با فرا رسیدن شب و کم شدن آمد وشد در تاریکی شب از خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مرخص شدند. در این هنگام هر یک از آن دو نوری در سینه داشت که برای روشن کردن تمام جهان کافی بود.
صهیب به سهم خود با بلال ، عمار، یاسر، خباب و ده ها نفر دیگر از مسلمانان اذیت و آزار قریش را تحمل کردند. و به حدی شکنجه و عذاب را تحمل کرد که اگر بر کوه نازل می شد، آن را از بیخ بر می کند. تمام این سختی و زحمت ها را صبورانه و با قلبی مطمئن بر خود هموار می کرد، زیرا می دانست راه بهشت به خار مشکلات مفروش است.
موقعی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یارانش اجازه داد به مدینه مهاجرت کنند صهیب تصمیم گرفت به پیامبر و حضرت ابوبکر(رض)هجرت کند اما قریش که از قصدش آگاه شده بودند مانع شدند و جلوش را گرفتند و نگذاشتند به هدفش برسد . مراقب و نگبان بر او گماشتند که از چنگشان در نرود و مال و ثروت و طلا و نقره به دست آمده از تجارت را با خود نبرد.
بعد از مهاجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و رفیقش، صهیب همیشه در پی فرصت بود که بتواند هجرت کند و به آن ها ملحق شود اما موفق نمی شد چون چشم تیز بین مراقبان از دور و نزدیک باز و بیدار بود و همیشه او را می پاییدند و چاره ای جز توسل به حیله نداشت.
در شبی که هوا سخت سرد بود صهیب بیش از معمول به قضای حاجت می رفت و وانمود می کرد که اسهال است به محض این که به اتاق بر می گشت باز به قضای حاجت می رفت.
مراقبان در بین خود گفتند:
بی خیال باشید لات و عزی، او را به درد شکم مبتلا کرده و به خود مشغول است، از این رو رفتند بخوابند و خود را به خواب تسلیم کردند.
صهیب از بین آن ها بیرون خزید و به طرف مدینه به راه افتاد. بعد از چند لحظه مراقبان متوجه شدند که صهیب رفته است. آشفته از خواب پریدند و بر پشت اسب های تیز پا نشستند و به تاخت در آمدند تا به صهیب رسیدند. صهیب همین که دید ان ها نزدیک شده اند به روی تپه ای بلند رفت و تیرها را از تیردان بیرون کشید و کمانش را اماده کرد و گفت: ای جماعت قریش! می دانید که من از هرکس در تیراندازی ماهرترم و تیرم هرگز خطا نمی کند.
قسم به خدا دستتان به من نمی رسد، مگر اینکه به تیر که در اختیار دارم یک نفر را کشته باشم و پس از آن با شمشیری که در دست دارم می جنگم یکی از آن ها بانگ بر آورد که:
« به خدا اجازه نمی دهیم خودت با ثروتت از دست ما در بروی تو وقتی نزد ما آمدی گدایی بیش نبودی و پیش ما ثروتمند شده و مال اندوخته ای.»
گفتند: البتهصهیب محل اختفای ثروتش را در منزلش در مکه به آن ها نشان داد آن ها رفتند ثروتش را برداشتند و راه او را باز کردند.