در رخصت، اصل بر اباحه است؛ زیرا رخصت، حکمِ اصلی را از لزوم به اختیار داشتن در بین فعل و ترکِ فعل منتقل میسازد، زیرا مبنای رخصت، در نظر گرفتن عذر مکلّف و رفعِ مشقّت از وی است و رسیدن به این مقصود هم، فقط با مباحشدن انجام فعل ممنوع و ترک مأمور بهِ ممکن میباشد؛ مثلاً در ماه رمضان شخص مریض و مسافر میتوانند در عمل به رخصت روزهی خود را بشکنند و افطار نمایند و نیز، اگر روزه برای آنان ضرری نداشت، میتوانند در عمل به عزیمت روزه بگیرند یا روزهی خود را ادامه دهند. احناف این نوع رخصت را رخصتِ تَرفیه مینامند، زیرا حکم اصلی همچنان باقی است و منعدم نشده است، اما جهت سبککردنِ بار و نیز رفاه حال مکلّف، در ترک آن به وی رخصت داده شده است.
گاهی هم، با وجود مباحبودن عمل به رخصت، عمل به عزیمت اولیتر است؛ مانندِ مباحبودن بیان لفظ کفرآمیز با زبان و با وجود اطمینان و ایمانِ قلبی در حالتی که فرد مجبور و مکرَه شده باشد که اگر چنین لفظی را بر زبان نیاورد، وی را میکشند یا یکی از اعضای بدنش را قطع میکنند؛ ولی با این وجود، در چنین حالتی عمل به عزیمت و بر زبان نیاوردن کفر اولی است، زیرا این امر موجب اظهار سربلندی و عزّتمند بودنِ خود به دین، صلابت و استواری خود در حق، به خشمآوردن کافران و تضعیف روحیهی آنان و تقویت معنویات مؤمنان میشود و بر این مسأله دلالت دارد آنچه که روایت شده است که برخی از افراد مسیلمهی کذّاب دو نفر از مسلمانان را به اسارت درآوردند و آن دو را نزد مسیلمه بردند. مسیلمه از یکی از آنان پرسید: در مورد محمّد چه نظری داری؟ گفت: او رسول خداست. مسیلمه گفت: در مورد من چه نظری داری؟ گفت: تو نیز! و مسیلمه او را رها کرد و آسیبی به وی نرساند و سپس در مورد محمّد از آن فرد دیگر سؤال کرد و او گفت: او رسول خداست. مسیلمه گفت: پس در مورد من چه باوری داری؟ مرد مسلمان گفت: من کَر هستم و چیزی نمیشنوم. مسیلمه سه بار این سؤال را از وی پرسید و او باز هم همان جواب را داد و مسیلمه وی را کشت. وقتی که خبر این ماجرا به رسول خدا ج رسید، فرمود: فردِ اول به رخصت خداوندی عمل کرد، اما دومی حقیقت را بر زبان آورد و (شهادت) گوارای او باد!