت،شکیبایى مىورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى ازآن قبیل مىپنداشت.بار خدایا،در این شورا از تو مدد مىجویم. چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند،که اینک با چنین مردمىهمسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مىنهادند یا بال زده فرامىپریدند،من راه مخالفت نمىپیمودم و با آنان همراهى مىنمودم.پس،یکى ازایشان کینه دیرینهاى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافتکه به داماد خود گرایش یافت.و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم.
آنگاه«سومى»برخاست،در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونانستورى که همى جز خوردن در اصطبل نداشت.خویشاوندان پدریش با او همدستشدندو مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران،گیاه بهارى را.تا سرانجام،آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت.و شکمبارگیش به سر درآوردش.
بناگاه،دیدم که انبوه مردم روى به من نهادهاند،انبوه چون یالهاى کفتاران.گرد مرا از هر طرف گرفتند،چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فروکوبند حتی نزدیک بود حسن و حسین له شوند و رداى من از دو سو بر درید.چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند.اما،هنگامى که،زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند وگروهى از دین بیرون شدند و قومى همدستستمکاران گردیدند.گویى،سخنخداى سبحان را نشنیده بودند که مىگوید:«سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مىجویند و نه فساد مىکنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است» . آرى،به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند،ولى دنیا در نظرشان آراستهجلوه مىکرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.
بدانید.سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده،که اگر انبوه آنجماعت نمىبود،یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمىکرد و خدا از عالمانپیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشىنگزینند، افسارش را بر گردنش مىافکندم و رهایش مىکردم و در پایان با آن همانمىکردم که در آغاز کرده بودم.و مىدیدید که دنیاى شما در نزد من از آب بینی مادهبزى هم کم ارجتر است. چون سخنش به اینجا رسید، مردى از مردم «سواد» عراق برخاست و نامهاى به او داد. على(ع)در آن نامه نگریست.چون از خواندن فراغتیافت،ابن عباس گفت:یا امیر المؤمنینچه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مىگرفتى.فرمود:هیهات ابن عباس،اشترخشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس،به جاى خود بازگشت. ابنعباس گوید،که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن که امیر المؤمنیننتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود.»
حال ایرادات ما بر این خطبه:
چند قسمت متن این خطبه ی طولانى، ایرادهاى بزرگى دارد!
۱٫ ابتدای خطبه، حضرت علی!! خود را چنین ستوده است: «سیلها از من فرو مىریزد و پرنده اندیشه را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست.»
و در همین نهج البلاغه در مورد مالک اشتر چنین آمده است: «لا یرتقیه الحافر و لا یوفى علیه الطائر» (قصار: ۴۴۳)= هیچ مرکبى نمى تواند از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اندیشه به اوج او راه نمى یابد»
به گمانم! اندیشه مالک بتواند به قله دست نیافتنی علم علی برسد! و ایضاً پرنده اندیشه علی نیزبه قله افکار مالک صعود می کند! و این یک دوگانه گویی آشکار است ؛ آن هم در خود نهج البلاغه!
۲٫کمی جلوتر می گوید: «در اندیشهشدم که دست تنها بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم» حال به این نکته توجه کنید:
وقتی از شیعیان می پرسیم : «چرا حضرت علی رضی الله عنه سکوت کرد؟» می گویند: «به وصیت پیامبر عمل کرد زیرا از جانب رسول خدا صلی الله علیه وسلم به صبر امر شده بود!» ولی در این قسمت خطبه حضرت علی می فرماید: «در اندیشه بودم..» یعنی مونده بودم که بجنگم یا نجنگم!! مونده بودم، حالا که یاری ندارم،دست تنها بجنگم یا خیر!! یعنی اگر دست تنها نبود و یارانی داشت، امکان داشت بجنگد!! به زبانی ساده تر؛ اگر یارانی داشت حاضر بود وصیت را زیر پا بگذارد!
اما اگر وصیت و امر به صبری در کار بود این دو دلی و این شک و تردید معنا نداشت و حضرت علی رضی الله عنه اصلاً اجازه جنگ نداشت که حالا بخواهد به تنهایی این کار را بکند یا همراه یاران!!
پس خواه ناخواه، باید یکی از این سه مورد را بپذیرید:
الف: این خطبه دروغین است (که به یقین، چنین است)
ب: وصیتی در کار نبوده و این همه از روضه خوانی های آخوندهاست.(که باز هم یقیناً چنین است!)
ج: گزینه “الف” و “ب”
و هر کدام از این سه مورد را انتخاب کنید(ترجیحاً گزینه “ج”) ؛ مطلوب ما همان است … وسبحان الله العظیم