خاص در لغت، به معنیِ منفرد است و مأخوذ از این قول اعراب است که میگویند: «اختصّ فلان بکذا» یعنی فلانی به آن چیز انفراد و اختصاص یافت؛ و در اصطلاح اصولیون، خاص، هر لفظی است که تنها برای یک معنا وضع شده باشد[۱].
خاص به سه نوع تقسیم میگردد: خاص شخصی، مانند اسامیِ عَلم چون زید و محمد؛ خاص نوعی، چون رجل و إمرأه و فرس؛ خاص جنسی، چون انسان. نیز، الفاظی چون عِلم و جهل و چیزهایی شبیه آنها هم که برای معانی وضع شدهاند نه ذات اشیاء، در شماری خاص هستند[۲].
دلیل خاصبودن نوعی و جنسی نیز فقط آن است که منظور از خاص شمولِ لفظ بر یک معنای واحد از حیث واحد بودنِ آن است، بدون توجّه به این که در خارج افراد و مصادیقی دارد یا ندارد و شکی هم نیست که خاص نوعی، چون «رجل» برای یک معنای واحد وضع شده است و آن نیز، فردِ مذکری است که از سن صغیر بودن گذشته است و -چنان که ذکر شد- این که این معنا در خارج مصادیقی داشته باشد، اهمیتی ندارد. همچنین، خاصِّ جنسی، چون «انسان» نیز برای یک معنا، یعنی یک حقیقت واحد وضع شده است که همان حیوان ناطق است و این هم که این حقیقتِ واحد در خارج انواعی داشته باشد، اهمیتی ندارد، زیرا این، مورد نظر نیست و بنابراین، خاصِّ نوعی و خاص جنسی، هردو یک معنا دارند، زیرا این دو، از این جهت، مانندِ خاص شخصیِ وضع شده برای معنای واحد، یعنی همان ذات مشخص هستند.
از تعریف خاص و انواع آن، روشن میشود که الفاظ اعداد، همچون «ثلاثه» و «عشره» و «عشرین» و «مائه» همه به اعتبار این که جزء خاص نوعی هستند، در شمار خاص هستند و برخی از اصولیون به این تصریح کردهاند؛[۳] پس «ثلاثه» و دیگر اسامی اعداد برای یک معنای واحد وضع شدهاند، زیرا- مثلا- «ثلاثه» برای خود این عدد وضع شده است، یعنی برای مجموع یکهای موجود در آن از حیث مجموعبودن بدون توجّه به چیزی دیگر و ترکیبیافتن آن از چند فرد [مثلاً این که عدد سه از: یک، یک و یک ترکیب یافته است] هم، در خاصبودن آن تأثیری نگذاشته، موجبِ هیچ کثرتی در آن نمیشود، زیرا این امر به منزلهی کثرتِ اجزای زید است و این واقعیت را این که معنیِ «ثلاثه» را نمیتوان در هریک از اجزای تکشیلدهندهی این عدد (یعنی در هرکدام از آنها یک) یافت، روشن میسازد، چنان که نمیتوان معنای زید بودن را در ضمن اجزای زید یافت؛ اما برخی دیگر از اصولیون، اسامیِ اعداد را در شمار خاص آوردهاند، نه بر این اساس که اینها از جملهی خاصِّ نوعی هستند، بلکه بر آن اساس که با نفسِ لفظ بر افراد کثیر و محصوری دلالت دارند و هرچه هم چنین ویژگیای داشته باشد، جزء خاص است و به همین دلیل، این گروه از اصولیون، خاص را چنین تعریف میکنند که: خاص لفظ وضع شده برای کثیر محصور است، مانند اسامی اعداد، یا لفظِ وضع شده برای شیء واحد است، خواه این واحد به اعتبار شخص باشد، مانند «زید» و خواه این که به اعتبار نوع باشد، مانند «رجل» و خواه این که به اعتبار جنس باشد، مانند «انسان»[۴]. اما ما، چه تعریف اول و گویندگانِ آن را بپذیریم و چه تعریف دوم و سخن پیروان آن را، این فرقی ندارد در آن که اسامیِ اعداد در شمار خاص هستند.
[۱]– أصول سرخسی ۱/ ۱۲۵؛ شرح المنار، ص ۶۴- ۶۵٫
[۲]– أصول التشریع الإسلامی، علی حسب الله، ص ۱۸۰٫
[۳]– حاشیه الإزمیری ۱/ ۱۲۸؛ التلویح ۱/ ۳۴؛ تسهیل الوصول إلی علم الأصول، محلاوی، ص ۳۴٫
[۴]– التلویح والتوضیح ۱/ ۳۲- ۳۴٫ برخی دیگر هم در تعریف خاص گفتهاند که: خاص، لفظی است که شیءِ محصوری را شامل میشود، خواه یک باشد و خواه دو و خواه سه و یا بیشتر. نک: شرح ورقات امام الحرمین، حطاب، ص ۳۰؛ لطایف الإشارات، ص ۳۰٫