پیامبر صلى الله علیه وسلم مسیر خودشان را ادامه دادند تا به نزدیکی مکه رسیدند، در ذیطُوی شب را ماندند. آنگاه بامداد روز یکشنبه چهار روز گذشته از آغاز ذیحجهٔ سال دهم هجرت نماز صبح را گزاردند و غسل کردند و وارد شهر مکه شدند. جمعاً هشت روز سفرشان به طول انجامیده بود که مدت زمان متوسطی برای طی این مسیر است. وقتی وارد مسجدالحرام شدند، خانهٔ کعبه را طواف کردند. آنگاه سعی صفا و مروه به جای آوردند، اما از احرام خارج نشدند، چون حجّ ایشان حجّ قران بود و قربانی خودشان را از آغاز عمره به همراه آورده بودند. آنحضرت پس از ادای مناسک در بالا دست مکه در منطقهٔ حَجون فرود آمدند و در آنجا اقامت کردند، و جز برای طواف حج، دیگر به طواف خانهٔ کعبه نیامدند.
رسولخدا صلى الله علیه وسلم به همراهانشان که قربانی به همراه نیاورده بودند دستور دادند که اِحرامشان را اِحرام عُمره درنظر بگیرند، و خانهٔ کعبه را طواف کنند و سعی صفا و مروه را به جای آورند، آنگاه کاملاً از احرام خارج شوند. همراهان رسولخدا صلى الله علیه وسلم دچار تردید شدند. آن حضرت فرمودند:
«لو استقبلت من أمری ما أستدبرت ما أهدیت ولو لا أن معی الهدی لأحللت».
«اگر این ترتیبی را که پیش آمد از پیش میدانستم قربانی با خود نمیآوردم؛ و اگر نبود اینکه قربانی به همراه آوردهام، از اِحرام درمیآمدم!»
بنابراین، کسانی که قربانی با خود نیاورده بودند از اِحرام درآمدند و سخن آنحضرت را شنیدند و از ایشان اطاعت کردند.
روز هشتم ذیحجه- که روز تَرویه نام دارد- آهنگ منی کردند، و نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح روز بعد را جمعا پنج نماز در بیابان منی گزاردند. آنگاه قدری درنگ کردند تا خورشید طلوع کرد. از آنجا تا سوی بیابان عرفات به راه افتادند. در عرفات، مشاهده کردند که قبّهای برای ایشان در نَمِره برپا کردهاند. در آن قبّه منزل کردند، وقتی آفتاب از نیمروز گذشت، دستور دادند ناقهٔ قَصواء را برای ایشان آماده کردند، و بر آن سوار شدند و به میانهٔ بیابان عرفات آمدند، و در حالی که یکصد و بیست و چهار هزار یا یکصد و چهل و چهار هزار تن از مسلمانان در اطراف آن حضرت گرد آمده بودند، در میان مردم برای ایراد خطابه ایستادند، و این خطبهٔ جامع را اِلقا کردند:
«أیها الناس، اسمعوا قولی، فإنی لا أدری، لعلی لا ألقاکم بعد عامی هذا بهذا الموقف أبدا» [۴].
«هان، ای مردمان، سخن مرا بشنوید؛ که من نمیدانم، شاید دیگر سالهای آینده شما را در این موقف نبینم!؟»
«إن دماءکم وأموالکم حرام علیکم کحرمه یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا».
«حریم خونهای شما و اموال شما محترم است، و باید حُرمت آنها را نگاه دارید، همانند حُرمت امروز، در این ماه، و در این شهر شما!»
«ألا کل شیء من أمر الجاهلیه تحت قدمی موضوع، ودماء الجاهلیه موضوعهٔ، وإن أول دم أضع من دمائنا دم ابن ربیعهٔ بن الحارث؛ وربا الجاهلیهٔ موضوع، وأول ربا أضع من ربانا ربا عباس بن عبدالمطلب، فانه موضوع کله…).
«هشدار، که هر آنچه مربوط به جاهلیت است بیاعتبار است و زیر پاهای من جای دارد. خونهای ریخته شده در جاهلیت فرو نهاده است و غیرقابل قصاص و خونخواهی؛ و نخستین خونی که از ما ریخته شده و آن را قصاص نخواهیم کرد، خون ابنربیعه پسر حارث است؛ همچنین، رِبای دوران جاهلیت از اعتبار ساقط است، و نخستین ربایی که آنرا از موارد ربای خودمان از درجه اعتبار ساقط میگردانم، ربای عباس بن عبدالمطلب است که تماماً بیاعتبار است…!»
«فاتقوا الله فی النساء، فإنکم أخذتموهن بأمانه الله، واستحللتم فروجهن بکلمه الله، ولکم علیهن ألاَّ یوطئن فرشکم أحداً تکرهونه، فإن فعلن ذلک فاضربوهن ضرباً غیر مبرح، ولهن علیکم رزقهن وکسوتهن بالمعروف».
«حال که چنین است، خدای را درنظر بگیرید در ارتباط با زنان؛ که شما آنان را با امانت خدا برگرفتهاید، و رابطه ویژه با انان را با حکم خدا برای خودتان حلال کردهاید! این حق شما بر گردن آنان است که هرگز کسی را که شما خوش ندارید، به خانه و زندگی شما راه ندهند؛ اگر چنین کاری کردند، میتوانید آنان را بزنید، البته به نوعی که آنان را آسیب نرساند! حق آنان نیز بر گردن شما آنست، که در حدّ متعارف خوراک و پوشاک آنان را تأمین کنید».