تعریف سلف(۲)

سلف در اصطلاح: مقصود از سلف، صحابه[۱] و تابعین و کسانی که به نیکویی از آنها پیروی کردند و پیشوایان عادلی است که امت بر امامت آنها و جایگاه والای آنها در دین اتفاق­نظر دارند و مسلمانان کلام آنها را سینه به سینه دریافت و قبول کرده­ اند و هیچگاه به بدعت یا لقبی ناخوشایند همچون خوارج،[۲] رافضه،[۳] قدریه،[۴] مرجئه،[۵] اشاعره،[۶] معتزله،[۷] جهمیه[۸] و… مانند اینها متهم نشدند.[۹]

و گاهی کلمه ­ی سلف به صورت مطلق به کار می ­رود که در اینصورت منظور همه کسانی است که پایبند و ملتزم به راه و روش قرون ثلاثه باشند و در مسیر منهج آنها حرکت می­کنند.[۱۰] چنانکه رسول خدا فرمودند: «افْتَرَقَتِ الْیَهُودُ عَلَى إِحْدَى وَسَبْعِینَ فِرْقَهً، فَوَاحِدَهٌ فِی الْجَنَّهِ، وَسَبْعُونَ فِی النَّارِ، وَافْتَرَقَتِ النَّصَارَى عَلَى ثِنْتَیْنِ وَسَبْعِینَ فِرْقَهً، فَإِحْدَى وَسَبْعُونَ فِی النَّارِ، وَوَاحِدَهٌ فِی الْجَنَّهِ، وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَتَفْتَرِقَنَّ أُمَّتِی عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِینَ فِرْقَهً، وَاحِدَهٌ فِی الْجَنَّهِ، وَثِنْتَانِ وَسَبْعُونَ فِی النَّارِ»:[۱۱] «یهود به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که یک فرقه از آنها در بهشت است و هفتاد فرقه در دوزخ؛ و نصاری به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که هفتاد و یک فرقه در دوزخ­اند و یک فرقه در بهشت؛ سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست، امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می ­شوند که یک فرقه در بهشت است و هفتاد و دو فرقه دیگر در دوزخ­اند.» و این فرقه نجات یافته، محصور در زمان یا مکان مشخصی نیست.

و از دلایلی که بیانگر ترجیح این معنا برای این اصطلاح می­ باشد، این است که چون رسول خدا در مورد فرقه­ ی ناجیه سوال شدند، آن را به طور مشخص تعیین نکردند بلکه فقط صفتی از آن را به عنوان وجه تمایز آن با دیگران ذکر نموده و فرمودند: «هِیَ الْجَمَاعَهُ»[۱۲] «آن جماعت است».

رسول خدا در این پاسخ، وصف را تعیین نمودند نه موصوف را؛ و تردیدی نیست که رسول خدا و اصحابش اولین کسانی هستند که مصداق این وصف می ­باشند بلکه آنها اصل اعتبار و معیار و میزان برای دیگر مردم می­باشند. و این خود بیانگر آن است که نجات مختص پیشینیان نمی­باشد بلکه شامل تمام کسانی است که تا قیامت اوصاف فرقه­ ی ناجیه را داشته باشند چنانکه حدیث به این مساله تصریح دارد.[۱۳]

و رسول الله  صلی الله علیه و سلم فرمودند: «لَا تَزَالُ طَائِفَهٌ مِنْ أُمَّتِی ظَاهِرِینَ عَلَى الْحَقِّ، لَا یَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ، حَتَّى یَأْتِیَ أَمْرُ اللهِ وَهُمْ کَذَلِکَ»:[۱۴] «همواره گروهی از امت من با حقی چیره­ اند. کسانی که نصرت و یاری آنها را رها می­ کنند ضرری به آنها نمی­رسانند تا اینکه امر خداوند می­آید آنان چنین چیره ­اند.»

 

[۱] – صحابه به کسی گفته می­ شود که پیامبر را در حالی ملاقات کرده باشد که به او ایمان داشته است و بر اسلام فوت کرده است. و آنها از نظر زمانی و تاریخی سلف هستند و مدلول خاص لفظ سلف آنها می­ باشند. و گاهی معنای مقصود از این بحث همین معنا می­ باشد. چنانکه رسول الله فرمودند: «خَیْرُ الناس قَرْنی ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ»: «بهترین مردم، کسانی هستند که در زمان من زندگی می­کنند، سپس کسانی که پس از آنها می­ آیند و سپس کسانی که بعد از آنها می­ آیند.» مسند احمد: ۳۵۹۴؛ بخاری: ۶۰۶۵؛ مسلم: ۲۵۳۳

[۲] – خوارج: فرقه­ ای است که با دلیل تحکیم برای جنگیدن با علی ابن ابی طالب خروج کردند و از مشخصات بارز مذهب­شان، بیزاری از عثمان و علی و خروج بر حاکمی که با سنت مخالفت کند و تکفیر مرتکب کبیره و جاویدان بودن وی در آتش می­باشد.

[۳] – به این دلیل رافضه نامیده شدند، چون امامت زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب را نپذیرفتند. که زیدیه هم اکنون به او منتسب هستند. امامت او را نپذیرفتند چون زمانی که از او پرسیدند: در مورد ابوبکر و عمر چه می­گویی؟ و انتظار داشتند که او نیز همچون آنها دهان به دشنام و ناسزا باز کند، به آنها گفت: بهترین وزیران، وزیران جدم بودند. و مقصود وی رسول الله بود. و اینگونه ستایش ابوبکر و عمر گفت، پس او ترک کرده و بر وی خشم گرفتند و او را نپذیرفتند، از این رو رافضه نامیده شدند. (رفض به معنای چیزی را رها کردن و نپذیرفتن می­باشد.)

[۴] – قدریه: آنها به قَدَر منسوب هستند چرا که تقدیر را انکار می­ کنند و چنین می­ پندارند که بنده با اراده و قدرت خود مستقل بوده و اراده و خلق خداوند در عمل وی نقشی ندارد.

[۵] – مرجئه: انتساب به ارجاء است؛ و آن به معنای تاخیر می ­باشد. چرا که آنها عمل را از ایمان به تاخیر می­ اندازند. و دو نوع هستند: ۱- فقهای مرجئه که احناف هستند و می­ گویند: عمل شرط یا لازمه ایمان نیست. ۲- مرجئه متبدع (جهمیه)؛ آنها می­گویند: ایمان فقط شناخت قلب است.

      اما دیدگاه فقهای مرجئه دیدگاهی مرجوح است چرا که با کتاب و سنت و دیدگاه سلف مخالفت دارد. و در واقع فتح بابی است برای مرجئه محض (مبتدع)؛ اما قول مرجئه مبتدع، دیدگاهی مبتدع است که هیچ جایگاهی ندارد. رک: «تعریف الخلف بمنهج السلف»، دکتر ابراهیم بن محمد بن عبدالله البریکان، عضو هیئت مدرس دانشکده معلمین در دمام.

[۶] – اشاعره: منسوب به ابوالحسن الشعری؛ او علی بن ابو اسماعیل بن ابوشبر، اسحاق بن سالم بن اسماعیل بن عبدالله بن موسی بن هلال بن ابوبرده عامر بن موسی اشعری می­ باشد که در سال ۲۷۰ و گفته شده ۲۶۰ متولد شد و در سال ۳۲۴ در بصره وفات نمود و بین کرخ و بصره در «مشرعه الروایا» دفن شد. «جلال العینین، ص: ۲۱۳؛ الاعلام، زرکلی: ۴/۲۶۳؛ دارالملایین، بیروت، چاپ پنجم.»

      اشعری در باب عقاید سه مرحله را پشت سر نهاد: مرحله اول: مرحله اعتزال؛ در این مدت به مذهب معتزله گردن نهاد. مرحله دوم: رجوع از اعتزال و انتخاب روش عبدالله بن سعید بن کلاب؛ کسی که کلاییه به او منسوب است. و این همان عقیده­ی کنونی اشاعره می­باشد. مرحله سوم: رجوع از مذهب کلابیه به مذهب سلف صالح.

      در اصل مصدر دریافت (دین) در مذهب اشاعره، عقل می­ باشد. و عقیده آنها در زمینه اسماء و صفات از این قرار است: ۱- اثبات هفت صفت از صفات خبری: شنوایی، بینایی، حیات، قدرت، اراده، علم و کلام. «الملل و النحل: ۱/۹۵»؛ ۲- نفی افعال اختیاری برای خداوند متعال مانند: محبت، نزول، استواء، رضایت، غضب، خوشحالی و… «موافقه صریح المنقول: ۲/۱۲».

[۷] – معتزله: به دو دلیل این لقب به آنها اطلاق می­ شود: ۱- گفته شده پس از اینکه حسن بصری، واصل بن عطا را به خاطر دیدگاه «منزله بین منزلتین» در مورد فاسق، طرد نمود، برخی از مردم در جوار ستون­های مسجد عزلت گزیدند. ۲- و نیز گفته شده: بلکه بخاطر دیدگاه «منزله بین منزلتین» در مورد فاسق، معتزله نامیده می­شدند چرا که دیدگاه اهل سنت را رها کرده و از آن فاصله گرفتند.

[۸] – جهمیه: آنها منسوب به جهم بن صفوان سمرقندی هستند. او کسی بود که نفی صفات و تعطیل آنها را عنوان نمود. و این دیدگاه را از جعد بن درهم گرفته بود. پس از این جهم در خراسان بود و دیدگاه وی در آنجا آشکار شد و در خراسان کشته شد. سلم بن احوز او را کشت. علما در مورد جهمیه اختلاف نظر دارند که آیا آنها از هفتاد و دو فرقه هستند یا نه؟ و در این مورد دو دیدگاه مطرح شده است. از جمله کسانی که معتقدند جهمیه جزو هفتاد و دو فرقه نیست، عبدالله بن مبارک و یوسف بن اسباط می­باشند.

      و از جمله باورهای جهم این است که کفر فقط جهل است و فعل حقیقی برای هیچکس نیست مگر الله متعال. «شرح الطحاویه، امام ابن ابی العز حنفی».

[۹] – لوامع الانوار البهیه: ۱/۲۰

[۱۰] – و همه اینها در راه و روش و اقتدا سلف می­باشند؛ و مدلول عام لفظ سلف همین می­باشد.

[۱۱] – صحیح ابن ماجه، از عوف بن مالک؛ علامه آلبانی در صحیح الجامع: ۱۰۸۲ آن را صحیح دانسته­ است.

[۱۲] – ابن ماجه؛ آلبانی در صحیح الجامع: ۲۰۴۲ آن را صحیح دانسته است.

[۱۳] – منهج الاستدلال علی مسائل الاعتقاد، دکتر عثمان بن علی حسن، ص: ۴۰؛ الاعتصام، شاطبی، ۲/۲۸۷، ۲۸۹

[۱۴] – مسند احمد: ۲۰۳۷۷؛ بخاری: ۳۴۴۲؛ مسلم: ۱۹۲۰

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …