عدهای از افراد قبیله بنو نضیر که به خیبر رفته بودند([۱]) توطئه همهجانبه و بزرگی را علیه مسلمانان آغاز کردند. «سلام بن ابی الحقیق»، «حی بن اخطب»، «کنانه بن ربیع» و چند نفر دیگر از سران بنو نضیر به مکه معظمه رفتند و به قریش گفتند: اگر شما با ما در جنگ علیه مسلمانان همراهی کنید، اسلام را نابود خواهیم کرد. قریش که از قبل برای چنین امری آمادگی داشتند، با جدیت بیشتری آماده شدند.
سران یهود سپس برای جلب نظر نزد «قبیله غطفان» رفته به آنها پیشنهاد کردند که در صورت کمک و مساعدت بر ضد مسلمانان برای همیشه نصف محصول مدینه را به آنها خواهند داد، (این قبیله نیز از پیش برعلیه مسلمانان چنگ و دندان تیز میکردند، در غزوۀ «معونه»، عامر رئیس قبیله نیز از پیش برعلیه مسلمانان را تهدید به حمله کرده بود؛ از این جهت اینها نیز اعلام آمادگی کردند). «بنو اسد» همسوگند و همپیمان غطفان بودند، غطفان به آنها نامهای نوشتند که شما نیز با جنگجویان خود برای نبرد با مسلمانان حاضر شوید. قبیله بنوسلیم خویشاوندی و رابطه نزدیکی با قریش داشتند. روی این اساس، آنها نیز آماده مقابله با مسلمانان شدند. قبیله بنوسعد همپیمان یهود بودند. یهودیان آنها را نیز آماده کردند. خلاصه سپاه بزرگی از تمام قبایل عرب تشکیل و برای حمله به مسلمانان سیل آسا عازم مدینه شد. در فتح الباری تصریح شده که تعداد آنان ده هزار نفر بود([۲]). این سپاه به سه گردان مستقل تقسیم شده بود([۳]).
گردان غطفان تحت فرماندهی «عیینه بن حصن فزاری» از سرداران معروف عرب و([۴]) گردان بنو اسد تحت فرماندهی «طلیحه» قرار داشت و ابوسفیان فرمانده کل قوای مهاجم بود. هنگامی که رسول گرامی صلی الله علیه و سلم از این توطئه قریش و یهود آگاه شدند، با اصحاب خود در مورد چگونگی دفاع از مدینه به مشورت پرداختند.
حضرت سلمان فارسی ایرانی الاصل بود و از فنون جنگی و دفاعی آگاهی داشت، پیشنهاد کرد که بیرونرفتن در میدان صاف و جنگیدن، صلاح نیست، بلکه سپاه اسلام در یکجا گرد آید و در قسمت آسیبپذیر که احتمال حملۀ دشمن میرود، خندق کنده شود تا دشمن نتواند از آن عبور کند و سربازان اسلام در پشت خندق قرار گرفته از پیشروی دشمن با تیراندازی و پرتاب سنگ جلوگیری کنند.
«خندق» معرب «کنده» فارسی است، یعنی کنده شده است. کاف به خا و ها به قاف تبدیل گردید، همچنان که «بیدق» از پیاده گرفته شده است. این پیشنهاد مورد پسند همگان واقع شد و اسباب و ابزار کندن خندق مهیا گردید. در سه قسمت مدینه نخلستانها و ساختمانها قرار داشتند که پناهگاه خوبی بودند، فقط در قسمتی که راه به جانب شام داشت، فضای بیرون شهر باز بود.
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم با سه هزار نفر از مجاهدین در هشتم ماه ذی القعده سال پنجم هجری از مدینه خارج و در محل ورودی دروازه شام برای حفر خندق آماده شدند، نقشه حفر خندق را خود آن حضرت پیاده کردند و به هرده نفر حدود پنج متر از خندق محول شد، ژرفای خندق حدود دو و نیم متر تعیین شد. ظرف بیست روز با تلاش مداوم سه هزار مجاهد فداکار، کار حفر خندق به پایان رسید. همچنانکه هنگام بنای مسجد نبوی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در صف کارگران قرار داشت، در روزهای حفر خندق نیز آن حضرت دوشادوش سربازان اسلام مشغول کندن خندق بودند. سرما سخت بود؛ از مدت سه روز مجاهدین غذایی نخورده بودند. انصار و مهاجرین خاکهای خندق را بر پشت حمل کرده بیرون میریختند و از فرط محبت با صدای هماهنگ این شعر را میخواندند:
نحن الذین بایعوا محمداً | على الجهاد ما بقینا أبداً |
«ما کسانی هستیم که تا جان در بدن داریم، با محمد بر جهاد برای همیشه بیعت نمودهایم».
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم نیز خاک بیرون میریختند و در حالی که بر شکم مبارک گرد و غبار نشسته، این سرود را میخواندند:
وَاللَّهِ لَوْلاَ اللَّهُ مَا اهْتَدَیْنَا | وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّیْنَا | |
فَأَنْزِلَنْ سَکِینَهً عَلَیْنَا | وَثَبِّتِ الأَقْدَامَ إِنْ لاَقَیْنَا | |
إِنَّ الأُلَى قَدْ بَغَوْا عَلَیْنَا | إِذَا أَرَادُوا فِتْنَهً أَبَیْنَا |
هنگامی که لفظ «ابینا» را میخواندند، آوزشان را بلندتر میکردند و آن را بار بار بر زبان میآوردند.
همچنین برای انصار و مهاجرین با این جملات دعا میکردند:
اللَّهُمَّ لاَ خَیْرَ إِلَّا خَیْرُ الآخِرَه | فَبَارِکْ فِی الأَنْصَارِ وَالمُهَاجِرَه |
در طی حفر خندق با تخته سنگهای بزرگی مواجه میشدند، در این مواقع به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مراجعه میکردند. اتفاقاً یک روز با تخته سنگ بزرگی مواجه شدند که هرچند ضربه زدند، نتوانستند آن را خرد کنند. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در حالی که سه روز غذا نخورده و بر شکم مبارکشان سنگ بسته بودند، آمدند و با زدن ضربه سختی آن را درهم شکستند([۵]). کار خندق به پایان رسید و مسلمانان در دامنۀ کوه «سلع» که بر خندق مشرف بود، صفآرایی کردند. زنان و کودکان به قلعههای شهر برده شدند و چون از جانب «بنوقریظه» احتمال و اندیشۀ حمله وجود داشت، حضرت سلمۀ بن اسلم با دویست نفر برای نگهبانی و حفاظت در آن سو تعیین شدند تا آنان نتوانند حمله کنند. یهود بنوقریظه تا آن موقع هنوز به صف متفقین نپیوسته بودند، ولی بنونضیر آنها را برای این امر آماده کردند.
حی بن اخطب (پدر حضرت صفیه) که سردار بنونضیر بود شخصاً نزد کعب بن اسد، سردار بنوقریظه رفت؛ کعب از ملاقات با وی خودداری کرد. حی اظهار داشت: من سیل عظم سپاه عرب را گرد آوردهام. قریش و تمام عرب مانند سیل خروشانی به حرکت درآمده و هریک از آنها تشنه خون محمد است. از این جهت، این فرصت طلایی را نباید از دست داد و هرچه زودتر باید اسلام را نابود ساخت. کعب هنوز آمادۀ پیوستن به آنان نشده بود، او اظهار داشت: من همواره محمد را راستگو یافتهام. پیمانشکنی با وی برخلاف مروت و جوانمردی است؛ ولی جادوی «حی» کارگر واقع شد و سرانجام، کعب برای پیمانشکنی و پیوستن به سپاه متفقین آماده گردید.
وقتی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از جریان عهدشکنی کعب بن اسد آگاه شد، به منظور اتمام حجت و تحقیقات بیشتر، حضرت سعد بن معاذ و سعد بن عباده دو سردار رشید اسلام را نزد آنها فرستادند و فرمودند: در صورتی که بنوقریظه حقیقتاً نقض عهد کرده بود، هنگام بازگشت از آنجا این مطلب را به صورت رمز و به طور مبهم بیان کنید تا روحیه مجاهدان اسلام از این خبر ناگوار ضعیف نشود. آنان نزد بنوقریظه رفتند و نظر آنها را به سوی معاهدهای که میان آنان و مسلمانان منعقد شده بود، معطوف داشتند و عواقب نقض آن را یادآور شدند. اما آن لجوجان و دروغگویان گفتند: ما محمد را نمیشناسیم و از چنین معاهدهای اطلاعی نداریم!
به هرحال، با پیوستن بنوقریظه به سپاه متفقین، تعداد و توانایی متفقین بیشتر و این سپاه مجهز به سه قسمت تقسیم شد، و از سه جانب با چنان جنب و جوشی به مدینه حمله آوردند که گویا تمام مدینه به جنبش و لرزه درآمده است، قرآن مجید آن معرکۀ وحشتناک را چنین به تصویر کشیده است:
﴿إِذۡ جَآءُوکُم مِّن فَوۡقِکُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنکُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠ ١٠ هُنَالِکَ ٱبۡتُلِیَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِیدٗا ١١﴾ [الأحزاب: ۱۰-۱۱].
«هنگامی که دشمن از جانب بالا و از جانب پایین آمد و هنگامی که چشمها خیره شدند و دلها به حنجرهها رسیدند و شما نسبت به یاری خداوند گمانهای مشکوکی داشتید. در آنجا مسلمانان در ابتلا و آزمایش سختی قرار گرفتند و سخت تکان خوردند».
گروهی از منافقین نیز در میان ارتش اسلام حضور داشتند که در ظاهر با مسلمانان بودند، لیکن موسم سرما، کمبود آذوقه، گرسنگیهای پیاپی، بیخوابی و قرارگرفتن در مقابل هجوم یک سپاه بزرگ، همه اینها عواملی بودند که اسرار آنها را فاش کرد. آنها با بهانههای مختلف به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و سلم حضور یافته و کسب اجازه میکردند و میگفتند: در خانههای ما کسی نیست، ما باید از خانههای خود خبری بگیریم و… و… لذا به ما اجازه رفتن بدهید.
﴿یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوۡرَهٞ وَمَا هِیَ بِعَوۡرَهٍۖ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارٗا ١٣﴾ [الأحزاب: ۱۳].
«آنان میگویند: در خانههای ما کسی نیست در حالی که خانههایشان خالی و بیسرپرست نیست؛ آنان قصدی جز فرار از معرکه ندارند».
اما قرآن مجید اخلاص و شهامت سربازان اسلام را چنین بیان نموده است:
﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا ٢٢﴾ [الأحزاب: ۲۲].
«و هنگامی که مؤمنان سپاه قبایل مختلف را دیدند، گفتند: این است آنچه خدا و رسولش با ما وعده کردهاند و این امر ایمان و اطاعت آنان را تقویت نمود».
محاصره شهر مدینه تقریباً یک ماه با چنان شدتی ادامه داشت که گاهی تا سه روز رسول اکرم صلی الله علیه و سلم و دلیرمردان اسلام گرسنه میماندند. یک روز یاران مخلص بیتاب گشته شکمهای خود را به آن حضرت در حالی که سنگ بر آنها بسته بودند، نشان دادند. رسول اکرم نیز شکم مبارک خود را به آنان نشان داد، در حالیکه به جای یک سنگ دو سنگ بر آن بسته بود([۶]).
محاصره به قدری شدید و پرخطر بود که یک بار آن حضرت صلی الله علیه و سلم خطاب به مسلمانان فرمودند: آیا کسی هست که از دشمن خبری بیاورد؟ سه بار تکرار کردند، ولی جز صدای حضرت زبیر صدایی دیگر به گوش نرسید. در آن موقع رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به حضرت زبیر لقب حواری دادند. محاصرهکنندگان از یک سو خندق را محاصره کرده بودند و از سوی دیگر قصد حمله به مدینه را داشتند، زیرا که اهل بیت آن حضرت و اهل و عیال اصحاب کرام در داخل قلعهها پناه گرفته بودند. محاصرهکنندگان نمیتوانستند از خندق عبور کنند؛ از این جهت از آن سوی خندق تیراندازی نموده و سنگ پرتاب میکردند.
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در جاهای مختلفی از خندق، دستههای متعددی تعیین فرموده بودند تا به حملات کفار پاسخ دهند و یک دسته تحت فرماندهی خود ایشان قرار داشت. زمانی که آن حضرت مشاهده کردند حلقۀ محاصره تنگتر میشود و این امر شاید باعث تضعیف روحیه انصار گردد، خواستند تا با قبیلۀ بنو غطفان صلح کنند، مشروط بر این که همهساله یک سوم از محصول مدینه را به آنان بدهند. لذا سعد بن عباده و سعد بن معاذ را که از سران انصار بودند، احضار کردند تا در این رابطه با آنان مشورت کنند. هردو عرض کردند: اگر این امر دستور خدا است ما حرفی نداریم، ولی اگر یک نظر شخصی است، به عرض میرسانیم که در دوران کفر و جاهلیت کسی جرأت نکرده از ما درخواست باج کند و حالا که به اسلام مفتخر شده و از عزت و عظمت آن برخوردار گردیدهایم، چگونه به دشمنان اسلام باج بدهیم؟!
وقتی آن حضرت مقاومت و ارادۀ آهنین آنان را احساس کردند، اطمینان حاصل نمودند. حضرت سعد عهدنامه را گرفت، مطالب آن را محو کرد و اظهار داشت: هر کاری که از دست آنها برمیآید، انجام دهند([۷]).
سپاه کفر سرو سامان جدیدی به خود داد و هرروز به نوبت تحت فرماندهی یکی از فرماندهان معروف، مانند: ابوسفیان، خالد بن ولید، عمرو بن العاص، ضرار بن الخطاب و جبیره حملۀ عمومی آنان انجام میگرفت، ولی نمیتوانستند از خندق عبور کنند و چون عرض خندق کم بود، از آن طرف سنگ پرتاب و تیراندازی میکردند؛ پس از اینکه از این حملات نتیجهای نگرفتند، تصمیم گرفتند تا به طور دستجمعی حمله کنند. تمام سپاه در یکجا گرد آمدند، فرماندهان و سران قبایل پیشاپیش آنها قرار گرفتند، در یک ناحیه عرض خندق کم بود، لذا آنجا را برای آغاز نقطه حمله انتخاب کردند.
[۱]– در طبری مذکور است: «فإن الذی جر غزوه رسول الله الخندق فیما قیل ما کان من إجلاء رسول الله بنی النضیر عن دیارهم». (ج ۳/ ۱۴۶۳).
کتاب مغازی موسی بن عقبه معتبرترین کتب مغازی است. حافظ ابن حجر در فتح الباری ۷/ ۳۰۱ در ذکر غزوه احزاب این عبارت آن را بیان کرده: «خرج حیی بن أخطب بعد قتل بنی النضیر إلى مکه یحرض قرشیاً على حرب رسول الله صلی الله علیه و سلم وخرج کنانه بن الربیع بن أبی الحقیق یسعى فی بنی غطفان ویحضهم على قتال رسول الله صلی الله علیه و سلم على أن لهم نصف تمر خیبر فأجابه عیینه بن حصن بن حذیفه بن بدر الفزاری إلى ذالک وکتبوا إلى حلفائهم من بنی أسد فأقبل إلیهم طلحه بن خویلد بمن أطاعه.. إلخ».
[۲]– طبقات ابن سعد ۲/ ۴۷، فتح الباری ۷/ ۳۰۱٫
[۳]– این تفصیل تمام فرماندهان نیست، بلکه مؤلف فقط فرماندهان قبایل معروف را ذکر کرده است، مورخان دیگر نام فرماندهان سایر قبایل را نیز ذکر کردهاند؛ یعنی فرمانده بنو سلیم، سفیان بن عبد شمس و فرماندۀ قبیله اشجع، مسعود بن رخیله و فرمانده بنو مره، حارث بن عوف بودند. حارث و طلیحه بعداً مسلمان شدند. زرقانی ۲/ ۱۲۱ طبقات ابن سعد ۲/ ۴۷ «سلیمان ندوی».
[۴]– طبقات ابن سعد ۲/ ۴۷ «سلیمان ندوی».
[۵]– صحیح بخاری، غزوه احزاب.
[۶]– شمائل ترمذی، عربها عادت داشتند که در گرسنگی شدید بر شکم خود سنگ میبستند که بر اثر آن کمر خم نمیگردید و مقاومت پیدا میشد.
[۷]– طبری ۳/ ۴۷۴٫