حدیث قرطاس (۱)

حضرت علی کرم الله وجهه: رسول الله صلى الله علیه وسلم در امر خلافت و امارت هیچگونه عهدی با ما نبسته اند ولی این چیزی است که ما آنرا در دلمان احساس کردیم، پس ابوبکر رضى الله عنه که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد و دین را برپا داشت پس عمر رضى الله عنه که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد، او نیز دین را برپا داشت تا اینکه آنرا به نقاط مختلف رساند.
معنی لغوی و اصطلاحی قرطاس
قرطاس مفرد قراطیس و به معنای کاغذ است. هر دو لفظ (قرطاس و قراطیس) در قرآن مجید بکار رفته اند
«وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِینٌ » (انعام/ ۷) اگر ما کتابی بفرستیم در کاغذیکه آن را بدست خود لمس کنند باز کافران گویند این نیست مگر سحری آشکار.

« وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَىٰ نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیرًا » (انعام ۹۲) و آن کسانی که گفتند خدا بر هیچ از بشر کتابی نفرستاده، خدا را نشناختند. ای پیامبر بگو به آنها کتابی را که موسی آورد و در آن نور هدایت برای مردم بود آنرا چه کسی فرستاد؟ که شما آیاتش را در اوراق نگاشتید بعضی را آشکار نمودید و بسیاری را پنهان نمودید.

حدیث قرطاس به حدیثی گفته می شود که آنحضرت صلی الله علیه وسلم در مرض وفاتش هنگامی که اصحاب کرام رضی الله عنه گرداگرد او جمع شده بودند، به آنها فرمود: قلم و دوات بیاورید تا برای شما چیزی بنویسیم، که بعد از من گمراه نشوید. لهذا این حدیث به حدیث قرطاس مشهور گردید. حدیث قرطاس با الفاظ ذیل روایت شده است.

«حدثنا علی بن عبد الله قال حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهری عن عبد الله بن عبد الله بن عتبه عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وسلم و فی البیت رجال فقال النبی صلی الله علیه وسلم: هلموا اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده قال بعضهم: ان رسول الله قد غلبه الوجع عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله» (صحیح بخاری ۲/۶۳۸)

حدیث قرطاس یکی از احادیث اختلافی است که بسیاری از فرصت طلبان بوسیله ی آن بر حضرت عمر رضی الله عنه انتقاد کرده و ایشان را مورد حمله و هدف اعتراضات خود قرار داده اند. و از آن استنباطاتی مطابق با فکر و اندیشه خود که در بعضی موارد برداشتهای سطحی و ظاهری از این حدیث، سبب نگرش بد نسبت به این بزرگوار (حضرت عمر رضی الله عنه شده است) حتی که بعضی ها همچون تیجانی که این شخصیت بزرگوار را آماج اعتراضات شدید خود قرار داده اند و عقیده صیح اهل سنت را خدشه دار نموده اند و از این رو تصمیم بر آن شد تا مجموعه برداشتهای مختلف علما را در قالب اعتراضات بیان داشته و عقیده راسخ اهلسنت را نسبت به این نوع اتهامات روشن نموده وبه پاسخ و برداشت درست حدیث پرداخته شود.
مجموعه اعتراضات وارده بر حدیث قرطاس
مجموعه اعتراضاتی که بر حدیث قرطاس شده است به شرح ذیل اند:
۱– حضرت عمر رضی الله عنه به حضرت پیامبر صلی الله علیه وسلم نسبت هذیان دادند و این توهینی است به پیامبر صلی الله علیه وسلم و هر کسی که به پیامبر توهین کند از دایره اسلام خارج می شود لذا حضرت عمر رضی الله عنه از دایره اسلام خارج است!!!(نعوذ بالله)
۲- پیامبر همه اقوالش بنا به آیه « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿۴﴾ » (سوره نجم) وحی شمرده می شوند، به حضرت عمر رضی الله عنه دستور دادند که قلم و دوات بیاور ولی او در جواب پیامبر حسبنا کتاب الله گفته وبه وحی عمل نکردند و دستور آنحضرت را نادیده گرفته و با سر باز زدن از دستور پیامبر، سبب ایذاء آنحضرت را فراهم آورد.
۳- پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم خواستند مسئله ولایت و خلافت را با کتابت برای حضرت علی رضی الله عنه بیمه کنند و او را جانشین بلافصل خود معرفی نمایند، ولی حضرت عمر متوجه شده مانع کتابت شد!!
۴- حضرت عمر رضی الله عنه بوسیله انکار و جلوگیری از آوردن قلم و دوات سبب تنازع عند النبی شد و بنا به آیه: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ » (حجرات آیه: ۲) (ای اهل ایمان بالای صدای پیامبر صدا بلند میکند و بر او فریاد بر مکشید مانند فریاد کشیدن بعضی از شما که این کار، اعمال نیک تان را محو می کند و شما نمی فهمید. اعمال خود را حبط و برباد ساخت.
۵- حضرت عمر رضی الله عنه حق مسلمین (تعیین خلیفه و جانشین بعد از پیغمبر) را تلف کرد و به مسلمین جهان (العیاذ بالله) خیانت نمود.
۶- حضرت عمر رضی الله عنه در مقابل کلام رسول الله حسبنا الله گفتند و با این نظر خود، امت اسلامی را از سنت برحذر داشتند و این قولش مخالف آیه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ » (نساء/۵۹) (اطاعت خدا و رسول و فرمانداران را بکنید) است زیرا ایشان از دستور و اطاعت پیامبر که همانا دستور خداوند است سرپیچی کردند و مشمول حدیث: من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله» (کسی که من از من اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده و کسی که نافرمانی من را کند نافرمانی خدا را کرده است) قرار می گیرد.
جواب این اعتراضات:
علمای اهل سنت و جماعت در پاسخ به این اعتراضات ساکت ننشسته اند بلکه این نوع اعتراضات را با پاسخهای جالب و بجا جواب داده اند ولی از آنجایی که اکثر این کتابها به زبان عربی و اردو هستند و برادران فارسی زبان نمی توانند از آنها استفاده کنند، تصمیم بر آن شد تا مجموعه ای از پاسخ خدمت خوانندگان عزیز تقدیم گردد امید است مورد اعتنای خوانندگان و دانشجویان گرامی قرار گیرد.
تحقیق حدیث قرطاس به اعتبار سند
عده ای از علماء بر این نظراند که حدیث قرطاس از نظر سند ضعیف و غیر معتبر است و آن را بطور کلی مردود می دانند البته ناگفته نماند که این دسته از علما با تحقیق و بررسی هایی که در زمینه ی این روایت بعمل آورده اند ثابت کرده اند که خبر قلم و قرطاس در اساس موضوع و روایت آن از پیامبر صلی الله علیه وسلم به هیچ وجه صحیح نیست (علامه برقعی در کتاب رهنمود سنت در رد اهل بدعت و شیخ عبد الرحیم خطیب در کتاب شیخین و نویسنده کتاب سیمای فاروق اعظم بر این نظر اند. برای کسب اطلاعات بیشتر به کتابهای مذکور مراجعه شود)
چنانچه استاد طه در کتاب مرآه الاسلام می گوید این خبر گرچه در کتب صحاح هم روایت شده ولی متن و محتوا، طرق و القاءات آن مانع قبول صحت حدیث می باشد مجموعه دلایلی که این دسته از علماء برای ضعف و معلول قرار دادن حدیث استدلال می کنند از قرار ذیل است:
۱- از میان آنهمه صحابه که در جلسه حضور داشتند بغیر از عبد الله بن عباس هیچ کسی روای حدیث قرطاس نیست و بنا به قول ابن عباس که می فرماید: «توفی رسول الله و انا ابن عشر سنین» (آنحضرت در حالیکه من ده ساله بودم وفات کردند) معلوم می شود که در آن جلسه افراد خردسال حضور نداشته اند لذا ابن عباس در جلسه حضور نداشته و اگر پیامبر چنین سخنی را بیان می داشتند، حتماً صحابه دیگر آنرا روایت می نمودند. عدم روایت دیگران بیانگر این است که پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین سخنی را بیان نداشته است.
۲- خداوند در آیات متعددی آنحضرت را اُمّی معرفی نموده است و اُمّی به کسی گفته می شود که سواد خواندن ونوشتن را ندارد. اگر بگوییم که پیامبر صلی الله علیه وسلم در آخرین لحظات زندگی اش دستور می دهند که قلم و کاغذ بیاورند تا برای شما چیزی بنویسم، این مخالف صریح آیات و کلام خداوند است که می فرماید: « وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ» ﴿العنکبوت: ۴٨﴾ (و قبل از آن نتوانستی کتابی را بخوانی و به خطی بنویسی تا بمادا مبطلان در نبوت تو شک کنند) و یا اینکه در جای دیگر می فرماید: « فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿الأعراف: ١۵٨﴾ » (پس ایمان بیاورید به خدا و رسولش پیغمبر امی، آن پیامبری که فقط به خدا و سخنان خدا بگرود و شما باید پیرو او شوید تا هدایت یابید)
از گفته فوق (تقاضای کتابت توسط شخص پیامبر) چنین بر می آید که در طول سالهای مدیدی قصه امی بودن آنحضرت یک قصه ساختگی بوده و وی می توانسته است بنویسد و در پایان عمرش قصه امی بودن را برملا ساخته اند (العیاذ بالله)
۳– پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم با لغت اهل حجاز صحبت می کردند والفاظی که در حدیث است بطور هلمّوا، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و ورش وی می باشد زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع بطور یکسان استعمال می کردند ولی در حدیث صیغه هلمّوا که لغت بنی تمیم است بکار رفته است.
۴- لفظ «قوموا عنّی» خلاف عادت و اخلاق آنحضرت صلی الله علیه وسلم می باشد، کسی که رحمت للعالمین است و خداوند در وصف وی می فرماید: « وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» ﴿آل عمران: ١۵٩﴾ (آل عمران آیه: ۱۵۹) چگونه اصحابش را از محفل خارج می کند.
۵- نسیان راوی که می گوید: «نسیت الثالثه» دال بر ضعف حافظه راوی است و این جرحی دیگر بر راوی حدیث قرطاس است.
۶- در این روایت آمده است که آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«قلم و دوات بیاورید تا گمراه نشوید و اصحاب، قلم و دوات نیاوردند و پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز از مسئله قلم و دوات سکوت کردند و آنرا دیگر مطرح نساخت؛ از مفهوم این قضیه بر می آید که پیامبر صلی الله علیه وسلم، خودش اسباب گمراهی امت را فراهم ساخته اند (نعوذ بالله)
۷- مسئله دیگر اینکه اصحاب وقتی که قلم و دوات نیاوردند آیا گمراه شدند یا خیر؟ در صورتیکه معتقد به گمراهی همه صحابه رضی الله عنهم باشیم در آنوقت هیچ یک از اهل بیت نیز از این قاعده استثناء نمی شود و مسئله ضلالت و گمراهی در حق آنها نیز ثابت می شود که این خود مخالف آیات و احادیث و اجماع امت است و اگربگویم که گمراه نشده اند این مخالف حدیث قرطاس می شود که می فرماید: «ائتونی اکتب لکم کتاباً لا تضلوا بعدی ابداً».
بنابر دلائل مذکوره، حدیث قرطاس حدیثی است ضعیف، و معلول که خبر واحد نیز می باشد و بوسیله آن نمی توانیم صحابی جلیل القدری چون حضرت عمر رضی الله عنه را مورد انتقاد و بازخواست قرار بدهیم. ولی تعدادی دیگری از علما و محققین (امام بخاری، امام مسلم، علامه بدر الدین عینی، علامه ابن حجر و….) قایل به صحت حدیث اند وجواب اعتراضات را به نحوی دیگر بیان داشته اند که در صفحات آینده به این جوابها می پردازیم.
آیا نسبت هذیان به پیامبر صلی الله علیه وسلم از طرف حضرت عمر رضی الله عنه صحیح است؟!
اولین استنباطی که از این حدیث شده است اینست که: حضرت عمر رضی الله عنه با کمال جرأت و گستاخی به پیامبر صلی الله علیه وسلم نسبت هذیان دادند و گفتند: «اهجر رسول الله».
باید دانست که این اعتراض سطحی و بی پایه ای می باشد که از این حدیث استنباط نموده اند. زیرا که معنی و مفهوم حدیث آنگونه که آنرا بیان می کنند نیست بلکه معانی مختلفی دارد که علما آنرا اینگونه مطرح نموده اند:
۱- مصدر هجر بر دو وزن فُعل و فَعل (هُجر و هَجر) می آید که هجر به معنی ترک کردن و هجرت نمودن می آید و در اینجا مراد از اَهَجَرَ همان معنای دوم (ترک کردن) منظور بوده، چنانچه در تاج العروس این معنی آمده است لذا معنی جمله بدینگونه می باشد:
«استفهموا رسول الله هل یفارقنا؟ حیث یامرنا بکتابه وصیه». از آنحضرت بپرسید آیا ما را ترک می نماید که به نوشتن وصیت دستور می فرماید.

این یک نوع استفهامی است که حضرت عمر رضی الله عنه از دیگران پرسید که از آنحضرت صلی الله علیه وسلم بپرسید آیا دنیا را وداع می گوید و به دار باقی می پیوندد؟
۲- جمله «اهجر رسول الله» استفهام انکاری است و به معنای لم یهجر رسول الله (یعنی پیامبر صلی الله هذیان نمی گوید) می آید.
۳- قول اهجر رسول الله توسط حضرت عمر گفته نشده بلکه این جمله از جانب ابن عباس رضی الله عنه نقل شده است.
۴- در بسیاری از روایت های حدیث قرطاس، لفظ قال بعضهم اهجر رسول الله آمده است (صحیح مسلم: ۲/۴۲، صحیح بخاری: ۲/۶۳۸)
و از لفظ بعضهم چنین بر می آید که تنها حضرت عمر رضی الله عنه این حرف را نگفته اند، بلکه عده ای این حرف را بیان داشته اند. همچنین در حدیث، لفظ «قالوا اهجر رسول الله» آمده است و آنچه معلوم است، اینست که قالوا صیغه جمع مذکر است لذا قائلین قول «قالوا اهجر رسول الله» جمعی بوده اند نه حضرت عمر رضی الله عنه. لذا اگر مراد از «اهجر» هذیان باشد دیگران نیز با حضرت عمر شریک می شوند. در آنصورت اعتراض تنها به حضرت عمر رضی الله عنه بر نمی گردد بلکه جمع کثیری از اهل بیت حاضر در مجلس در این اعتراض داخل هستند. در این صورت حضرت علی رضی الله عنه از دو حالت خالی نیستند یا آنکه جزو موافقین کتابت بوده اند یا جزء مخالفین (عدم کتابت).
در صورت اول که موافق باشند عیناً همان اعتراضی که به حضرت عمر رضی الله عنه می شود به حضرت علی رضی الله عنه نیز بر می گردد و همان جوابی که برای حضرت علی رضی الله عنه ذکر شود همان جواب در حق حضرت عمر رضی الله عنه نیز پذیرفته می شود.
در صورت ثانی که حضرت علی رضی الله عنه مخالف باشد باز هم از دو حالت خالی نیست یا اینکه مخالفت را ظاهر کرده اند و دیگران را از این قول منع کرده اند و یا اینکه در اینجا سکوت کرده اند.
در صورت اول که ایشان مخالف و مانع باشد این خود مایه رنجش پیامبر صلی الله علیه وسلم و سبب حبط اعمال می گردد، زیرا این تنازع و رفع صوت عند النبی صلی الله علیه وسلم است و مخالف آیه « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ» ﴿الحجرات: ٢﴾ می باشد.
در این صورت همان اعتراضی که در حق حضرت عمر رضی الله عنه شده، عیناً همان اعتراض در حق حضرت علی رضی الله عنه نیز صادق می آید لذا هر جوابی که در حق علی رضی الله عنه پذیرفته شود همان جواب در حق حضرت عمر رضی الله عنه پذیرفته می شود.

و اگر بگوییم که حضرت علی رضی الله عنه در این مکانی که بر پیامبر توهین شده، سکوت اختیار کرده است و از او دفاع ننموده و حق را با سکوت خود پایمال کرده است، بر مقام شامخ حضرت علی رضی الله عنه اعتراض می شود که:
آیا این عمل او بر بی وفایی حضرت علی رضی الله عنه نسبت به پیامبر حمل نمی شود و چگونه او به خود می قبولاند که نزداو که به شیر خدا ملقب است، بر پیامبر توهین شود و از ذوالفقارش کار نگیرد و در صورت توهین باز هم ایشان سکوت کنند. سکوت دیگر چرا؟ آیا از مخالفین می ترسیدند؟ آیا طرفداران حق و حقیقت در این مجلس نبودند که با حضرت علی رضی الله عنه یکصدا شوند و علیه باطل شورش کنند؟ اگر بودند چرا جلوی این همه فساد و توهین را نگرفتند؟ آیا مقام و جرأت حضرت علی رضی الله عنه به جرأت آن صحابی که در مقابل کفار می گوید: من راضی نیستم که در پای حضرت محمد صلی الله علیه وسلم خاری بخلد و به او توهین شود، نمی رسد و آیا….؟
حضرت عمر رضی الله عنه و مخالفت با دستور آنحضرت صلی الله علیه وسلم

دومین اعتراضی که بر حضرت عمر شده بود اینکه ایشان مخالف دستور آنحضرت عمل کردند و کلام او را که وحی است زیر پا گذاشت.
اوّلاً: باید دانست که کلیه اقوال و افعال آنحضرت به عنوان وحی تلقی نمی شود بلکه در بعضی جاها امر و دستور ایشان جنبه استحبابی و مشورتی دارد، چنانچه صیغه های امر زیادی در احادیث وجود دارد که برای استحباب است و اگر کسی به آن عمل نکند گنهکار نمی شود همچون آیه « وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا» (مائده ۲) که صید بعد از احرام مستحب است نه واجب و کسی که صید نکند عاصی و گنهکار نیست و نمی توانیم این فرد را مخالف دستور خداوند قلمداد کنیم و او را از دایره اسلام خارج نماییم.

همانند این آیات، بسیاری از اقوال آنحضرت بوده اند که جنبه استحبابی و مشورتی را دارند لذا در اینجا که دستور به آوردن دوات و قلم نمودند امرشان برای استحباب بوده و جنبه اختیاری را دارد نه لازمی را؛ و اگر حضرت عمر بنا بر تشخیص بجای خود حالات آنحضرت که در آوردن دوات و قلم سبب ایذاء او بود به این امر عمل نکند، گنهکار نمی شود.

ثانیاً: آن کلامی، وحی تلقی می شود که وحی متلو باشد نه غیر متلوّ و مراد آیه « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿۴﴾ » (نجم) وحی متلوّ است نه غیر متلو بدلیل اینکه بعد از این آیه لفظ « عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَىٰ ﴿۵﴾ » مذکور است.
ثالثاً: اگر کلیه اقوال آنحضرت را واجب العمل بدانیم در اینصورت بر حضرت علی رضی الله وبسیاری از صحابه جلیل القدر اعتراض وارد می شود. زیرا که آنها در بسیاری جاها به دستور آنحضرت عمل نکرده اند و در این باره روایت های متعددی وجود دارد که در این رساله به بعضی از آنها اشاره می شود.
۱- هنگامیکه آنحضرت در صلح حدیبیه صلح نامه نوشتند و در پایان آن، دستور دادند که محمد رسول الله را بنویسد بعد از آن مشرکین اعتراض کردند که ما شما را رسول الله نمی دانیم، لذا رسول الله را حذف کنید و تنها محمد بنویسید، آنحضرت صلی الله علیه وسلم به حضرت علی رضی الله عنه فرمودند: «امح رسول الله» (لفظ رسول الله را از پایان صلح نامه پاک کنید) اما حضرت علی رضی الله عنه در جواب ایشان فرمودند: «و الله لا امحوک ابداً» قسم به خدا اسم شما را پاک نخواهم کرد (صحیح بخاری: ۲/۶۱۰)

حتی مسئله به آنجا رسید که آنحضرت فرمودند: به من نشان بدهید تا آنرا پاک کنم. لذا خودش آنرا پاک کرد.
اگر قرار باشد که کلیه اقوال آنحضرت واجب العمل باشد در این صورت آیا بر علی رضی الله عنه واجب بود که لفظ رسول الله را پاک کند یا خیر؟
اگر واجب بود چرا به واجب عمل نکرد؟ اگر مستحب بوده در مسئله قلم و دوات نیز مستحب بوده است.

۲- روزی آنحضرت صلی الله علیه وسلم به منزل حضرت فاطمه الزهرا رضی الله عنها تشریف آوردند و به ایشان هفت دینار دادند و فرمودند: وقتی که علی رضی الله عنه آمد هفت دینار را به او بده و بگو که پیامبر فرموده اند تا برای اهلیه خود طعام بخرید. وقتی که حضرت علی رضی الله عنه آمدند حضرت فاطمه رضی الله عنها هفت دینار را به ایشان تحویل داده و دستور پیامبر را نیز بیان داشتند. حضرت علی رضی الله عنه در حالیکه به طرف بازار می رفت، در بین راه به سائلی برخورد وهفت دینار را به او داد و برای اهلیه خود طعام نخرید. (محمد بن بابویه در امالی و دیلمی در ارشاد القلوب این روایت را نقل کرده اند)

اگر قرار باشد که اقوال و دستورات آنحضرت صلی الله علیه وسلم واجب العمل باشد، در اینجا نیز آن دستور باید واجب الاجرا می شد ولی حضرت علی رضی الله عنه به آن توجهی نکرد و به آن جامعه عمل نپوشاند. لذا حضرت علی رضی الله عنه در عدم توجه به این دستور حتماً دارای یکی از اندیشه های ذیل بوده اند: یا اینکه معتقد به وجوب بودند و یا اینکه معتقد به استحباب و درجه مشورتی مصلحتی را قائل بودند، بدون شک صورت اول (وجوب) نمی تواند بعنوان اعتقاد حضرت علی معرفی گردد، زیرا که ایشان به آن عمل نکردند. اگر بگوییم که قائل به وجوب بودند در اینصورت بر آن اعتراض وارد می شود که چرا شئ واجب الاجرا و واجب الدستور را ترک کردند.لذا اعتقاد حضرت علی رضی الله عنه دستور دوم (امر استحبابی) می باشد و بر ترک آن بنابر مصلحتهایی هیچگونه گناه و اعتراضی مرتب نمی شود.
همانند این دستور، امر به آوردن قلم و دوات نیز امر مشورتی و استحبابی است لذا اگر حضرت عمر رضی الله عنه به آن عمل نکند بر او هیچ اعتراضی وارد نمی شود «لانه مستحب و یستطیع ان یترک المستحب لمصالح».
۳- حدیث تابیر نیز دلیلی واضح و روشنی برای اثبات مدعی است زیرا که آنحضرت صلی الله علیه وسلم طیّ سخنانی به اصحابش خطاب می کند «انتم اعلم باموردنیاکم منی» (صحیح مسلم باب الفضائل: ۱۴۱، کنز العمال: ۳۲۱۸۲، الشفا للقاضی عیاض: ۲/۴۱۷، الاسرار المرفوعه لعلی القاری: ص ۴۵۵) شما در امور دنیا از من داناترید
قضیه حدیث تابیر از اینقرار است: آنحضرت روزی نزد اصحابش تشریف آوردند و آنها را در حالت تلقیح درختان خرما دیدند از آنها پرسیدند شما چکار می کنید؟ صحابه رضی الله عنهم در پاسخ عرض کردند ما گرد افشانی و عمل تلقیح را انجام می دهیم.

آنحضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند: اگر خدا بخواهد به شما خرما بدهد بدون عمل تلقیح خرما می دهد، لذا نیازی به این عمل نیست.
صحابه نیز این عمل را ترک کردند، از قضا درختان خرما در آن سال بی بار و ثمر شدند پس از مدتی آنحضرت نزد اصحاب تشریف آوردند؛ صحابه فرمودند: یا رسول الله شما گفتید این عمل را ترک کنید ما آنرا ترک کردیم ولی درختان ثمری ندادند.
در اینجا بود که آنحضرت فرموند: «آیا عمل تلقیح فایده هم دارد؟ عرض کردند: آری یا رسول الله. آنحضرت دستور به عمل تلقیح دادند و فرمودند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی»
آری، آنحضرت در طی این کلام بیان می دارد که کلیه سخنان و کلام من وحی به شمار نمی رود بلکه در بعضی موارد منجمله مسائل دنیوی اقوال شما که بیشتر با مسائل دنیوی سر و کار دارید مقبول تر اند؛ اذا درامور دنیوی شما به مسائل داناترید.
اگر کلیه اقوال آنحضرت وحی تلقی شود چگونه می فرمایند: «انتم اعلم بامور دنیاکم منی» و آیا اقوال مردم از وحی مقبول تر اند؟ و می توانند در مقابل وحی حجت قرار بگیرند؟! پس چگونه آنحضرت نظر صحابه را بر نظریه خود ترجیح دادند و نظر آنها را بعنوان حجت پذیرفتند؟!
از مجموعه دلائل مذکوره چنین بر می آید که مراد از آیه « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿۴﴾» ( سوره نجم) به فرموده شاه عبد العزیز محدث دهلوی رحمه الله وحی متلوّ است نه غیر متلوّ.
اما در اینجا باقی می ماند اعتراض دیگری که می گویند پیامبر به حضرت عمر رضی الله عنه دستور دادند و ایشان سرپیچی کردند در اینمورد باید گفت:
اولاً: از الفاظ وارده در حدیث چنین بر می آید که حضرت عمر رضی الله عنه به تنهایی مخاطب آنحضرت صلی الله علیه وسلم نبوده اند بلکه اهل مجلس واهل بیت نیز مخاطب بوده اند زیرا که در احادیث الفاظی همچون «ائتونی اکتب لکم کتاباً» (بخاری ۲/۶۳۸، البدایه و النهایه ۵/۲۴۷) و هلمّوا اکتب لکم کتاباً (صحیح مسلم: ۲/۴۲، البدایه والنهایه: ۵/۲۴۷) وارد است و الفاظ «ائتونی» و «هلمّوا» جمع مذکر مخاطب اند و بر بیش از سه نفر دلالت می کنند. لذا مخاطبین آنحضرت جمعی از اصحاب واهل بیت بوده اند، بنابر این همان اعتراضی که بر حضرت عمر رضی الله عنه شده، براهل بیت نیز صادق می آید. در اینصورت آیا آنها را معذور می دانید و یا اینکه مخالف امر خدا و رسول می دانید؟ اگر آنها را مخالف نمی دانید پس چگونه به خود جرأت می دهید که حضرت عمر رضی الله عنه را به عنوان مخالف دستور خدا و رسولش معرفی کنید!!
و بالفرض اگر بنا به بعضی روایات حضرت عمر رضی الله عنه مخاطب باشد، در این صورت نیز به هیچ مشکلی بر نمی خوریم، زیرا که همین روایت در مسند امام احمد رحمه الله نقل شده و در آنجا حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: پیامبر صلی الله علیه وسلم به من دستور دادند تا قلم و دوات بیاورم، ولی بنده بنابر شفقت وترحم به پیامبر آنرا ترک کردم. (به نقل از تکمله فتح الملهم ۲/۱۳۸، مسند احمد رقم الحدیث ۱۱۴۰۱)
لذا حضرت علی رضی الله عنه نیز جزو مخاطبین پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده است. اگر بالفرض حضرت عمر رضی الله عنه کوتاهی کردند و مخالفت دستور رسول الله صلی الله علیه وسلم را نمودند پس چرا حضرت علی رضی الله عنه مخالفت ورزیدند و قلم و دوات نیاوردند؟ مگر قادر براین کار نبود؟ اگر قادر بود با وجود قدرت جرا به آن عمل نکرد؟ آیا ترک دستور پیامبر، مخالفت با دستور خداوند نیست؟ اگر مخالفت با دستور خداونداست پس جرا حضرت علی رضی الله عنه را مخالف دستورالهی معرفی نمی کنید؟! مگر غیر از این است که در آنجا توجیهاتی را بیان می کنید، لذا همان توجیهات، در حق حضرت عمر رضی الله عنه پذیرفته می شوند.
ثانیاً: اگر حضرت عمر رضی الله عنه مخاطب باشد، در اینصورت «شی مأمور بالکتابه» که آنحضرت آنرا می خواستند بنویسند از دو حالت خالی نیست یا اینکه امری است واجب که نباید ترک شود و یااینکه امری است مشورتی و استحبابی که نوشتن آن اولی است و ترک آن هیچگونه عتاب و سرزنشی را در بر نمیگیرد!!
بدون شک صورت اول نمی تواند قرار بگیرد زیرا که اگر آن «شئ ضروری و واجب الکتابه» می شد، آنحضرت آنرا هیچوقت ترک نمی کردند؛ ولی در اینجا آنحضرت کتابت را ترک نمودند و در این صورت که بگوییم یکی از ضروریات و واجبات مهم دین باقیمانده و آنحضرت آنرا ننوشته، از این مسأله نقصان دین فهمیده می شود در حالیکه خداوند چند روز جلوتر اعلام تکمیل دین را بیان داشته اند. لقوله تعالی: « لْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا» (مائده ۳)
و همچنین این گفته مخالف آیه « یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده ۶۷) و مخالف با آیه « فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ » (حجر ۹۴) بنابر این از حالات و قرائن چنین بر می آید که آنحضرت شئ مأمور را جلوتر بیان کرده اند و هم اکنون می خواند آنرا تاکید کنند و اهمیتش را بیشتر جلوه گر سازند. لذا در اینصورت «کتابت آن شئ مستحب و غیر ضروری خواهد» بود و امری که برای آن بکار رود نیز مستحب است و کسی که به شی مستحب عمل نکند مورد عتاب و سرزنش قرار نمی گیرد، بدلیل آیه « وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا» ﴿المائده: ٢﴾
ثالثاً: این اجتهاد و رای حضرت عمر رضی الله عنه است و ایشان معتقد بودند که پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از ریشه کن ساختن منافقین، وفات می کنند و با این بیماری از دنیا نمی روند و بعد از این بیماری زنده اند و اگر بخواهند امر ضروری و مهمی را بنویسند، در حالت صحت و تندرستی آنرا بیان می کنند.
رابعاً: اگر منع حضرت عمر رضی الله عنه مورد پسند حضرت پیامبر صلی الله علیه وسلم نمی بود حتماً آنرا رد می کرد و آنحضرت در بیان و ذکر حق از هیچ کس ترس و واهمه ای نداشتند.
خامساً: اگر حضرت عمر رضی الله عنه قلم و دوات نیاوردند پس چرا حضرت علی، فاطمه وعباس رضی الله عنهما با او در این امر شریک شدند و قلم و دوات نیاوردند؟ آیا آنها نیز از کسی می ترسیدند؟!
آیا حدیث قرطاس با مسئله خلافت و جانشینی بعد از پیامبر صلی الله علیه وسلم مرتبط است؟!

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …