حکایت اسلام آوردن خانم روزلین روشبروک

نام من رقیه مقصود است، البته قبل از مشرف شدن به اسلام نامم روزلین روشبروک بود. در شهر کنت در جنوب انگلستان بدنیا آمدم. هم اکنون نیز مدیر قسمت پژوهشهای اسلامی در دبیرستان پسرانه در شهر «هل» می باشم. یک ازدواج ناموفق با مردی شاعر به نام «جورج کیندریک» داشتم که دو فرزند هم از او دارم، اما بعد از بیست و سه سال طلاق گرفتم. بعد از آن بود که به اسلام مشرف شدم و با فردی مسلمان ازدواج کردم. از وقتی به خاطرم هست پدر و مادرم را مقید به دین نیافتم، اما آنها مرا به مدرسه‌ای فرستادند که تحت نظر مستقیم کلیسا اداره می‌شد تا با مبادی دین مسیحیت آشنا شوم و ارتباط ناگسستنی با آن پیدا کنم. واحد تعلیمات دینی در مدرسه از محبوبترین واحدهای درسی برایم به شمار می‌رفت، به خاطر همین نیز فارغ التحصیل رشته علوم دینی از دانشگاه شهرمان می‌باشم. در مدرسه هیچ ارتباطی با پسرها نداشتم اما وقتی وارد دانشگاه شدم کمی منحرف شدم، سیگار می کشیدم، مشروب می‌خوردم و در جلسات رقص و پایکوبی شرکت می‌کردم، حتی دوست پسر هم داشتم. وقتی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم با جورج که یکی از همکلاسیهایم در دانشگاه بود ازدواج کردم، با اینکه بیست و سه سال از ازدواجمان می‌گذشت اما هرگز در زندگی احساس خوشبختی نمی‌کردم، سرانجام نیز به بهانه اینکه نمی‌توانیم همدیگر را درک کنیم طلاق گرفتم. بعد از آن برای اینکه بتوانم اجاره خانه ماهیانه‌ام را بپردازم تصمیم گرفتم چند باب از اتاقهای خانه‌ام را به دانشجویان که در بینشان دانشجویان مسلمان نیز بودند، اجاره بدهم. البته بخاطر رشته‌ای که در دانشگاه خوانده بودم و تدریس می‌کردم کم و بیش با اسلام به عنوان یک دین آشنایی داشتم. اما برای اولین بار بود که اسلام را به صورت عملی از دانشجویان مسلمانی که در خانه‌ام زندگی می‌کردند می‌دیدم. با آنها احساس آرامش و امنیت می‌کردم زیرا آنها نه اهل دزدی بودند ونه اعمال خلاف و منافی عفت از آنها سر می‌زد. هر وقت که با آنها صحبت می‌کردم به چیزهای بیشتری در مورد اسلام دست می‌یافتم. اهمیتی که آنها برای نظام خانواده و شرف و پاکی و دوری از آلودگی‌ها قائل بودند مرا بیاد نظام اجتماعی و رفتار مردم انگلستان در پنجاه سال پیش می‌انداخت که چقدر در آن زمان صمیمی‌تر و پیوندهای ناگسسته‌تری با هم داشتند. هر چقدر با اسلام تماس بیشتری پیدا می‌کردم آن را بیشتر درک می‌کردم و اعتقادم به آن راسختر می‌شد. همچنین می‌دانستم اسلام از تمام ارزشهایی که حضرت مسیح به پیروانش دستور داده‌اند حمایت می‌کند و همچنین حضرت عیسی مسیح را پیامبری بزرگ از جانب خدا می‌داند، ساده‌تر بگویم اسلام اسلام حضرت مسیح را به عنوان پسر خدا قبول ندارد بلکه او را یکی از پیامبران اولوالعزم به شمار می‌آورد، درست همانند حضرت محمد که او را نیز از پیامبران اولوالعزم می شمارد. هر وقت به کلیسا می‌رفتم احساسی نامرئی مرا بسوی اسلام فرا می‌خواند، در پایان هم دریافتم که حتماً باید از آئینی در این دنیا پیروی کنم که زندگیم را تنظیم کند. یک روز دیدم نمی‌توانم این احساس غریب را بیشتر در خودم کتمان کنم به همین خاطر دانشجویان مسلمان را به اتاق نشیمن دعوت کردم و روبروی همه آنها شهادتین را ادا کردم، احساس عجیب ولی زیبایی بود، حس می‌کردم بعد از مدتها به خانه‌ام برگشته‌ام. بعد از اسلام آوردنم باید خیلی چیزها را از زندگی حذف می‌کردم یا تغییر می‌دادم، باید از نوشیدن شراب، خوردن گوشت خوک و خیلی چیزهای دیگر دست می‌کشیدم، در حقیقت باید سبد خریدم راتغییر می‌دادم. گوشتی که می‌خریدم باید حلال می‌بود، حتی باید به ترکیبات مندرج روی قوطی‌های کنسرو نیز دقت می‌کردم تا مبادا محتوی روغن حیوانی از نوع روغن خوک باشد. همچنین با حجاب و لباس بلند و محتشم از خانه بیرون می‌آمدم، به همین خاطر باید از شر تمام لباسهای قدیمی‌ام خلاص می‌شدم، بنابراین تمام آنها را به مؤسسۀ خیریۀ اوکسفام بخشیدم. برای من پوشیدن لباسی که تمام بدنم را می‌پوشاند هیچ اشکالی نداشت اما باور بفرمائید برای یک زن انگلیسی مشکل است که موهایش را فدای حجاب کند.
قبل از مسلمان شدنم همیشه به موهایم می‌رسیدم، هر وقت لازم می‌دیدم به آرایشگاه می‌رفتم تا موهایم را آرایش کنم تا از جامعه عقب نمانم، اما با گذاشتن حجاب دیگر دیدم این کار ضرورتی ندارد، البته در ابتدا زیاد با حجاب راحت نبودم اما کم کم عادت کردم تا اینکه به جایی رسیدم که از آن لذت می‌بردم. برعکس جامعه غربی، اسلام به زن امنیت و حمایت می‌بخشد. مسلمانان، زن را تحت فشار قرار نمی‌دهند تا زینت و آرایشش را نشان دهد، یعنی تا وقتی که زن لباس محتشم پوشیده است هیچگونه انتقادی بر او وارد نیست. بعد از اسلام اسم خود را به اسم زیبای رقیه تغییر دادم، البته مجبور نبودم، اما شور مسلمانی باعث شد آن را هم عوض کنم. تلفظ اسمم برای مادرم کمی مشکل است به این خاطر از روز اول تا الان مرا به نام رُز صدا می زند. او و پدرم در ابتدا مرا نسبت به حضرت مسیح خائن می‌دانستند، اما وقتی اطلاعات بیشتری از اسلام بدست آوردند، با اسلام آوردنم کنار آمدند. در مسافرتی به پاکستان بمنظور تحقیق در مورد کتابی که برای تألیف آن واقعاً دچار مشکل شده بودم، با وارث آشنا شدم و بعد همین آشنایی منجر به ازدواج‌مان گردید. ازدواج ما در ماه مبارک رمضان بود یعنی ماهی که در طول روز، خوردن و آشامیدن، جماع و… حرام می‌باشد و این برای زوجی که تازه ازدواج کرده‌اند کمی مشکل به نظر می‌رسد. به هنگام جنگ بوسنی، وارث بسیاری از پناهدنگان بوسنیایی که به شهرمان آمده بودند را به خانه می‌آورد و فکر می‌کرد من هم از این کار خوشحال می‌شوم ولی کمی برایم خسته کننده بود، چون تمام کارهای خانه بر عهدۀ من بود و وارث هیچ دخالتی در کارهای خانه نداشت. ولی باید یک چیز را اعتراف کنم که مسلمانان همواره در یاری رساندن به مردم و همکیشان خود در زمان سختی‌شان آماده‌اند. تفاوتی که بین ازدواج در اسلام و ازدواج در جوامع غربی وجود دارد، این است که در اسلام شاید صد در صد از وضعیت راضی نباشید، اما باید این زندگی را دوام و قوام ببخشی و به زندگی خود ادامه دهی در حالیکه در جوامع غربی یک اختلاف کوچک تبدیل به طوفانی می‌شود که زندگی انسان را نابود می‌سازد. بعضی مواقع شیطان مرا وسوسه می‌کند و هوس رفتن به بازار و نوشیدن شراب می‌کنم، اما فوراً این افکار را از ذهن طرد می‌کنم و از شیطان به خدای بزرگ پناه می‌برم. اسلام باعث تغییری اساسی در زندگی‌ام شده است وباعث شده است که زندگی‌ام معنی و مفهوم جدیدی بیابد و هیچ تناقضی بین اینکه انگلیسی هستم و مسلمان شده‌ام وجود ندارد. و پیش بینی می‌کنم در بیست سال آینده شمار انگلیسی‌های مسلمان با تعداد مهاجرین در انگلستان برابر شود. با اسلام احساس می‌کنم نه تنها به عقب باز نگشته‌ام بلکه آزادی کاملم را به دست آورده‌ام.
«والسلام»
ترجمه: شفیق شمس

مقاله پیشنهادی

دلداری به مصیبت‌زدگان (۲)

یکی از پادشاهان، حکیمی از حکمای خود را به زندان انداخت؛ حکیم، برای او نامه‌ای …