تبرّک جستن به درختان و سنگ‌ها و غیره… (۲)

 حکم تبرّک جستن به سنگها، درختان، گنبدها، غارها، چشمه، قبر و امثال آن که بسیاری از قبرپرستان و امثالشان معتقدند این چیزها برکت دارند و به قصد تبرّک به آن روی می‌آورند، چیست؟ آیا شرک است یا نه؟

تبرّک یعنی طلب برکت نمودن و امید داشتن به برکت و معتقد بودن به برکت این چیزها.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿أَفَرَءَیۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ١٩﴾  الآیات [النجم:١٩-٢٣].

مؤلف ( رحمه الله) با خط خویش اینگونه نوشته است (الآیات)، یعنی تا آخر این آیه: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ٢٣﴾.

قرطبی می‌گوید: «چون خداوند وحی نمودن به پیامبر صلی الله علیه و سلم را بیان نموده و از آثار قدرت خویش اموری را ذکر نمود، به مناقشه با مشرکین پرداخت که چیزهایی را عبادت می‌کنند که عقل ندارند. و گفته‌ شده: یعنی آیا این معبودانی که شما می‌پرستید به شما چیزی وحی کرده‌اند همان طور که به محمد صلی الله علیه و سلم وحی شده است؟!

«لات» بُت قبیله‌ی ثقیف و «عزّی» بُت قریش و بنی کنانه و «مناه» بُت بنی هلال بود.

و ابن هشام می‌گوید: مناه بت قبیله‌ی هذیل و خُزاعه بود.

بیان صفت این بت‌ها:

مؤمن باید کیفیت بت‌ها و کیفیت عبادت آن‌ها را بداند و شرکی که عرب‌ها انجام می‌دادند را بشناسد تا بتواند بین توحید، اخلاص، بین شرک و کفر فرق بگذارد.

لات: جمهور «ت» را بدون تشدید خوانده‌اند، و ابن عباس، ابن زبیر، مجاهد، حُمَید، ابوصالح و رویس آن را با تشدید «ت» خوانده‌اند. [روایت یعقوب]. پس بنا بر قول اوّل أعمش می‌گوید: «لات را از إله و عزّی را از عزیز گرفته‌اند[۱]».

   ابن جریر می‌گوید: «آنها اسم آن را از اسم الله گرفته بودند و می‌گفتند: لات مؤنث الله است، اما خداوند پاک و بسی برتر از آن چیزی است که آنها می‌گویند». همچنین عزّی را از عزیز گرفته بودند[۲].

ابن کثیر می‌گوید: «صخره سنگ سفید و منقّشی بود که بالای آن خانه‌ای در طایف بنا شده بود و پرده‌ها و خدمتگزارانی داشت و اطراف آن حیاطی بود که اهل طائف ـ که از قبیله‌ی ثقیف و توابع آن بودند ـ آن را تعظیم می‌کردند و به خاطر این بر دیگر قبیله‌های عرب بعد از قریش افتخار می‌کردند[۳]».

ابن هشام می‌گوید: «در قسمت چپ مسجد طائف قرار داشت و همچنان باقی بود تا اینکه قبیله‌ی ثقیف مسلمان شدند، آنگاه پیامبر  صلی الله علیه و سلم مغیره بن شعبه را فرستاد و او آن را ویران کرده و آتش زد[۴]».

بنا بر قول دوم ابن عباس می‌گوید: «مردی بود که برای حُجّاج سویق درست می‌کرد، وقتی او مُرد آنها قبر او را تعظیم و پرستش کردند». [روایت بخاری[۵]].

ابن عباس می‌گوید: «مردی بود که در کنار صخره سنگ، سویق و روغن می‌فروخت و روی صخره آن را می‌مالید و درست می‌کرد، وقتی آن مرد درگذشت، قبیله‌ی ثقیف به بزرگداشت صاحب سویق آن صخره را پرستش کردند[۶]».

از مجاهد همانند این روایت شده و او می‌گوید: وقتی آن مرد درگذشت او را عبادت کردند. [روایت سعید بن منصور و فاکهی[۷]].

همچنین ابن أبی حاتم از ابن عبّاس روایت می‌کند: «که آنها او را پرستش کردند[۸]».

و ابن جُریج می‌گوید: «مردی از قبیله ثقیف بود که سویق را با روغن می‌آمیخت و می‌مالید، وقتی او وفات یافت، قبر او را بُتی قرار دادند[۹]». و گروهی از علما نیز همین را گفته‌اند که هر دو قول منافاتی با هم ندارند، چون کسانی که گفته‌اند آن صخره‌ای بوده است، این را که صخره بالای قبر یا اطراف آن بوده را نفی نکرده‌اند، آنگاه صخره به دنبال تعظیم قبر مورد تعظیم و عبادت قرار داده شده است و آنها در اصل صاحب قبر را عبادت می‌کردند. و آنچه فاکهی از ابن عباس روایت کرده که «لات وقتی مرد عمروبن لحی به آنها گفت: او نمرده است و بلکه داخل صخره رفته است، آنگاه آنان صخره را پرستش کردند و بر آن خانه‌ای ساختند[۱۰]». همین را تأیید می‌کند.

در مورد کار مشرکین با این بت فکر و تأمل کنید و کار آنها را با ساختن گنبد، ضریح بر قبرها، صدا زدن قبرها و پناه بردن به آن به هنگام سختی‌ها مقایسه کنید.

اما عزّی، ابن جریر می‌گوید: «عزّی درختی بود که بر آن خانه‌ای ساخته شده بود و پرده‌هایی بر آن بود و این درخت در منطقه‌ی نخله بین مکه و طائف قرار داشت، که قریش آن را تعظیم می‌کردند، چنان که ابوسفیان روز جنگ احد گفت: ما عزّی داریم و شما عزّی ندارید، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: بگویید الله مولای ماست و شما مولا، یار و یاوری ندارید[۱۱] و[۱۲]».

نسائی و ابن مردویه از أبی‌طفیل روایت می‌کنند که گفت: زمانی که پیامبر صلی الله علیه و سلم مکه را فتح نمود خالد بن ولید را به منطقه‌ی نخله فرستاد که عزی در آنجا بود؛ خالد (سیف الله) به آن جا آمد و عزّی سه پایه داشت او پایه‌ها را قطع کرد و خانه را بر آن خراب نمود، سپس نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم آمد و او را از تخریب عزّی با خبر کرد، پیامبر فرمود: برگرد تو کاری نکرده‌ای [و هنوز آن باقی است]، آنگاه خالد بازگشت و وقتی پرده داران و خدمتگزاران عزّی او را دیدند در کوه پنهان شدند و می‌گفتند: یا عزّی، یا عزّی، آنگاه خالد آمد ناگهان دید که زنی لخت با موهای به هم ریخته در آن جاست و بر سر خود خاک می‌ریزد، خالد او را با شمشیر زد تا اینکه او را کشت، سپس نزد پیامبر بازگشت و پیامبر را آگاه کرد، آنگاه پیامبر فرمود: «عزّی همان زن بوده است[۱۳]».

  ابن هشام می‌گوید: «آنها صدایی از آن می‌شنیدند». و ابوصالح می‌گوید: «عزّی در منطقه‌ی نخله بود که بر آن شاخه‌های خرما و پشم را آویزان می‌کردند». عبد بن حُمید و ابن جریر روایت کرده‌اند[۱۴].

در آنچه مشرکین با این بُت می‌کرده‌اند تأمّل کنید و کار مشرکین را با آنچه قبرستان انجام می‌دهند از قبیل صدا زدن صاحب قبر، سربریدن حیوانات برای آن، آویزان کردن نخ، انداختن خرقه‌ها و تکه پارچه‌ها بر ضریح مرده‌ها و امثال آن، مقایسه کنید. (والله المستعان).

اما مناه در منطقه‌ی مشلّل نزدیک قدید بین مکه و مدینه قرار داشت و قبیله خزاعه، اوس و خزرج آن را تعظیم می‌کردند و برای حج خانه‌ی خدا از آنجا قصد می‌کردند و در اصل از اسم منّان خداوند مشتق شده است و گفته‌اند: از «مَنَی اللهُ الشیء» (خداوند مقدر و میسّر نمود) گرفته شده است.

گفته‌اند: به خاطر کثرت خون‌هایی که برای تبرّک در کنار آن به زمین ریخته می‌شد «مناه» نامیده شده است. ابن هشام می‌گوید: «پیامبر صلی الله علیه و سلم در سال فتح مکه علی رضی الله عنه را به آن جا فرستاد و او آن را منهدم کرد[۱۵]».

ابن اسحاق در «السیره» می‌گوید: «عرب‌ها در کنار کعبه، طاغوت‌هایی را گرفته بودند و آن طاغوت‌ها خانه‌هایی بودند که عرب‌ها آن را همانند کعبه تعظیم می‌کردند و این خانه‌ها خدمتگزاران و پرده‌دارانی داشتند و هدایایی به این خانه‌ها همچون کعبه تقدیم می‌شد، مردم آن را طواف می‌کردند و کنار آن گوسفند و شتر قربانی می‌کردند وعرب‌ها با اینکه می‌دانستند که کعبه از این خانه‌ها برتر است این کار را می‌کردند، چون عرب‌ها می‌دانستند که کعبه خانه‌ی ابراهیم و مسجد اوست[۱۶]».

می‌گویم: آنچه ابن اسحاق در مورد شرک عرب‌ها گفته است، درست همان چیزی است که قبرپرستان انجام می‌دهند، بلکه قبرپرستان از مشرکین قدیم جلوتر رفته‌اند. وقتی این روشن شد، پس معنای آیه همان طور است که قرطبی گفته است: «جمله در اینجا حذف شده که تقدیر آن چنین است: آیا دیده‌اید این معبودان سود و زیانی رسانیده باشند تا بتوانند شریک خدا قرار گیرند؟![۱۷]».

و دیگران گفته‌اند: «ومناه الثالثه الأخری» مذمت و نکوهش است، یعنی پس مانده و بی‌ارزش، چنان که خداوند می‌فرماید:

﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِیٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِی ٱلنَّارِۖ کُلَّمَا دَخَلَتۡ أُمَّهٞ لَّعَنَتۡ أُخۡتَهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا ٱدَّارَکُواْ فِیهَا جَمِیعٗا قَالَتۡ أُخۡرَىٰهُمۡ لِأُولَىٰهُمۡ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ أَضَلُّونَا فَ‍َٔاتِهِمۡ عَذَابٗا ضِعۡفٗا مِّنَ ٱلنَّارِۖ قَالَ لِکُلّٖ ضِعۡفٞ وَلَٰکِن لَّا تَعۡلَمُونَ٣٨﴾ [الأعراف: ۳۸]. «(الله) می­فرماید: با امت­هایی از جن­ها و انسان­هایی که پیش از شما بوده‏اند، وارد دوزخ شوید. هرگاه گروهی وارد دوزخ شوند، گروه همانند خویش را نفرین می­کنند و چون همگی آنان در دوزخ گرد هم بیایند و به هم برسند، پیروان درباره­ی پیشوایانشان می­گویند: ای پروردگارمان! اینها ما را گمراه کردند؛ پس عذابشان از آتش را دو چندان بگردان. می­فرماید: عذاب همه دو چندان است؛ ولی شما نمی­دانید.» «یعنی افراد فرومایه به سران و رئیسان خود می‌گویند[۱۸]».

و فرموده‌اش: (ألکم الذکر وله الأنثى) ابن کثیر می‌گوید: «یعنی آیا برای او فرزند قایل می‌شوید و فرزند او را دختر قرار می‌دهید و برای خود پسر را می‌پسندید؟![۱۹]».

و دیگران گفته‌اند: «می‌توان گفت که منظور این است که لات، عزّی و منات مؤنث هستند و شما آنها را شریک خدا قرار داده‌اید، و شما زنان را حقیر می‌دانید و دوست ندارید که زنان فرزند دختر بزایند و دوست ندارید که دختر داشته باشید که نسبشان به شما برسد، پس چگونه این زنان را همتای خدا قرار می‌دهید و آنها را معبود و خدا می‌نامید؟![۲۰]». می‌گویم: این قول به سیاق آیه نزدیک‌تر است.

و فرموده‌اش: (تلک إذاً قسمهٌ ضِیزی) «یعنی این تقسیم ستمگرانه و باطلی است». پس چگونه پروردگارتان را اینگونه سهمیه می‌دهید حال آن که اگر این تقسیم بین مخلوق و آفریده‌ها باشد؛ تقسیمی ستمگرانه و احمقانه است و شما از داشتن دختر دوری می‌جویید و آنها را برای خدا قرار می‌دهید؟! خداوند متعال پاک و بسی برتر از این چیزهاست.

﴿إِنۡ هِیَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ٢٣﴾ [النجم: ۲۳]. ابن کثیر می‌گوید: «سپس به آنها به خاطر کفر و دروغی که خود ایجاد کرده و پدید آورده‌اند که همانا پرستش بت‌ها، خدا قرار دادن بت‌ها و نهادن اسم برای خدایان است، اعتراض کرد و فرمود:

﴿إِنۡ هِیَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم﴾ «اینها چیزی جز نام‌هایی نیست که شما و پدرانتان نام‌گذاری کرده‌اید». یعنی از سوی خودتان آن را درست کرده‌اید.﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ﴾ که خداوند دلیلی برای آن نازل نکرده است.

﴿إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ﴾ «آنان تنها از گمان و پندار پیروی می‌کنند». یعنی آنها مستند و دلیلی جز حسن ظن به پدرانشان که پیش از آنها این راه باطل را رفته‌اند و دلیل دیگری جز ریاست‌طلبی و تعظیم پدران و نیاکان خود ندارند[۲۱].

﴿وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ﴾ «و از سوی پروردگارشان هدایت برای آنها آمده است».

ابن کثیر می‌گوید: «خداوند پیامبران را با حقیقت روشنگر و حجت قاطع به سوی آنها فرستاد، اما آنها از آنچه پیامبران برایشان آوردند پیروی نکردند و تسلیم آن نشدند[۲۲]».

می‌گویم: این آیات دلایل قطعی بر بطلان عبادت این طاغوت‌ها و امثالشان می‌باشند. پس پاک است خداوند که کلام خویش را شفابخش قرار داده است، چنان که می‌فرماید: ﴿وَهُدٗى وَرَحۡمَهٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِینَ﴾ [النحل: ۸۹]. «و هدایت و رحمت و بشارتی برای مسلمانان است».

از جمله دلایلی که این آیات بدان اشاره می‌نمایند برخی عبارتند از:

اینکه اینها نامهای مؤنثی هستند که بر سستی و ملایمت دلالت می‌نمایند و آنچه اینگونه باشد إله و معبود نیست.

و شما بر اساس گمان باطل خود برای خداوند بهره‌ای تعیین کردید و این سه اسم مؤنث را شریک خدا قرار دادید و برای او فرزند قایل شدید و این فرزندها را دختر قرار دادید و خود را به پسران اختصاص دادید و ناپسند و ناقص را سهمیه او کردید و محبوب و کامل را بهره‌ی خویش قرار دادید.

﴿لِلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَهِ مَثَلُ ٱلسَّوۡءِۖ وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ۶٠﴾ [النحل: ۶۰]. «کسانی که به آخرت ایمان ندارند، ویژگی زشتی دارند و صفات برتر از آنِ الله است. و او توانای چیره و حکیم است».

 اینها نامهایی هستند که شما و پدرانتان آن‌ها را نهاده‌اید و ایجاد کرده‌اید.

و اینکه ﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ﴾ سلطان، یعنی: دلیل و برهان. [خداوند دلیل و حجتی برای این چیزها نازل نکرده است].

و دیگر اینکه شما در خدا نامیدن اینها به علم و یقین استناد نکرده‌اید بلکه به گمان و هواپرستی که اساس هلاکت دنیا و آخرت هستند استناد جسته‌اید.

خداوند می‌فرمایید:

﴿وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ٢٣﴾ [النجم: ۲۳]. «و به‌راستی برای آنان از سوی پروردگارشان هدایت (و رهنمود روشن) آمده است».

یعنی: [از سوی خداوند هدایت و رهنمون آمده که] عبادت این بت‌ها باطل است و آنچه اینگونه باشد، امکان‌پذیر نیست و بطلان آن واضح است و هر یکی از این دلائل برای اثبات بطلان عبادت اینها کافی و بسنده است.

اگر بگویی: این آیات چه تناسبی با عنوان فصل دارند و چگونه می‌توانند برای آن دلیل باشند؟

گفته می‌شود: الحمدلله این واضح و آشکار است، چون اگر تبرّک جستن به درخت‌ها، سنگها و قبرها شرک اکبر باشد، پر واضح است و اگر شرک اصغر باشد پس باید دانست که سلف از آیاتی که در رد شرک اکبر آمده‌اند برای ردّ کردن شرک اصغر استدلال می‌کنند.

می‌گوید: (از أبی‌واقد لیثی روایت است که گفت: «همراه پیامبر صلی الله علیه و سلم به سوی حنین می‌رفتیم، ما تازه کفر را رها کرده و مسلمان شده بودیم، درخت سدری بود که آن را «ذات انواط» می‌نامیدند مشرکین کنار آن می‌ایستادند و سلاحهای خود را به آن آویزان می‌کردند، ما از کنار آن رد شدیم) آنگاه گفتیم: ای پیامبر خدا، برای ما نیز مانند مشرکین ذات انواطی مقرر کن، پیامبر  صلی الله علیه و سلم فرمود: «الله اکبر! این روشهای (باطل پیشینیان) است! سوگند به خدا شما سخنی گفتید همانند آنچه بنی اسرائیل به موسی گفتند که:

﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا کَمَا لَهُمۡ ءَالِهَهٞۚ قَالَ إِنَّکُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ﴾ [الأعراف: ۱۳۸]. «(بنی­اسرائیل) گفتند: همان­طور که آنان معبودانی دارند، برای ما نیز معبودانی مقرر کن. گفت: به راستی شما مردم نادانی هستید».  و فرمود: «یقیناً سنت‌ها و روش پیشینیان را در پیش خواهید گرفت». ترمذی روایت کرده و آن را صحیح قرار داده است[۲۳].

  حدیث را چنان که مؤلف می‌گوید، ترمذی روایت کرده است. و عبارت آن چنین است: «سعید بن عبدالرحمان مخزومی از سفیان از زهری از سنان بن أبی‌سنان از أبی‌واقد لیثی روایت می‌کند که وقتی پیامبر   صلی الله علیه و سلماز حنین خارج شد از درختی گذشت که  مشرکین آن را «ذات انواط» می‌نامیدند که مشرکین سلاحهای خود را به آن آویزان می‌کردند. گفتند: ای پیامبر خدا برای ما نیز مانند مشرکین ذات انواطی مقرر کن، پیامبر صلی الله علیه و سلم  فرمود: «سبحان الله! این همان چیزی است که قوم موسی گفتند که:

﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا کَمَا لَهُمۡ ءَالِهَهٞۚ﴾ «(بنی­اسرائیل) گفتند: همان­طور که آنان معبودانی دارند، برای ما نیز معبودانی مقرر کن».  و فرمود: «یقیناً سنت‌ها و روش پیشینیان را در پیش خواهید گرفت». این حدیث حسن و صحیح است. و نامِ أبو واقد اللیثی، حارث بن عوف است. و در این باب از أبی‌سعید و أبی‌هریره روایت شده است. و این لفظ ترمذی با حروفش می‌باشد[۲۴].

و روایتی که در ترمذی آمده عبارت و معنای آن با آنچه در کتاب آمده فرق می‌کند. اما عبارت کتاب و عبارت ترمذی هر دو یک منظور را می‌رسانند. و این حدیث را احمد، أبوداوود، أبویعلی، ابن‌أبی شیبه، نسائی، ابن جریر، ابن منذر، ابن أبی حاتم و طبرانی روایت کرده‌اند. و ابن أبی حاتم، ابن مردویه و طبرانی از طریق کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف و او از پدرش از جدش روایت کرده است[۲۵].

گفته‌اش: (أبی واقد لیثی) اسمش حارث بن عوف است چنان که ترمذی می‌گوید و گفته‌اند او حارث بن مالک است، ایشان از صحابه‌ی معروف بود که در سال ۶۸ هـ.ق در هشتاد و پنج سالگی وفات یافت[۲۶].

گفته‌اش: (همراه پیامبر صلی الله علیه و سلم به حنین رفتیم) در روایت عمرو بن عوف آمده است که می‌گوید: (در روز فتح مکه همراه پیامبر به جنگ رفتیم و ما هزار و اندی نفر بودیم، رفتیم تا اینکه بین حنین و طائف رسیدیم) اما در معنا فرق نمی‌کنند چون غزوه‌ی فتح و حنین در یک سفر بودند.

گفته‌اش: (و ما تازه کفر را رها کرده و مسلمان شده بودیم) یعنی: فاصله‌مان به زمان کفر نزدیک بود، این دلیلی است که دیگر صحابه از این مسأله بی‌خبر نبودند و دلیلی است بر اینکه فردی که باطل را رها کرده، از اینکه باقیمانده‌هایی از آن عادت‌های باطل در قلبش مانده باشد ایمن نیست. مؤلف آن را ذکر کرده است[۲۷].

 

(برگرفته از کتاب محمد بن عبدالوهاب)

[۱]– آن را نیافته‌ام. می‌ترسم قلم شیخ سلیمان  رحمه الله به اشتباه این را نوشته باشد. چون در مقدمه شرح کتاب التوحید آنرا به ابن عباس نسبت داده است. ابن أبی حاتم در تفسیرش ش (۵/۱۶۲۳) و ابن جریر (۹/۱۳۳) از ابن عباس روایت کرده است: «عزّی را از عزیز و لات را از الله گرفته بودند». و ابن جریر در تفسیرش ش (۹/۱۳۳) با سند صحیح از مجاهد روایت کرده است.

[۲]-تفسیر ابن جریر (۵/۲۸۰،۹/۱۳۳).

[۳]-تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۴).

[۴]– نگا:السیره النبویه (۴/۱۹۵-۱۹۶) تحقیق السقّا و همکارانش.

[۵]–  صحیح بخاری (۴/۱۸۴۱).

[۶]-تفسیر بغوی (۴/۲۴۹) و قرطبی (۱۷/۱۰۰) و الدر المنثور (۷/۶۵۳).

[۷]-اخبار مکه فاکهی (۵/۱۶۴)، فتح الباری (۸/۶۱۲) و الدر المنثور (۷/۶۵۳).

[۸]– در الدر المنثور (۷/۶۵۳) به ابن أبی حاتم و ابن مردویه نسبت داده است. و فتح الباری (۸/۶۱۲).

[۹]– در الدر المنثور (۷/۶۵۳) به ابن منذر نسبت داده است.

[۱۰]– اخبار مکه فاکهی (۵/۱۶۴) و فتح الباری (۸/۶۱۲).

[۱۱]– صحیح بخاری (۴۰۴۳) روایت براء بن عازب ب.

[۱۲]– سخن مذکور از ابن کثیر است که در تفسیرش (۴/۲۵۵) آمده و سخن ابن جریر نیست. ابن کثیر می‌گوید: ابن جریر گفت: و همچنین عزی از عزیز گرفته شده است. سپس ابن کثیر می‌گوید: «و درختی بود که بر آن نهاده بودند». این برای من (محقق کتاب) مشخص شد. والله‌أعلم

[۱۳]– نسائی سنن الکبری (۱۱۵۴۷) و مسند ابویعلی (۹۰۲) و طبرانی چنان که در مجمع الزوائد (۶/۱۷۶) آمده است و الدلائل ابونعیم (۲/۱۹۵) و الدلائل بیهقی (۵/۷۷) و غیره آن را روایت کرده‌اند که اسناد آن حسن است و ضیاء در المختاره (۲۵۸) آن را صحیح قرار داده است.

[۱۴]– سُدی در تفسیرش از أبی صالح باذام روایت کرده چنان که در تفسیر ثعلبی (۹/۱۴۵) آمده است. 

[۱۵]– در سیره‌‌ی ابن هشام (۱/۱۲۰) آمده که پیامبر ابوسفیان بن حرب را برای تخریب آن فرستاد و گفته‌اند که علی را فرستاد.

[۱۶]– السیره النبویه ابن اسحاق ص (۶۴ ـ ۶۳) با اندکی تصرف. 

[۱۷]– تفسیر قرطبی (۱۷/۱۰۲).

[۱۸]– الکشاف زمخشری (۴/۴۲۴) و تفسیر ثعالبی (۴/۲۲۶).

[۱۹]– تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۵).

[۲۰]– الکشاف زمخشری (۴/۴۲۴).

[۲۱]– تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۵).

[۲۲]–  تفسیر ابن کثیر (۴/۲۵۵).

[۲۳]– معمر در جامع خود (۲۰۷۶۳) و عبدالرزاق در تفسیرش ش (۲/۲۳۵) و طیالسی در مسندش  (۱۳۴۶) و حمیدی در مسندش (۸۴۸) و امام احمد در مسند (۵/۲۱۸) و ابن أبی شیبه در مصنف (۳۷۳۷۵) و ترمذی در سنن (۲۱۸۰) و نسائی در السنن الکبری (۱۱۱۸۵) و ابن أبی عاصم در السنّه ش(۷۶) و ابن جریر در تفسیرش (۹/۴۵) و محمد بن نصر مروزی در السنه (۳۷ـ۴۰) و ابن قانع در معجم الصحابه (۱/۱۷۲) و طبرانی در معجم الکبیر (۳۲۹۴ـ۳۲۹۰) و ابویعلی در مسندش (۱۴۴۱) و ابن حبّان در صحیح (۶۷۰۲)  و لالکائی در شرح اصول اعتقاد (۲۰۵-۲۰۴) و ازرقی در اخبار مکه (۱/۱۲۹-۱۳۰) روایت کرده است و در الدر المنثور (۳/۵۳۳) به ابن أبی حاتم، ابن منذر، أبی الشیخ و ابن مردویه نسبت داده شده است که اسناد آن صحیح است. و ترمذی می‌گوید: حسن و صحیح است.

[۲۴]– ترمذی سنن (۴/۵۰).

[۲۵]– الطبرانی المعجم الکبیر (۱۷/۲۱) و ابن أبی حاتم و ابن مردویه چنانکه در الدر المنثور (۳/۵۳۴) آمده است و در اسنادش کثیر بن عبدالله مزنی وجود دارد که جمهور بر شدت ضعف او و یا دروغگو بودن او نظر دارند و بخاری و ترمذی او را قوی دانسته‌اند اما این حدیث او چنانکه گذشت از روایت ابوواقد صحیح است.

[۲۶]– نگا: شرح حالش درالإصابه فی تمییز أسماء الصحابه (۷/۴۵۵).

[۲۷]– مسئله‌ی بیست و دوم.

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …