بعد از ثویبه، حلیمه سعدیه ایشان را شیر داد. موضوع از این قرار است که در آن زمان در میان طبقۀ اشراف و بزرگان رسم بر این بود که نوزادان شیرخوار خود را به آبادیها و محلههای اطراف میفرستادند. این رسم به این منظور بود که کودکان، در میان اعراب بادیهنشین پرورش یافته، زبان فصیح عربی و بلاغت آن را میآموختند و ویژگیهای مخصوص نژاد عرب نیز محفوظ میماند([۱]).
اشراف عرب تا مدت مدیدی به این رسم و رواج پایبند بودند، حتی دورانی که بنیامیه دمشق را پایتخت حکومت خود قرار داده و در شأن و شوکت سلطنت، با کسری و قیصر رقابت داشتند، کودکان آنان در خانههای اعراب بیابان نشین پرورش مییافتند، از آن میان ولید بن عبدالملک بنا به دلایل خاصی موفق نشد تا دوران طفولیت را در میان اعراب بادیه نشین سپری کند؛ لذا او تنها کسی از خاندان بنی امیه بود که قادر به تکلم زبان عربی صحیح و فصیح نبود([۲]).
خلاصه طبق عرف و رواج مذکور، زنان دایه و شیرده، سالی دو بار از اطراف روستاها به شهر میآمدند و اشراف و بزرگان شهر، کودکان شیرخوار خود را به آنان میسپردند. چند روز پس از تولد رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بر حسب رسم و عرف موجود، چند زن از قبیلۀ «هوازن» به منظور تحویل گرفتن چنین کودکانی وارد مکه شدند. در میان آنان «حلیمه سعدیه» نیز وجود داشت. اتفاقاً هیچ کودکی برای شیردادن در اختیار وی قرار نگرفت([۳]). مادر آن حضرت صلی الله علیه و سلم خواست تا ایشان را به «حلیمه سعدیه» بسپارد، اما چون آن حضرت صلی الله علیه و سلم یتیم بودند، حلیمه در تحویل گرفتن ایشان تردید داشت. سرانجام، چون طفل شیرخوار دیگری برای شیر دادن و پرورش به او سپرده نشد و برگشتن با دست خالی هم برایش ناگوار بود، به ناچار درخواست حضرت آمنه را پذیرفت و رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را تحویل گرفت و به خانهاش باز گشت. حلیمه دختری به نام «شیماء» داشت که آن حضرت صلی الله علیه و سلم را بسیار دوست میداشت و با او بازی میکرد. حلیمه بعد از دو سال محمد صلی الله علیه و سلم را به مکه آورد و به مادر گرامیاش تحویل داد، ولی چون در آن روزها در مکه بیماری و با شیوع پیدا کرده بود، آمنه پیشنهاد داد تا ایشان را دوباره با خود ببرد. حلیمه نیز مجدداً آن حضرت را با خود برد. درباره این موضوع که آن حضرت صلی الله علیه و سلم چند سال نزد حلیمه بودند، اختلاف نظر وجود دارد. ابن اسحق قاطعانه اظهار داشته که محمد صلی الله علیه و سلم شش سال نزد حلیمه بودند.
قبیلۀ «هوازن» در فصاحت و بلاغت خیلی معروف است. ابن سعد در «طبقات» روایت کرده که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم میفرموند: «من از همۀ شما فصیحتر هستم، زیرا که از خاندان قریش میباشم و زبان من زبانی بنیسعد است»([۴]).
پیامبر صلی الله علیه و سلم حضرت حلیمه را بینهایت دوست میداشت، پس از بعثت وقتی نزد آن حضرت میآمد، ایشان مادر، مادر، گویان، استقبال و با وی اظهار محبت میکردند. این داستانهای جالب بعداً ذکر خواهند شد. ابن کثیر نوشته است: «حضرت حلیمه پیش از نبوت آن حضرت صلی الله علیه و سلم وفات کرد». اما این مطلب صحیح نیست، زیرا «ابن ابی خیثمه» در کتاب تاریخ خود «ابن جوزی»، در «حداء»، علامه منذری در «مختصر سن ابی داوود» و «ابن حجر» در «اصابه» به اسلام آوردن حضرت حلیمه سعدیه تصریح کردهاند. حافظ «مغلطایی» دربارۀ چگونگی اسلام وی، رساله مستقلی به نام «التحفه الجسیمه فی إثبات إسلام حلیمه» نوشته است([۵]).
شوهر حضرت حلیمه، یعنی پدر رضایی آن حضرت صلی الله علیه و سلم حارث ابن عبدالعزی نام داشت و بعد از بعثت آن حضرت صلی الله علیه و سلم به مکه آمد و مشرف به اسلام گردید([۶]).
حارث نزد آن حضرت صلی الله علیه و سلم آمد و اظهار داشت: شما چه میگویید؟ آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: روزی فرا خواهد رسید که برایت معلوم شود آنچه من میگفتم راست بوده است، آنگاه حارث مشرف به دین اسلام است.
[۱]– امام سهیلی این وقایع را مفصلاً بیان نموده است و این حدیث را نیز نقل کرده که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم میفرمودند: من برای این فصیح هستم که در خاندان بنیسعد پرورش یافتهام. (الروش الانف ۱/ ۱۰۹ «سلیمان ندوی»). آقای «ویلیام میور» در کتاب «زندگی محمد» مرقوم داشته: «وضعیت جسمی محمد بسیار خوب و از اخلاق عالی و مستقل برخوردار بود، چون مدت پنج سال در میان قبیلۀ بنیسعد زندگی میکرد و به همین دلیل خطابه و سخنرانی وی در جزیرۀ العرب الگو و نمونه به حساب میآمد».
[۲]– تاریخ ابن اثیر ۵/ ۶ چاب لیدن. (سلیمان ندوی)
[۳]– سهیلی مرقوم داشته: از نظر اعراب، دریافت اجرت در مقابل شیردادن به کودکان عمل شریفانهای تلقی نمیشد و ضرب المثل عربی است که «الحره لا تأکل بثدییها» بنابراین، سهیلی چنین توجیه کرده که در آن سال خشکسالی روی داده بود و به همین جهت، حضرت حلیمه و قبیلۀ او به ناچار عهدهدار این وظیفه شدند، ولی در تمام کتب تاریخ مذکور است که هر سال، زنانی به این منظور از اطراف به مکه میآمدند. به نظر ما عموم اعراب این عمل را معیوب نمیدانستند. این طرز فکر فقط در میان طبقات اشراف و حکام وجود داشت.
[۴]– بنیسعد به قبیلۀ هوازن گفته میشود.
[۵]– زرقانی ۳/ ۱۶۶٫
[۶]– الإصابه فی أحوال الصحابه، طبع مصر ۱/ ۲۸۳٫