- حسین نقوی
از بخت قضا در جلسهای شرکت داشتم که شیخی به نام عبدالغفور خاطرات خود را در مورد انقلاب اسلامی ایران (!) تعریف میکرد. ایشان میگفتند:
اوائل انقلاب بود که برخی از سران حرکات اسلامی را به ایران دعوت کرده بودند. که من سرگروه اسلامگرایان پاکستان بودم. قرار بود ما را به ملاقات آیت الله خمینی ببرند. ظاهرا به بهانه کسالت ایشان، ما را نزد یکی از آیات بزرگ دیگر بردند.
از جمله مواردی که این آیت مطرح کرد، قضیه وحدت بود. که از ما پرسیدند چگونه میتوان بین شیعیان و سنیها وحدت ایجاد کرد.
من گفتم: شما لطف کنید بفرمائید اساس وحدت چیست، و بر چه اصول و قواعدی باید اتحاد صورت گیرد؟ تا من بگویم چگونه وحدت ایجاد میشود.
ایشان گفتند: من پرسیدم، و شما جواب دهید!
من گفتم: اعتراف و گواهی به (مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّـهِ ۚ وَالَّذِینَ مَعَهُ…) ـ محمد فرستاده و رسول خداست و آنان که با او بودند.. ـ و این همان چیزی است که قرآن پاک آنرا در سوره فتح ثبت کرده است! (سوره مبارکه فتح/۲۹)
ایشان مغرورانه پوزخندی زده گفتند: ولی شما آل بیت را قبول ندارید!
من با تعجب از این ساده لوح گری او گفتم: نه عزیز! ما چون رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) را پذیرفتهایم، پس اهل بیت ایشان روی سر و چشمانمان قرار دارند!
او پرخاش کرده گفت: پس فرق ما و شما چیست؟
گفتم: اجازه بدهید با یک مثال یا داستان رمزی قضیه را برایتان روشنتر کنم:
آوردهاند که روزی در مجلس مسیحیان ندا زده شد: خداوند تشریف میآورند! کسی از مسیحیان از جای خود برنخواست. و گویا هیچ ندایی داده نشده باشد، و قضیه برایشان هیچ اهمیتی نداشت!
سپس ندا آمد که؛ عیسی فرزند خدا ـ العیاذ بالله ـ تشریف میآورد!
همه از جای خود برخواسته سر تعظیم فرود آورده ادای احترامات کردند!
یعنی اینکه مسیحیان خدا را چون به گمان آنها پدر عیسی است میشناسند و به خاطر عیسی برایش احترام و تعظیم و ارزش قائل هستند. اما خدائی و عظمت او برایشان هیچ اهمیتی ندارد!
و همچنین در بین شیعیان ندا آمد که: رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) تشریف میآورند!
پیام برایشان بسیار بیمحتوا و پوچ بود، هیچ کسی از جای خود برنخواست. گویا رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) شخصی گمنام در بین آنهاست که هیچ ارزش و اهمیتی برایشان ندارد.
سپس صدا آمد که امام حسین نوهی رسول خدا تشریف میآورند.
شیعیان جملگی از جای برخواسته سر تعظیم فرود آورده شروع کردند به ناله و زاری و شیون و روضه خوانی و به سر و صورت خود کوبیدن و ادای هزار ادا و احترام!…
جناب آیت الله، شما پیامبر را به خاطر چند نفر از اهل بیتش که آنها را با ذوق و سلیقه خود اختیار کردهاید میشناسید. اما ما پیامبر را بخاطر اینکه رسول خداست میشناسیم. و سپس همه اهل بیت ایشان را احترام گذاشته در جایی که شایسته آنهاست قرار میدهیم!
سخنان این شیخ پاکستانی لحظهای مرا بخود آورد: از خود پرسیدم؛ آیا واقعا ما ایرانیها چنین از راه بدر شدهایم.
رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) را رها کرده، تنها به چند تن از خویشان او روی آوردهایم؟!
کمی به خود آمده اندیشیدم. دیدم از فرزندان پیامبر خدا (صلی الله علیه وسلم) ما تنها حضرت فاطمه زهراء را میشناسیم!
پس نام و نشان سایر دختران و پسران آن حضرت را چرا زنده بگور کردهایم؟!
از همسران آن حضرت تنها خدیجه را ـ چون مادر فاطمه است ـ میشناسیم، پس سایر همسران آن حضرت کجا رفتند؟!
از فرزندان فاطمه تنها حضرت امام حسن و امام حسین را میشناسیم، پس دخترشان ام کلثوم چی شد؟!
و چرا امام حسن بسیار کم رنگ و امام حسین خیلی پر رنگ است؟!
سپس از خویشان و پسر عموهای آن حضرت تنها حضرت علی را میشناسیم، سایرین کجا رفتهاند؟
و چرا از فرزندان حضرت علی تنها امام حسین؟! بقیه کجا شدند؟!
آیا پیامبر فقط برای همین یک دختر و دو نوهاش برانگیخته شده بود؟!
دیدم که واقعا ما خیلی کم لطف و بیوفا و شاید هم خائن و جنایتکار هستیم!
و وقتی به کتابخانه فارسی مراجعه کردم تا کتابی در زندگینامه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) بیابم، دریافتم که ما را با رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) هیچ نزدیکی و قرابت و دوستی و مهری نیست!
در کتابخانه فارسی که میبایستی یکی از پر رونق ترین کتابخانههای اسلامی باشد، جز چند کتابی که سنیها از عربی ترجمه کردهاند و رویشان مهر “ویژه اهل سنت” ـ به نشانه تنگ نظری و کوته فکری ما ـ زده شده و پس از سانسورهای متعدد وزارت ارشاد با تیراژهای بسیار پایین چاپ شدهاند، ویکی دو کتاب که غربیهای کافر از رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) نوشتهاند و به فارسی ترجمه شده چیزی نمییابی!!!..
ولی اگر کتابی در مورد امام حسین (علیه السلام) بخواهی صدها کتاب در کتابخانه ما هست!
در مورد امام علی (علیه السلام) هم همچنین! در مورد امام سجاد، و امام باقر، و امام جعفر، و امام رضا نیز کتابخانه ما پر است!
ولی رسول و فرستاده خدا را در کتابخانه و خانهها و مسجدها و حسینیههای ما جایی نیست؟!.. ما در هر شهر صد تا حسینیه برای گریستن بر امام حسین (علیه السلام) داریم، ولی یک “محمدیه” برای شناختن حضرت رسول پاک نداریم!
اینجا بود که این واقعیت تلخ مرا شوکه کرد. و با کمی اندیشیدن در واقع تلخ، و حقیقت تلختر دریافتم که؛ واقعا ما شیعیان گول خوردهایم! ما را با دین حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) و با اسلام ناب محمدی که شعار ماست هیچ رابطهای نیست! دین ما یک دین ساختگی و یک مرامی است سیاسی که چند آخوند دنیا پرست شهوتران آنرا ساختهاند!
و دریافتم که تنها راه نجات چنگ زدن به قرآن ؛ کلام پاک خداوند رحمان، است که به شکرانه حق از چپاول آخوندها در امان مانده است. سپس در سایه قرآن باید رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) که پیک وحی و مفسر قرآن، و نمونه و اسوه و مثال زنده قرآن در شکل بشر بود را شناخت. و با چنگ زدن به قرآن و راه و روش و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) میتوان بندهای مؤمن و نیکو برای خداوند متعال، آنچنان که او خواسته، بود!
به امید روزی که ملت ما با چشم و گوش باز مهار خود را از دست آخوندهای دروغین دنیا پرست گرفته ، عقلهای خود را به کار اندازد تا راه را از چاه تشخیص دهد. و به قرآن و راه وروش و زندگی پیامبر خدا چنگ زند…