روزی وزیر وقت مصر علی بن محمد بن فرات را به حضور طلبید و به او گفت:نظرمن در مورد تو بد است من هروقت می خواهم تو را دستگیر کنم تو را در خواب می بینم که با قرصی نان مانعم می شوی بارها تورا در خواب دیده ام که به سربازانم دستور می دهم باتو بجنگند و هربار که تو را با تیر یا چیز دیگری می زنند با قرص نانی که در دست توست جلوی ضربه را می گیری و به این ترتیب آسیبی به تو نمی رسد!به من بگو که ماجرای این قرص نان از چه قرار است؟
ابن فرات درجواب گفت ای وزیر از وقتی که کوچک بودم مادرم هرشب قرص نانی را زیر بالشم می گذاشت وقتی که صبح می شد به جای من آن را صدقه می داد او همیشه این کار را انجام می داد تااین که مرد وقتی که فوت کرد من این کاررا ادامه دادم هرشب قرص نانی را زیر بالشم می گذاشتم و صبح که می شد آن را صدقه می دادم وزیر ازاین امر متحیر شد و گفت:به خدا قسم از این به بعد هیچ گزندی از من به تو نخواهد رسید و من نظرم را نسبت به تو تغییر دادم و از این به بعد تو را دوست خواهم داشت.
بقلم احمدی