مسعود صبری / ترجمه: ابوعامر
قبل از خواب داشتم کتابی درباره زندگی فضیل بن عیاض (۱) می خواندم. او که در اوائل جوانی راهزن بود بعدها شد امام الحرمین! و یکی از ائمه اهل سنت. آن داستان مرا تحت تاثیر قرار داد…
خواب چشمانمان را ربود…
خود را در زمان فضیل یافتم، مانند اینکه صفحات تاریخ برابرم ورق می خوردند…
وارد شهر شدم؛ در جستجوی فضیل. از رهگذری در باره فضیل پرسیدم. تعجب کرد و نگاه خشمگینی به من انداخت.
– نزدیک او نشو. او راهزن خطرناکی است. شبها در کمین کاروانها می نشیند و از قافله ها دزدی می کند. وای به حال کسی که در برابرش بایستد!
– خانه اش کجاست؟ باید حتما او را ببینم.
خانه فضیل را به من نشان داد…
بسوی خانه فضیل رفتم.شب بود از کنار خانه ای می گذشتم که صدایی شنیدم. مادری از کودکش می خواست بخوابد اما کودک شیطانی می کرد. مادر هم برای آنکه او را بترساند به او گفت: اگر نخوابی می گویم فضیل بیاید! و کودک ناگهان ساکت شد!
ناگاه صدای مردی را شنیدم که فریاد می زد:
فضیل توبه کرد! فضیل توبه کرد! و جمع زیادی از مردم تکبیر گویان از شدت تعجب و خوشحالی از خانه هایشان بیرون زدند.
یکی پرسید: چگونه ممکن است؟ چه اتفاقی افتاده؟
آن مرد گفت: آرام باشید برایتان تعریف خواهم کرد:
شنیده ام فضیل که برای دزدی از خانه ای بالا رفته بوده پیرمردی را در آن خانه می بیند که در حال قرائت قرآن بوده و چون به قرائت آن پیرمرد توجه می کند این آیات را می شنود:
{ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون} (سوره حدید/۱۶)
[آیا وقت آن نرسیده که کسانی که ایمان آورده اند قلبهایشان برای یاد خدا و آنچه از حق نازل نموده خاشع شود و و مانند کسانی نباشند که به آنها کتاب داده شد (یهود و نصاری) پس زمانه بر آنها بگذشت و دلهایشان سنگ شده و بیشترشان از فاسقانند]
فضیل با شنیدن آیات وحی رو به آسمان می کند و به خداوند می گوید: خدایا از امشب بسوی تو توبه کردم. پس از آن از دیوار پایین آمده و غسل کرده و به مسجد رفته و …
مردم با شنیدن این داستان به خانه فضیل رفتند تا به او تبریک بگویند ومن هم به دنبال آنان. آنها در خانه فضیل را می زدند، اما من با صدای اذان صبح بیدار شدم…