خدیجه دختر خویلد رضی الله عنها
جبرئیل در غار حرا به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت:
((این خدیجه است که با ظرفی پر از غذا به سوی تو می آید، وقتی نزد تو آمد از طرف من وپروردگارش سلام کن، و او را مژده بده که خداوند در بهشت برایش خانه ای از جواهرات نفیس درست نموده که داد وفریاد وخستگی در آن خانه وجود ندارد))[۱].
پایان ایام جاهلیت
در زمانی که اهل مکه مشرک بودند وکعبه مملو از بت های قریش، بود، در یکی از روزها زنان مکه برای جشن عید در مسجد الحرام جمع شده بودند در حالی که آنها سرگرم سرور وشادی بودند مردی ناشناخته از کنار شان در حال عبور بود، مرد منظره زیبای جشن را که پیر زنان ودختران جوان مشغول شادی بودند مشاهده کرده وایستاد، نگاهی به زنان و به بتهایی که اطرافشان بود انداخت، لبخند بر لبانش نقش بسته بود گویا می خواست چیزی بگوید، ناگهان فریاد برآورد: ای زنان قریشی! به زودی پیامبری در میان قوم شما مبعوث خواهد شد، برای هر یک از شما ممکن بود او را به همسری برگزیند.
این مرد با سخن خود، شادی وهیاهی زنان را متوقف کرد و زنان قریشی با تعجب وحیرت به این مرد ناشناخته خیره شده بودند، و به همدیگر نگاه کرده واز هم می پرسیدند: این مرد ناشناخته چه کسی هست که با ما چنین سخن می گوید؟! هدفش ازاین سخن چیست؟!
بعد از اینکه به آن مرد نگاه کردند در پاسخ به یکدیگرگفتند: این مرد غالبا یهودی است وفردی ناشناخته ومتعلق به این دیار نیست!! و او جز مسخره وعیب جویی از بت هایمان دیگر هدفی نداشته است. در اینجا بود که همه زنان یک صدا دشنام و ناسزا نثار آن مرد کردند و بعضی به سوی او سنگ پرتاب نمود که درنتیجه آن مرد از آنها دور شد.
اما درمیان آنها فقط یکی بود که آن مرد را اذیت نکرد ودشنام نداد، زیرا او می دانست که این بت ها را نباید پرستش کرد، زنان قریشی نیز می دانستند که آن زن به دین قریش نیست اما از آنجا که مقامش بالا بود کسی در مورد عقیده اش شک نمی کرد و به خاطر جایگاه ومقام بزرگ اجتماعی وشهرت نیکویش کسی به خود اجازه انتقاد از او را نمیداد.
این زن، زنی بود که در میان قومش به طاهره (پاکیزه) معروف بود وبانو وسرور زنان قریش لقب یافته بود.
این زن، خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالمعزی بن قصی[۲] بود که از نظر نسبی جزو زنان متوسط قریش به شمار می رفت.
خدیجه ازدیگر زنان قریش شریف تر، ثروتمندتر وامانتدار تر بود، عفت وپاکدامنی او نیز زبانزده همه بود، به خاطر این صفات نیکو از جایگاه ومقام بالایی در میان قومش برخوردار بود.
مؤرخین[۳] در مورد او چنین نوشته اند: ((مادر قاسم، قریشی اسدی، مادر فرزندان پیامبر صلی الله علیه وسلم اولین کسی که به آن حضرت صلی الله علیه وسلم ایمان آورد و او را قبل از همه تصدیق و تائید نمود و به او اطمینان داد، زنی که به کمال رسیده بود، عاقل ومتدین وبزرگوار وپاکدامن و از اهل بهشت بود، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم همیشه او را تعرف وذکر خیرش را می نمود و او را از سایر امهات المؤمنین برتر می دانست وچنان در بزرگداشت او مبالغه می کرد که عایشه می گوید: به هیچ زنی به اندازه خدیجه رشک وغیرت نبرده ام[۴]. زیرا پیامبر صلی الله علیه وسلم زیاد از خدیجه یاد می نمود.
وچون خدیجه برای پیامبر بسیار عزیز وگرامی بود قبل از خدیجه با زنی دیگر ازدواج نکرد ونیز تا زمانی که خدیجه زنده بود با زنی دیگر ازدواج ننمود، خداوند چند فرزند از خدیجه به پیامبر صلی الله علیه وسلم داد.
خدیجه مالش را برای پیامبر صلی الله علیه وسلم خرج می نمود وپیامبر برای او تجارت می کرد. خداوند پیامبر صلی الله علیه وسلم را دستور داد تا به خدیجه مژده خانه ای ساخته شده از مروارید را در بهشت بدهد که داد وفریاد و خستگی در آن راه ندارد، و خدیجه بارها از زبان عمو زاده اش ورقه بن نوفل شنیده بود که او خدیجه را به آینده ای روشن و پاکیزه و به دین صحیح و آیین یکتا پرستی مژده داده بود.
ازدواج با پیامبر صلی الله علیه وسلم
وقتی سن پیامبر صلی الله علیه وسلم به بیست سالگی رسید، به خاطر امانتداری وصداقت در مکه او را به نام محمد امین می شناختند، در یکی از روزها ابو بطالب عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم به او گفت: برادرزاده عزیز، من فردی هستم که ثروتی ندارم، ومشکلات روزگار، زندگی را برایمان دشوار نموده و سالهای سختی را گذرانده ام، و ثروت و تجارتی ندارم، اکنون کاروان قوم تو برای تجارت آماده حرکت به سوی شام است، خدیجه دختر خویلد به افرادی از قریش شترهایش را می دهد تا با مال او برایش تجارت کنند و این افراد نیز سود می برند. اگر تو نزد خدیجه بروی وبرای رفتن به سوی شام وتجارت برای خدیجه اظهار آمادگی کنی تو را بر دیگران ترجیح خواهد داد، چون از صداقت و امانتداری تو خبر دارد[۵].
پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد سخنان عمویش به فکر فرو رفت، اما ابوطالب تفکر محمد صلی الله علیه وسلم را قطع کرده وگفت: گر چه دوست ندارم تو به شام بروی، زیرا می ترسم یهودیان قصد سویی به جانت کنند، اما چاره ای جز این نیست[۶].
خدیجه زنی امانتدار، شریف وتاجری ماهر بود که کاروان تجاری او در کنار دیگر کاروانهای قریش از همه جای دنیا سر می زد. خدیجه اموال خود را به مردانی می سپرد وهرچه سود به دست می آمد نیمی از آن را به همان افراد می داد، مهارت قریشی ها نیز در تجارت مشهور بود.
پیامبر صلی الله علیه وسلم به ابوطالب گفت: شاید خدیجه خودش دنبال من کسی را بفرستد.
ابوطالب گفت: می ترسم کسی قبل از تو نزد خدیجه برود ومالش را تحویل گیرد. سخن ابوطالب با برادرزاده اش محمد، اینجا به پایان رسید وازهمدیگر جدا شدند[۷].
خدیجه از گفتگوی ابوطالب ومحمد صلی الله علیه وسلم بطریقی آگاه شد، او محمد صلى الله علیه وسلم را می شناخت که صداقت وامانت وی در مکه زبانزده خاص و عام است ومردم او را صادق وامین می خوانند. خدیجه گفت: نمی دانسته ام که او چنین چیزی می خواهد، سپس کسی را دنبال محمد صلی الله علیه وسلم فرستاد وگفت: به محمد بگو: از آن جا که تو فردی هستی راستگو و امانتدار، کاروان تجاری مرا به شام ببر ومن دو برابر دیگران به تو مزد خواهم داد.
پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از شنیدن پیام خدیجه نزد عمویش ابوطالب برگشت و آنچه از خدیجه شنیده بود برایش تعریف نمود، ابوطالب گفت: برادرزاده ام! این روزی را خداوند به تو حواله نموده است. کاروان خدیجه آماده شد وپیامبر صلی الله علیه وسلم ومیسره غلام خدیجه به سوی شام حرکت کردند، عموهای پیامبر صلی الله علیه وسلم حمزه وابوطالب کاروانهای دیگر را سفارش کردند که مواظب برادرزاده شان باشند، کاروان به راه خود ادامه داد تا اینکه به منطقه شام به شهر بصری رسید، محمد ومیسره در بازار بصری نزدیک عبادتگاه راهبی بنام ((نسطورا)) زیر درختی اقامت گزیدند، راهب که میسره را از قبل می شناخت نزد میسره آمد و گفت: مردی که درسایه آن درخت نشسته چه کسی هست؟ میسره گفت: او قریشی واز اهل حرم است، راهب به او گفت: آن مردی که زیر درخت نشسته پیامبر است، سپس از میسره پرسید: آیا چشمهایش کمی قرمز هستند؟ میسره گفت: بله، راهب گفت: او آخرین پیامبر است.
میسره علاوه بر امانتداری، حسن رفاقت وفایده زیاد در تجارت چیزهای دیگری نیز در این سفر مشاهده نمود، او می دید که هنگام ظهر که هوا به شدت گرم می شد دو فرشته پیامبر را که سوار بر شتر بود سایه می کردند تا ازگرمای آفتاب در امان بماند[۸].
میسره وپیامبر صلی الله علیه وسلم از شام به سوی مکه بازگشتند قلب میسره از محبت پیامبر صلی الله علیه وسلم مالامال بود. میسره به اندازه ای پیامبر صلی الله علیه وسلم را دوست می داشت که گویا برده پیامبر است. چون آنها به مکه رسیدند دیدند که خدیجه در هنگام ظهر بیرون از خانه همراه چند زن که نفیسه دختر منبه هم در میان آنها به چشم می خورد منتظر پیامبر صلی الله علیه وسلم ومیسره بودند، پیامبر صلی الله علیه وسلم نزد خدیجه آمد واو را از فایده وسودی که در این تجارت عاید شده بود خبر کرد، خدیجه خوشحال شد ومزد پیامبر صلی الله علیه وسلم را دو چندان پرداخت نمود. نفیسه دختر منبه می گوید که خدیجه بعداز بازگشت پیامبر صلی الله علیه وسلم مرا نزد او فرستاد تا از او خبرگیری نمایم، ومن نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم رفتم، و به او گفتم که محمد چرا ازدواج نمیکنی؟ او گفت: چیزی در دست ندارم که ازدواج نمایم.
نفیسه به او گفت: اگر زنی که در ثروت وزیبایی وشرافت مشهور وهم طراز تو باشد وخودش بخواهد با تو ازدواج کند آیا می پذیری؟
پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: او چه کسی است؟ نفیسه گفت: خدیجه، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: خوب، من چگونه می توانم این کار را بکنم؟
نفیسه گفت: خودم این کار را انجام میدهم[۹].
نفیسه دختر منبه نزد خدیجه آمد واو را خبر کرد، خدیجه کسی را نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم فرستاد تا در موعد مقرر حضور بهم رساند. ونیز خدیجه کسی را نزد عمویش عمروبن اسد فرستاد تا بیاید واو را به عقد محمد در بیاورد وبرادر خدیجه عروه بن خویلد در کنارش بود. روز ازدواج تعیین گردید و در همان روز محمد وعموهایش و تعدادی از بنی هاشم وعموی خدیجه وبرادرش وتعدادی از خویشاوندان او، در خانه خدیجه جمع شدند. وابوطالب عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم سخن را آغاز نمود وگفت: سپاس خداوندی را که ما را پرده دار و پاسبان وخادم خانه اش (کعبه) گردانیده است. برادرزاده ام از هر فردی که با او مقایسه شود شریف تر و عاقل تر وبهتر است، گرچه ثروت ومالش اندک است.
اما باید دانست که مال سایه ای است که از بین می رود وچیزی است که همواره درمعرض دگرگونی ونابودی قرار دارد. سپس ابوطالب گفت: محمد علاقه مند است با خدیجه ازدواج کند وخدیجه نیز علاقه دارد با او ازدواج کند، سپس مقدار مهریه را اعلام کرد.
در این هنگام عموی خدیجه عمروبن اسد بلند شد وخوبی محمد را بیان نمود واعلام کرد که خدیجه را با ۲۰ شتر به عقد محمد در می آورم، سپس شترهایی در خانه خدیجه سربریدند وبه مردم غذا داده شد و از آنها پذیرایی به عمل آمد، وبعد بانوی بزرگ قریش با امین قریش زندگی زناشویی را آغاز نمودند. محمد صلى الله علیه وسلم که کودکی خود را با یتیمی سپری کرده بود وخواهر وبرادری نیز نداشت محبت خدیجه همسر مهربان او همه این کمبودها را در زندگی وی رفع کرد، خدیجه غلامش زید بن حارثه را به پیامبر صلی الله علیه وسلم هدیه کرد وپیامبر صلی الله علیه وسلم او را آزاد نمود و به فرزندی خود قبول کرد، بعد از مدتی اولین فرزند پیامبر صلی الله علیه وسلم، زینب به دنیا آمد، بعد از او قاسم وام کلثوم ورقیه به ترتیب پا به دنیا گذاشتند و آخرین فرزند خدیجه فاطمه زهرا (رضی الله عنها) بود واین چنین خدیجه مادر چهار فرزند پیامبر صلی الله علیه وسلم می باشد.
عملکرد خدیجه با دعوت ورسالت
پانزده سال از ازدواج خدیجه ومحمد صلی الله علیه وسلم گذشت و در این دوران خدیجه در همه امور زندگی به شوهرش کمک نمود پیامبر صلی الله علیه وسلم اوقات طولانی را به گوشه نشینی وعبادت در غار حرا می گذراند وچون از آنجا به خانه برمیگشت خدیجه با مهربانی وعشق وعلاقه او را به آغوش می گرفت. در یکی از روزها برخلاف عادت، محمد صلى الله علیه وسلم در وقت همیشگی به خانه نیامد و بر اثر تاخیر ایشان اضطراب وپریشانی تمام وجود خدیجه را فرا گرفته بود، ناگهان محمد صلى الله علیه وسلم در حالی که بدنش می لرزید وعرق می ریخت وارد خانه شد وگفت: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید.
خدیجه شتابان او را با چادری پوشاند، محمد صلى الله علیه وسلم داستان آمدن فرشته در غار حرا را تعریف کرد، خدیجه بلافاصله نزد ورقه بن نوفل رفته واو را از ماجرا آگاه کرد، ورقه او را خبر کرد که محمد صلی الله علیه وسلم به پیامبری مبعوث شده است، خدیجه نزد محمد صلى الله علیه وسلم آمده و به او گفت: خوشحال باش ای پسر عمویم، وپایداری کن، سوگند به ذاتی که جان خدیجه در دست اوست امیدوارم که تو پیامبر این امت باشی.
خدیجه مسلمان شد وستم قریش ومبارزه آنها با دعوت پیامبر صلی الله علیه وسلم آغاز گردید وخدیجه شاهد ستم هایی بود که قریش بر پیامبر صلی الله علیه وسلم روا می داشتند، او ستم ام جمیل وشوهرش ابولهب را که بر پیامبر می کردند می دید ومشاهده می کرد که چگونه پیامبر صلی الله علیه وسلم و دعوتش را به باد مسخره می گیرند، اما خدیجه در برابر همه این مشکلات صبر را پیشه کرد ومقاومت نمود.
رقیه دختر پیامبر صلی الله علیه وسلم وخدیجه به عقد ازدواج عثمان بن عفان در آمد، بعد از درگذشت رقیه، دختر دیگر پیامبر صلی الله علیه وسلم به نام ام کلثوم به عقد عثمان در آمد، دختر دیگر پیامبر، زینب با پسر خاله اش ابوالعاص بن الربیع که مادرش هاله بنت خویلد بود ازدواج نمود و فاطمه زهرا نیز به عقد علی مرتضی رضی الله عنه در آمد. قریش بر اثر دشمنی با دعوت محمد صلی الله علیه وسلم با بنی هاشم قطع رابطه نموده و آنها را به دره ها وکوههای اطراف مکه بیرون راندند و هرگونه داد وستد با آنها را ممنوع اعلام کردند خدیجه با جان ومالش همراه پیامبر صلی الله علیه وسلم راهی دره های اطراف مکه شد وتمام دارایی خود را در راه خدا خرج نمود وتحریم قریش سه سال ادامه پیدا کرد که سالهای بسیار سختی در زندگی پیامبر وخدیجه ودیگر بنی هاشم بود.
کوچ در میان دره ها مشکل بود بنابراین سلامتی خدیجه در خطر قرارگرفت، اما بعد از مدتی که تحریم لغو شد با قلبی سرشار از ایمان وتقوا به خانه اش برگشت. خدیجه بعد از لغو شدن تحریم پژمرده و ضعیف شد پیامبر صلی الله علیه وسلم از اینکه خدیجه بیمار بود پریشان گردید، اما از آن جا که به تقدیر وقضای الهی ایمان داشت آرام گرفت. در یکی از روزها، خدیجه به ندای پروردگار لبیک گفت و درسن ۶۵ سالگی جان به جان آفرین تسلیم نمود، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم پیشاپیش او را مژده بهشت داده بود.
زیرا خداوند، پیامبر صلی الله علیه وسلم را گفته بود که ((بشر خدیجه ببیت فی الجنه من قصب، لا صخب فیه ولا نصب)).
و خدیجه در دامنه کوهی در قسمت بالای مکه بنام ((جبل الحجون)) درمقبره خانواده خود به خاک سپرده شد ورسول اکرم صلی الله علیه وسلم او را با دستهای خود در قبر گذاشت.
خداوند ام المؤمنین را رحمت کند واز او راضی باشد.
——————————————————————————–
[۱] بخاری مناقب الأنصار در فضائل الصحابه به شماره ۲۴۳۲ و ۲۴۳۳ این حدیث را روایت نموده است. [۲] سیر أعلام النبلاء ج ۲ ص ۱۰۹ و به بعد. [۳] سیر أعلام النبلاء ج ۲ ص ۱۱۰٫ [۴] بخاری ۷/۱۰۲، ۱۰۳ در فضائل أصحاب النبی باب تزویج النبی خدیجه وفضلها. [۵] عیون الأثر از ابن سید الناس ج ۱ ص ۱۱۶ چاپ دارالتراث، مکتبه ابن کثیر دمشق. [۶] حواله گذشته. [۷] حواله گذشته. [۸] عیون الأثر ج ۱ ص ۶۱۷٫ [۹] عیون الأثر والسیره النبویه ۱۹۰/۱٫