تلاش برای نبش قبر پیامبر ﷺ (۲)

سلطان آن دو را بازداشت کرد و به منزلشان رفت و به تنهایی به وارسی و جستجوی خانه مشغول شد. او حصیری را در خانه برداشت و به یکباره چشمش به تونلی افتاد که آن دو کنده بودند که به حجره شریف پیامبر ﷺ می رسید. مردم از این امر مات و مبهوت ماندند و به لرزه افتادند.

سلطان در این هنگام گفت: به من راستش را بگویید! و آن دو را به شدت زد تا اینکه اعتراف کردند که هر دو مسیحی هستند، و مسیحیان آنها را همراه حاجیان مغربی به مدینه فرستاده و اموال هنگفتی بدانان داده و به آنها دستور داده اند که با حیله و نیرنگ جسد پیامبر ﷺ را سرقت کنند.

آن دو شبانه مشغول کندن بوده اند و هر یک محفظه ای پوستین به سبک مغربی داشته اند که بوسیله آن خاک را از تونل بیرون می بردند و بعد با ادعای زیارت بقیع خاک را در آنجا بین قبرها خالی می کردند و مدتی مشغول این کار بوده اند. اما زمانی که به حجره شریف پیامبر ﷺ نزدیک شدند، رعد و برق آسمان شروع شد و صاعقه ای بزرگ روی داد که مردم پنداشتند کوهها را از ریشه برکنده است. و سلطان صبح همان شب به آنجا رفت.

زمانی که آن دو اعتراف کردند و حقیقتشان به دست سلطان آشکار شد و عظمت الله متعال در این مسئله را مشاهده نمود، به شدت به گریه افتاد و سپس دستور داد که گردن آن دو مسیحی را بزنند. بعد فرمان داد تا سرب بسیاری را آنجا حاضر کنند و خندق بزرگی پیرامون حجره شریف پیامبر ﷺ کندند و آن سرب ها را ذوب نمودند و خندق را با آن پر کردند، و بدین ترتیب دیواری سربی دور حجره شریف قرار دادند. ایشان پس از آن به دیارشان برگشتند و دستور به تضعیف مسیحیان داد و همچنین فرمان داد که هیچ کافری در کارهای مملکت بکار گرفته نشود.

منبع:
جمال الدین عبدالرحیم بن حسن بن علی اسنوی (ت ۷۷۲ ه) در رساله خود با عنوان «نصیحه أولی الالباب فی منع استخدام النصاری» که برخی آن را «الانتصارات الاسلامیه» می نامند، این داستان را خاطر نشان ساخته است. و علی بن عبدالله سمهودی (ت ۹۱۱ ه) در کتابش «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی» (۶۵۰-۶۴۸/ ۲) آن را نقل نموده است. و نیز حافظ جمال الدین عبدالله بن محمد بن احمد مطری (ت ۷۶۵ ه) که رئیس مؤذنان حرم نبوی و همچنین یک مورخ و مولف کتاب «الإعلام فیمن دخل المدینه من الأعلام» می باشد، آن را نقل نموده است و گفته: “آن را از فقیه علم الدین یعقوب بن أبوبکر از بزرگانی که حادثه را دریافته اند شنیده ام که…” و قصه را آنگونه که گذشت، بیان کرده است.

مقاله پیشنهادی

خودت تاریخ خود را بنویس

در شدت گرما و ساعتی قبل از نماز ظهر، در حرم نشسته بودم؛ دیدم پیرمردی …