خبـاب بـن ارت (رضی الله عنه)

از سابقین اول بود و جزو ۱۰ نفر اولی بود که مسلمان شدند در ۳۶ قبل از هجری متولد شد ..  ام انمار در بازار برده فروشان او را خرید و اورا به شاگردیِ شمشیر سازی برد  . چندی نگذشت  خباب بن اَرَت خودش تنهایی شمشیر میساخت و به ماهرترین این شغل تبدیل شد

خبر ظهورِ پیامبر صلی اللهعلیه وسلم به گوشش خورد و زود اسلام آورد .. خبّاب بن ارت (رضی الله عنه) هیچوقت اسلام خود را پنهان نساخت ..وقتی خبر اسلام آوردنش به گوش ام انمار رسید همراه برادرش سباع بن عبدالعزی ، خباب را شکنجه میدادند ..

آن زن بی رحم و سنگدل ، آهن سرخ شده و داغ را بر سر خباب مینهاد و خباب  از درد به خود میپیچید ولی خود را کنترل میکرد تا اینکه آن زن جلاد به جوش آید و از کار خود لذت نبرد !!

روزی پیامبر صلی الله علیه وسلم عبور میکردند متوجه شدند که آهن داغ بر سر خباب نهاده اند و او را شکنجه میدهند ولی پیامبر قدرتی در دستش نبود که برای خباب کاری کند ..

در آنجا رسول الله  دستانش را به طرف آسمان بلند کردند و فرمود : (بار الهی خباب را یاری نما .) اللهم_انصر_خبابا

الله خواست چند روزی بیشتر نگذرد که ” ام انمار “ قصاص کار خود را پس دهد و دچار بیماری جنونی شد که فقط با داغ کردن سرش تسکین میشد

ایشان کسی بودند که قرآن را به ” سعید بن زید (رض) و فاطمه  دختر خطاب (رض) [خواهر عمر بن خطاب رضی الله عنه] آموزش میدادند .

زمانی که عمر (رض) قصد کشتن پیامبر صلی الله علیه وسلم را نمود در راه شنید که خواهرش مسلمان گشته لذا قصد نمود اول خواهرش را تنبیه نماید شمشیر خود را حمایل نموده و به خانه سعید بن زید میرود که صدای قرآن را از داخل خانه خواهرش میشنود و بر او تاثیر میگذارد داخل شد و فریاد میزند مرا به نزد محمد راهنمایی کنید ..!!

خباب که در داخل خانه پنهان شده بود وقتی این حرف عمر را شنید بیرون آمد و فریاد زد ای عمر … قسم به الله امیدوارم که الله تعالی تو را شامل دعای پیامبر (ص) کرده باشد . من دیروز شنیدم که پیامبر میفرمود : ( بار الهی اسلام را بوسیله یکی از کسانیکه دوست داری ؛ ابوالحکم بن هشام و یا عمر بن الخطاب نصرت بده … ) وپیامبر (علیه الصلاه والسلام عمر را بیشتر دوست میداشت [۳۶۸۱ ترمذی]

خبّاب بن ارت در آخر عمرش به حدی ثروتمند شد که حتی خوابش راهم نمیدید .. درهم و دینارش را درجایی میگذاشت که نیازمندان میدانستند .. هرگز درِ کسیه را نمیبست  و قفلی هم به در نمیزد ..فقیران به منزلش میامدند و هرچه لازم داشتند برمیداشتند و میرفتند

یکی از یارانش میگوید; به عیادت خباب (رض) رفتیم خباب میگفت: در اینجا هشتاد هزار درهم است قسم به الله! هرگز درِ کیسه را نبسته ام ، و هیچ کسی رااز آن منع نکرده ام

خبّاب در این ایام، وقتی کفنش را برای او آوردند، یاد شهادت حمزه سیدالشهداء  (رض) در غزوۀ احد و کفن کوتاهش افتاد و گریست. سپس گفت، زمانی که با رسول خدا  بودم،  درهمی  نداشتم و اکنون چهل هزار درهم در فلان کنج خانه دارم [۱۱۰/۵ مسند احمد_ ۱۶۶/۳ طبقات ابن سعد]

زمانیکه علی (رضی الله عنه) از معرکه صفین بر میگشتند چشمشانش به قبر تازه ای افتاد و سوال گرفتند این قبر چه کسی است … ؟ جواب داده شد : قبر خباب (رض) است … ایشان اندوهگین شدند و گفتند : الله خباب را مورد رحمت خودش قرار دهد .. با  میل و اشتیاق مسلمان شد … از روی اطاعت و فرمانبری هجرت نمود .. و زندگی مجاهدان را داشت . #یرحم_الله_خباب #لقد_اسلم_راغبا #وهاجر_طائعا #وعاش_مجاهدا

در ۳۷ هجری در سال ۷۳ سالگی فوت کرد در زمان خلافت علی بن ابیطالب (برگرفته از اسد الغابه ی ابن اثیر _ استیعاب ابن عبدالبر_ حیات صحابه کندهلوی_ اصابه ابن حجر ۲۲۱۰ و .. )
_______________________

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …