حقیقت جنگ #جمل مقصر کیست؟ قسمت سوم

وقتی که لشکر حضرت علی رضی الله عنه به نزدیکی بصره رسید، آن جناب،حضرت قعقاع رضی الله عنه، صحابی پیامبر صلى الله علیه وسلم را به عنوان
قاصد نزد حضرات طلحه و زبیر رضی الله عنهما فرستاد.

حضرت قعقاع رضی الله عنه اوّلاً با أم المؤمنین رضی الله عنها ملاقات کرد؛ایشان صراحتاً جواب داد که مقصود من فقط اصلاح است که به یک نحوی این فتنه و فسادمرتفع گردد و امنیت برقرار شود.

باز حضرت قعقاع رضی الله عنه با حضرات طلحه و زبیر رضی الله عنهماملاقات نمود و پرسید: شما چه صورتی را برای اصلاح تجویز کرده‌اید؟

هر دو گفتند: بدون قصاص از قاتلین حضرت عثمان رضی الله عنه راهی دیگر برای امنیت متصور نیست.

حضرت قعقاع رضی الله عنه گفت: حصول این مقصود بدون از اتفاق تماممسلمانان امکان پذیر نیست؛ لذا باید شما با حضرت علی رضی الله عنه بپیوندید و با هممتفق شده و برای آن تدبیری در نظر بگیرید.

این رأی مورد پسند حضرات طلحه و زبیر رضی الله عنهما قرار گرفت.

حضرت قعقاع رضی الله عنه بشارت صلح را به محضر حضرت علی رضی الله عنه آوردو ایشان بسیار خوش‌حال شد و تا سه روز بین آن‌ها تبادل نامه و پیام جاری بود.
روز سومبه وقت شام چنین برنامه‌ریزی شد که فردا صبح حضرات طلحه و زبیر رضی الله عنهما باحضرت علی رضی الله عنه طوری ملاقات نمایند که کسی از شورشیان در جلسه حاضر نباشد.
این امر برای شورشیان سخت ناگوار گذشت؛ زیرا می‌دانستند که هر گاهحضرت علی رضی الله عنه به تنهایی با طلحه و زبیر رضی الله عنهما ملاقات نماید،از توان ما خارج خواهد شد؛ لذا آنان در فکر افتادند تا به یک صورتی صلح را به هم بزنند و نگذارند ملاقات صورت گیرد!

منافق مشهور، #عبدالله_بن_سبا، مؤسس مذهب روافض در رأس مفسدان بود

و رأی داد که شما امشب جنگ را آغاز کنید و بعداً به اطلاع حضرت علی رضی الله عنه برسانیدکه طرف مقابل غدر کرده و به جنگ پرداخته است؛ چنان‌که همین طور واقع شد.

شورشیانِ مفسد در آخر شب خودسرانه جنگ را آغاز کردند و از جانب دیگربه آنان جواب داده شد و در لشکر حضرت علی رضی الله عنه فریاد برآوردند که طلحه و زبیر رضی الله عنهماعهدشکنی کرده‌اند و در آن طرف این صدا در هم پیچید که علی رضی الله عنه عهدشکنی کرده است.
هدف این‌که با این توطئه‌ معرکه‌ی بزرگی به پا شد و از دو طرف #سیزده‌هزارمسلمان کشته شد.

مقاله پیشنهادی

خودت تاریخ خود را بنویس

در شدت گرما و ساعتی قبل از نماز ظهر، در حرم نشسته بودم؛ دیدم پیرمردی …